«صددام»، فیلمی از جنس فرصتسوزی

کمدی، صرفا برای خنداندن نیست. امکان تابوشکنی، آشناییزدایی و غافلگیری برای نگاه تازه بخشیدن به مخاطب است
هفت صبح، سمیه خاتونی| وقتی تصمیم میگیریم یک فیلم کمدی بسازیم، اولین پرسش این است: مواد لازم برای خلق یک کمدی چیست؟ پاسخ معمولا ما را به سمت فرمولهای آشنا سوق میدهد؛ فرمولهایی که در سینمای ایران بارها آزموده شدهاند. حضور یک بازیگر شناخته شده که توانایی اجرای موقعیتهای طنز را داشته باشد، داستانی که حول محور روابط عاشقانه (ترجیحا مثلثی) شکل بگیرد و مجموعهای از موقعیتهای خاص که مخاطب را به خنده وادارند.
داستانپردازی کمدی؛ تقلیل گذر موقعیتی
این عناصر، اغلب جایگزین یک داستانپردازی عمیق و معنادار میشوند. درواقع، در بسیاری از کمدیهای ایرانی، داستان نه تنها نقشی کلیدی ایفا نمیکند، بلکه به ابزاری برای گذر از یک موقعیت کمیک به موقعیتی دیگر تقلیل پیدا میکند؛ بیآنکه تلاشی برای پرداخت مضمون یا تأمل بر مسئلهای اجتماعی یا فرهنگی صورت گیرد. این در حالی است که به مثابه ساختار روایی، فیلمنامه کمدی نه تنها در به کارگیری عناصر تفاوتی با ساختار درام ندارد بلکه به دلیل وارانهسازی سختترند. به طور مثال سفر قهرمانی در کمدی بر دوش ناقهرمانی است که اتفاقا به دلیل حماقت در هر مرحله از هدفش دورتر میشود.
کمدی؛ ظرفیت نقدهای تابوشکنانه
یکی از ظرفیتهای اصلی ژانر کمدی، امکان تابوشکنی است؛ یعنی مواجهه نقادانه با هنجارها و ساختارهای تثبیت شده اجتماعی. کمدی، برخلاف تصور رایج، صرفا برای خنداندن مخاطب ساخته نمیشود؛ بلکه میتواند از طریق تابوشکنی، آشناییزدایی و غافلگیری مخاطب را به نگاهی تازه برساند.
این روند معمولا به این شکل است: ابتدا مسئلهای آشنا و تثبیت شده از زاویهای غیرمنتظره به تصویر کشیده میشود، سپس با نوعی بازی یا وارونهسازی، واکنش تعجبآمیز مخاطب برانگیخته میشود و درنهایت واکنش غافلگیرانه شخصیت مخاطب را به خنده وامیدارد. فیلمهایی مانند «مارمولک» (با محوریت شوخی با نهاد روحانیت) یا «لیلی با من است» (با شوخی با گفتمان دفاع مقدس)، نمونههای موفقی از بهرهگیری از این ظرفیت کمدی در سینمای ایران هستند. در این آثار، کمدی فراتر از سرگرمی، به ابزار پرسشگری و نقد اجتماعی تبدیل میشود.
نوستالژی؛ بنمایه تولید کلیشههای نخنما
اما در مقابل، بسیاری از کمدیهای رایج سالهای اخیر، صرفا با تکرار نوستالژیهای دهههای ۵۰ و ۶۰ یا بازتولید کلیشههای نخنما شده، تلاش میکنند مخاطب را بخندانند. جریانی که شاید با فیلمهایی نظیر «پوپک و مش ماشاالله» و «نهنگ عنبر» 1و 2 آغاز شد و بعدها به شکل موجی از کمدیهای سطحی و بیرمق ادامه پیدا کرد؛ آثاری که بهجای شوخی با ساختار، صرفا مشغول تکرار شوخیهای ساختگیاند.
درنهایت، اگر کمدی را بهعنوان ژانری جدی تلقی کنیم، باید آن را نه فقط عرصه خنداندن، بلکه حوزهای برای تعامل با مفاهیم اجتماعی، بازاندیشی در قراردادهای فرهنگی و افزایش ظرفیت تفکر انتقادی مخاطب بدانیم. کمدی موفق، از شوخی با ظواهر عبور میکند و به طنز درونی ساختار میپردازد.
