ایدههای حقیقی و نامهای جعلی
نگاهی به دستمایه جذاب نام مستعار در آثار سینمایی
روزنامه هفت صبح، اشکان جاویدی| استفاده از اسم مستعار در دنیای ادبیات و مطبوعات ایده تازهای نیست و خیلی اوقات هم سوژه قصه و درام بوده است. «داستان آمریکایی» ساخته کورد جفرسون که پس از کسب جایزه در جشنواره فیلم تورنتو به جمع فیلمهای محبوب آکادمی در اسکار امسال هم اضافه شده، در پیرنگ خود روی همین ماجرا دست گذاشته. به همین بهانه بد نیست تا نگاهی داشته باشیم به تعدادی از آثار شاخص که در آنها نام مستعار یا هویت جعلی به شیوههای مختلف باعث خلق داستان و موقعیتهای جذاب شده است.
حرفه: خبرنگار (1975) / The Passenger
الان همه میکل آنجلو آنتونیونی را بهعنوان یک غول تکرارشدنی در سینما میشناسیم و درباره نبوغ جاری در آثارش جای هیچ حرف و حدیثی باقی نمانده. اما تقریبا نیم قرن قبل، آنتونیونی سینماگر ساختارشکنی بود که خیلی از ذهنیات و پیشفرضهای معمول را به چالش میکشید.
رویکرد و نگاه متفاوت آنتونیونی را در فیلمی چون «حرفه: خبرنگار» به خوبی مشاهده میکنیم. داستانی که میتواند یک تریلر نفسگیر هیچکاکی باشد، اینجا تبدیل شده به روایتی کاملا اگزیستانسیالیستی و بحران انسان مدرن در باب هویت را به تصویر میکشد. یک خبرنگار آمریکایی که به پوچی رسیده، در سفر به آفریقا متوجه میشود که همسفرش مرده و تصمیم میگیرد که با برداشتن اوراق هویت او، زندگی تازهای را تجربه کند؛
غافل از اینکه طرف قاچاقچی اسلحه از کار در میآید. نکته اصلی درباره «حرفه: خبرنگار»، تجربه رهایی از چارچوب هویت فردی و زندگی کردن جای دیگری است که انگار به آدم اجازه میدهد تا بدون ترس و نگرانی، همه چیز را از نو کشف کند.
بدل (1976) / The Front
یکی از معدود فیلمهایی که وودی آلن در آن صرفا بهعنوان بازیگر حضور دارد و مولف به حساب نمیآید. داستان در دوران مککارتیسم اتفاق میافتد. یکی از فیلمنامهنویسها که اسمش وارد لیست سیاه شده و امکان کار کردن ندارد (به دلیل گرایشهای سیاسی چپگرایانه)، از دوستش میخواهد که نام خود را روی فیلمنامه بگذارد و در ازایش 10درصد از مبلغ قرارداد را بردارد، آن هم در حالی که طرف یک صندوقدار ساده است و چیزی بارش نیست.
فیلمنامه به فروش میرسد و کار موفقی از آب در میآید. در نتیجه خیلی از افراد مسئلهدار دیگر هم به سراغ صندوقدار میآیند و او تبدیل میشود به یک نویسنده بدلی برای انتشار آثار گروهی از نویسندگان ممنوعالکار. ناگهان آقا تبدیل میشود به چهرهای مهم و مورد توجه رسانهها قرار میگیرد و از طرف دیگر بررسی رگههای سیاسی در نوشتهها باعث شک ماموران امنیتی به او میشود.
این فیلم مارتین ریت در زمان خودش با واکنشهای ضدونقیضی مواجه شد. برای مثال پاولین کیل نقد مثبتی روی فیلم نوشت اما راجر ایبرت نسبت به آن موضع منفی داشت. بحث سر این بود که باید «بدل» را بهعنوان یک کمدی پذیرفت یا فیلمی که به آرمانهای سیاسی بها میدهد؟ نتیجه اینکه فیلم خیلی زود فراموش شد و چندان مورد توجه قرار نگرفت.
توتسی (1982) / Tootsie
درآمدن به هیبت جنس مخالف (با توصیف عامیانه زنپوشی یا مردپوشی) در عالم نمایش و متعاقبا سینما سابقه دور و درازی دارد و احتمالا خیلیها را قبل از هر چیز یاد «بعضیها داغشو دوست دارند» میاندازند.
اما در «توتسی» قضیه فرق میکرد؛ اینجا زنپوشی نه از سر اجبار و صرفا بهانهای برای خلق موقعیتهای کامیک بلکه نمود یک ایده هوشمندانه برای دور زدن محدودیتهای اجتماعی و کلیشههای جنسیتی بود که البته بعدا خودش کلی دردسر و ماجرا میتراشید؛
یک هنرپیشه برای اینکه خودش را اثبات کند، تصمیم میگیرد تا در پوششی زنانه بقیه را به چالش بکشد. قرار بود هال اشبی فیلم را جلوی دوربین ببرد اما نهایتا کار به دست سیدنی پولاک افتاد که در آن سالها حسابی توی بورس بود. «توتسی» یک موفقیت تمام عیار بود و فارغ از فروش، نقدهای مثبت و نامزدیهای متعدد، ایده زنپوشی را دوباره احیا کرد.
