روایت حمیده پازوکی، همسر و مادر دو شهید از لحظه فروریختن ساختمان محل زندگیشان در جنگ ۱۲ روزه گفت:همیشه خودم را با عنوان «مامان آیما و هیدا» معرفی میکردم. صبح بامداد ۲۳ خرداد، اولین روز حمله اسرائیل به کشورمان، صدای انفجار مرا از خواب بیدار کرد. آوار ساختمان ۱۰ طبقهای بر سرم فرو ریخت و برای ساعاتی در میان آوار گرفتار شدم.
اولین صدایی که بعد از انفجار شنیدم، فریادهای مردم بود؛ پدر و مادرهایی که دنبال فرزندانشان میگشتند و کودکانی که پدر و مادر خود را صدا میزدند. دختر هشت ساله و دختر چهار سالهام و همسرم – که از مهندسین شیمی و یکی از نخبگان کشورمان بودند – در این حادثه جان باختند.
او میگوید: «آن لحظات، وحشتناک بود. صدای انفجار، سقوط، هیاهوی مردم… همه اینها با هم در ذهنم ثبت شد و هرگز فراموش نمیکنم.»
این روایت، گوشهای از درد و رنج مردم در جریان جنگ ۱۲ روزه است که خاطرات تلخ و از دست دادن عزیزان را برای بازماندگان به همراه داشت.