«صددام»؛ کمدیای که نه میخنداند، نه میسازد
در ادامه سنت جهانی پرداختن به چهرههای دیکتاتور با زبان طنز، فیلم «صددام» تلاش میکند در قالب یک کمدی سیاسی، خوانش خود را از یکی از منفورترین چهرههای تاریخ معاصر خاورمیانه ارائه دهد. اما نتیجه، نه یک کمدی موثر، بلکه تلاشی پراکنده، آشفته و متزلزل است که نه در سطح شوخیهای بدنه موفق عمل میکند و نه در عمق کنایههای سیاسی.
«صددام» نه تنها از بهرهگیری درست از ظرفیت طنز سیاه یا نقد اجتماعی عاجز است، بلکه حتی در خنداندن مخاطب نیز دچار نوسان است؛ شوخیهایی که گاه خنده میگیرند، گاه به آزار ذهنی یا بصری منتهی میشوند. فیلم با بیتدبیری در ترکیب لحن و ژانر، به خوانش سطحی و بیاثر از یک دیکتاتور بدل میشود، بیآنکه جسارت، ظرافت یا نگاه انتقادی مشخصی داشته باشد.
در مقایسه با آثار جهانی که در آنها دیکتاتورها به واسطه طنز به چالش کشیده میشوند (از «دیکتاتور بزرگ» تا «مرگ استالین»)، صددام فاقد ساختار محکم، شخصیتپردازی قانعکننده و جسارت در مواجهه با سوژه خود است. آنچه باقی میماند، مجموعهای از موقعیتهای پراکنده و تکهپراکنی از شوخیهای بیهدف است که نه در مسیر سنت طنزهای سیاسی جهانی جای میگیرد و نه در مسیر کمدیهای جریان اصلی سینمای ایران موفق ظاهر میشود. فیلم نمونهای از همان «کمدیهای خنثی» است که نه ساختار را به سخره میگیرند، نه مخاطب را سرگرم و نه به خندهای عمیق و معنادار میانجامند.
طنز در برابر استبداد؛ وقتی سینما به قدرت میخندد
در طول تاریخ سینما، ژانر کمدی همواره ابزاری برای مواجهه غیرمستقیم با حقیقتهای تلخ سیاسی بوده است. فیلمسازان جسور، در بزنگاههای تاریخی، از زبان طنز برای نقد چهرهها، ساختارها و روایتهای قدرت استفاده کردهاند. آنجا که امکان مواجهه مستقیم با استبداد وجود نداشته، طنز سیاسی فرصتی برای فریاد در لفافه فراهم کرده است؛ فرصتی برای تابوشکنی، آشناییزدایی و طرح پرسشهایی که جدیت آنها تنها در بستر خنده قابل پذیرش است.
«صددام» در دام تقلید سطحی
تمام این آثار، با لحنها و شیوههای متفاوت، یک کارکرد مشترک دارند. فروکاست چهرههای ترسناک قدرت به ابزاری برای خندهای هوشمندانه و ایجاد تفکری رهاییبخش و نقدی غیرمستقیم اما موثر برای طبقه متوسط. کمدی در این فیلمها صرفا برای خنداندن نیست؛ بلکه دستاویزی برای مقاومت در برابر ترس از سلطه است.
در این میان، فیلمهایی که تنها به تقلید سطحی از این آثار بسنده کنند، بدون درک کارکرد انتقادی طنز سیاسی، نه به شوخی موفقی تبدیل میشوند و نه به نقدی درخور. فیلم «صددام» نمونهای از همین کژکارکردی است. اثری که تلاش میکند در مسیر طنز سیاسی قدم بردارد، اما نه جسارت چاپلین را دارد، نه دقت یانوچی را و نه حتی ساختار روایی درستی برای ایجاد شوخیهای موثر.
مسیر اشتباه در انتخاب ساختار و مضمون
فیلم «صددام» تازهترین تجربه کارگردانی پدرام پورامیری است. فیلمسازی که پیشتر با نویسندگی مشترک فیلمنامههایی چون؛ «شنای پروانه»، «یاغی» و سریال «افرا» موفق شد توجه بسیاری از منتقدان و مخاطبان را جلب کند. «شنای پروانه» به کارگردانی محمد کارت، نمونهای موفق از همکاری میان فیلمنامهنویس و کارگردان بود؛ فیلمی که هم از نظر ساختار درام و هم پرداخت شخصیتها، انسجامی چشمگیر داشت.
این فیلم بهواسطه داستان جذاب و ضرباهنگ قویاش توانست جایگاه ویژهای در میان آثار سینمای اجتماعی ایران پیدا کند. اما نکتهای که این وضعیت را پیچیده میکند، سابقه کاری فیلمساز در ژانرهای متعدد و عدم تثبیت زبان سینمایی اودر کارگردانی است. به نظر میرسد فیلم «صددام» پدرام پورامیری هم در تله بلندپروازیهای ناپخته گرفتار شده، فیلمنامهای که قصد دارد شوخی با تاریخ و سیاست را به طنزی موثر تبدیل کند، اما در مرحله اجرا، میان جسارت و خامدستی معلق میماند.
کمدیای که از ژانر فرار میکند
فیلم «صَددام» با ادعای ورود به ژانر کمدی سیاسی، در سطحیترین و در عین حال پُرمدعاترین حالت ممکن، با موضوعی مواجه میشود که جسارت پرداختنش را شاید بتوان نقطه قوت اولیهاش دانست. شوخی با چهرهای مخوف و تاریخساز چون صدام حسین! در نگاه نخست، انتخاب چنین سوژهای میتواند ما را به یاد سنت فیلمهایی بیندازد که در سینمای جهان، با نگاهی طنازانه به سراغ دیکتاتورها رفتهاند؛ اما تفاوت دقیقا از همینجا آغاز میشود.
در حالی که فیلمهای نامبرده توانستهاند ساختاری منسجم، موقعیتسازی کمدی و در عین حال نقدی هوشمندانه را در بطن خود جای دهند، «صددام» نه تنها در ایجاد موقعیت طنز ناکام میماند، بلکه از همان ابتدا دچار گسست روایی، پراکندگی ژانری و بحران لحن است. حتی در عنوان فیلم نیز، نوعی بازی زبانی کمرمق و نارسا وجود دارد؛ «صددام» که احتمالا قرار است همزمان به «صدام» و «صد دام» (به معنای تلههای مختلف) ارجاع دهد، از ابتدا مسیری پیچیده، چندلایه و غیرشفاف برای مخاطب میسازد، بیآنکه در متن فیلم آن را به شکل خلاقانهای بازآفرینی کند.
دو خط داستانی موازی بدون تنیدگی
در بدنه روایی، فیلم با دو خط داستانی موازی پیش میرود. یکی روایت صلاح، بدل صدام (با بازی رضا عطاران) و دیگری عشق نافرجامش در ایران. این دو خط نه تنها به درستی به هم تنیده نمیشوند، بلکه به شکلی کارشکنانه در برابر پیشبرد یکدیگر عمل میکنند.
سرگردانی مخاطب از خشونت و شوخی
در ادامه، تلاش فیلم برای ورود به فضای کمدی اکشن و کمدی رمانتیک هم با فقدان منطق روایی، شوخیهای سطحی و موقعیتهای تصنعی روبهروست. ورود شخصیت شکنجهگر (آزاده صمدی) در ترکیب با ماجرای عاشقانه بدل صدام و معشوقهاش (پریناز ایزدیار)، ترکیبی است از بیهدفی، خشونت بیمعنا و شوخیهای بیجان. مخاطب به جای آنکه بخندد، سرگردان است. ریتم فیلم فاقد اوج و فرود دراماتیک است؛ هیچ صحنهای به لحاظ حس و شدت دراماتیک از صحنهای دیگر برتر نیست و تمام فیلم، مجموعهای از تپههای همسطح و یا نقاط دراماتیک همسان است.
فیلمنامه ناتوان از ساخت میانژانری
فیلمنامه نیز بهرغم تلاش برای تلفیق ژانرها، هیچگاه موفق به خلق یک فضای میانژانری نشده است. در جایی که باید نقد تاریخی یا بازخوانی خشونت سیاسی شکل بگیرد، فقط تصویرهای آزاردهنده میبینیم. خشونتهایی که مخاطب را پس میزنند، نه به خاطر جسارت، بلکه به دلیل عدم توجیه و تناسب.
نقد دیکتاتور یا عشق ساده؟
همچنین روایت در توسعه شخصیتها و ادغام آنها با روایت تاریخی پس زمینه دچار اختلال است! حضور رضا عطاران، که معمولا تضمین خنده برای مخاطب است، نیز در اینجا کارکردی نصفهنیمه دارد. رابطه عاطفی او با نامزدش (با بازی پریناز ایزدیار)، در سطح میماند و تنها بهانهای میشود برای چرخیدن پیرنگ در چند موقعیت مکانی.
از طرف دیگر، شخصیت بدل صدام به جای آنکه لایهدار یا نمادین باشد، در حد یک تیپ باقی میماند. حتی شوخیهایی که با تاریخ سیاسی میشود، یا سطحیاند یا فاقد ضرب طنز هستند. در چنین شرایطی، فیلم میان دو هدف متضاد گیر کرده. از یک سو میخواهد روایتگر یک عشق ساده و بیپیرایه باشد، و از سوی دیگر، قصد دارد دست به نقد یک ساختار دیکتاتوری در تاریخ معاصر بزند. اما نه در عشق توفیقی دارد، نه در طنز سیاسی.
وقتی لقمهای چون صدام حسین بزرگ میشود!
به بیان دیگر، فیلمنامه از ابتدا لقمهای بزرگتر از ظرفیت اجراییاش برداشته است؛ شوخی با چهرهای مانند صدام حسین، نیازمند فضایی قویتر در طراحی موقعیت، ظرافت در خلق طنز و دقت در ضربآهنگ درام دارد. اما فیلم، هم در انتخاب فرم و هم در پیشبرد روایت، گرفتار پراکندگی و ناپختگی است.
تقلای پرادعا و بینتیجه
فیلم «صددام» تجربهای ناپخته در حوزه کمدی سیاسی است. تجربهای که جسارتش در انتخاب سوژه، زیر سایه فقدان انسجام، تعلیق روایی و شخصیتپردازی کارآمد قرار میگیرد در مقایسه با فیلمهای جهانی این ژانر، «صددام» در سطحیترین نقطه باقی میماند. در حالی که طنز سیاسی اگر جسور و اندیشمندانه باشد، میتواند تاریخ را از نو روایت کند، اما در اینجا، فقط با تقلایی پرادعا و بینتیجه مواجهیم.
یکی از مهمترین نمونهها در این زمینه، «دیکتاتور بزرگ» (The Great Dictator) ساخته چارلی چاپلین است؛ اثری محصول ۱۹۴۰ که در میانه جنگ جهانی دوم و با الهام از آدولف هیتلر ساخته شد. چاپلین با خلق شخصیتی کمیک از یک رهبر فاشیست، نه تنها نظم سیاسی آن زمان را به سخره گرفت، بلکه با سخنرانی نهاییاش، به سینما وجههای انسانی، ضدجنگ و آزادیخواهانه بخشید.
در ادامه همین مسیر، «بودن یا نبودن» (To Be or Not to Be) اثر ارنست لوبیچ در ۱۹۴۲، با روایت داستان یک گروه تئاتری لهستانی که خود را در دل اشغال نازیها مییابد، موفق شد ترکیبی بینظیر از طنز و تهدید ایجاد کند. لوبیچ با سبک منحصر به فردش، قدرت تمسخر آلمان نازی را بهعنوان سلاحی علیه استبداد به نمایش گذاشت.
نمونه معاصر این جریان را میتوان در «مرگ استالین» (The Death of Stalin) در 2017 ساخته آرماندو یانوچی دید؛ فیلمی سیاه و گزنده درباره رقابت رعبآور و همزمان خندهآور چهرههای حزب کمونیست برای جانشینی استالین است که آشفتگیهای رژیم شوروی را به تصویر میکشد.
از سوی دیگر، تایکا وایتیتی در «جوجو خرگوشه» (Jojo Rabbit) در سال 2019 روایتی کودکانه و در عین حال عمیق از آموزههای نازیستی را در قالب طنزی نرم و تأثیرگذار ارائه داد. نسخه خیالی هیتلر که در ذهن یک پسربچه زندگی میکند، ابزاری برای تحلیل سادهانگارانه ایدئولوژیهای مخرب و نیز مواجهه انسانی با دیگری است.