تا جایی که در سالهای بعدی، فیلمهای شاخصی تحت تاثیر آن ساخته شدند، از «خانم داتفایر» بگیرید تا «شریک» با بازی ووپی گلدبرگ. برخلاف «خانم داتفایر»، «شریک» فیلم موفقی نشد وگرنه ایدهاش همچنان باب طبع زمانه است؛ زنی که متوجه میشود در والاستریت به دلیل جنسیتش شانسی برای پیشرفت ندارد، تصمیم میگیرد تا خودش را بهعنوان مرد جا بزند اما بعد گیر میافتد و نمیتواند به بقیه ثابت کند که همهاش نقشه بوده است.
اگه میتونی منو بگیر (2002) / Catch me if you can
اگر جعل هویت برای شخصیتهای فیلمهای دیگر این فهرست از سر کنجکاوی یا حتی ناچاری اتفاق میافتد، برای فرانک اباگنیل حرفه و شغل به حساب میآید! ماجرا برگرفته از واقعیت و درباره پسر جوانی است که با هویتهای جعلی خودش را خلبان و پزشک جا میزند و چکهای تقلبی را نقد میکند. گیر انداختن اباگنیل تبدیل میشود به کابوس شبانهروزی برای ماموران افبیآی.
نکته اینجاست که استیون اسپیلبرگ طبق انتظاری که ازش داریم، در کمال همدلی سراغ تمام شخصیتهای قصه میدهد و به جای قضاوت کردن آنها، اجازه میدهد که در هیجان موقعیتها شریک شویم و مانند فرانک جوان لذت این بازیگوشی را بچشیم. زندگی با هویت جعلی به شیوه اباگنیل جذاب و وسوسهبرانگیز به نظر میرسد اما به همان اندازه تخصص و اعتماد بهنفس میطلبد!
گمنام (2011) / Anonymous
رولند امریش که عموما بابت ساخت اکشنهای عظیم و پرسروصدا پیرامون حوادث طبیعی و غیرطبیعی شناخته میشود و بارها در فیلمهایش زمین را به مرز نابودی رسانده، در متفاوتترین فیلم کارنامهاش روی یک معمای تاریخی دست گذاشته که البته خیلیها سندیت آن را زیر سوال میبرند؛ اینکه ویلیام شکسپیر در اصل یک شیاد بوده و نوشتههای فرد دیگری را به نام خودش منتشر کرده است.
تعداد کسانی که صحت تاریخی این فرضیه را زیر سوال میبرند، از طرفدارانش بیشتر است. دقیقا در مورد منتقدان فیلم «گمنام» هم چنین شرایطی وجود دارد و با وجود واکنشهای متناقض، فیلم در گیشه هم شکست خورد تا امریش دوباره برگردد سراغ ایدههای همیشگیاش برای نابود کردن زمین به شیوههای مختلف.
چشمان درشت (2014) / Big Eyes
«چشمان درشت» تقریبا با ساختههای تیم برتون در دوران اوجش فاصله دارد، چه از نظر کیفیت و چه از نظر مضمون. با این وجود از نظر پرداختن به یک رسوایی تاریخی و البته تجربه حرفهای ناخوشایندی که همچنان به چشم میخورد، نمونهای شاخص به حساب میآید. برخلاف اکثر نمونهها، اینجا شخصیت اصلی قصه قربانی هویت جعلی است.
یک زن نقاش بااستعداد، تابلوهایش را با امضای شوهرش منتشر میکند چون به نظر میرسد که اینطوری شانس بیشتری برای فروش دارد. اما استقبال جهانی از تابلوها، موقعیت را برای زن مدام سختتر و تلختر میکند؛
شوهر متقلب چنان در نقش فرو رفته که به هیچوجه حاضر به پذیرش واقعیت نیست و از طرف دیگر زن دارد عین شمع آب میشود. بالاخره زمان افشای حقیقت فرا میرسد و کار به دادگاه میرسد. نکته اینجاست که میدانیم همچنان در دنیای واقعی سوءاستفادههایی به این شکل رواج دارد و اگر بنا به مچگیری باشد، برای خیلی از آدمهای مشهور پرونده باز میشود!
بلکککلنزمن (2018) / Blackkklansman
ظاهرا اسپایک لی هم بعد از عمری مبارزه علیه تبعیض نژادی با سلاح سینما، متوجه شد که خیلی اوقات شوخی میتواند زخمهای کاریتری را به جا بگذارد. داستان «بلکککلنزمن» برگرفته از واقعیت و درباره مامور سیاهپوستی است که از طریق تماس تلفی با سردسته کوکلاکسکلان (KKK) با طرف رفیق میشود و عملا به عضویت این تشکل نژادپرستانه درمیآید تا با جمعآوری مدرک آنها را گیر بیندازد!
اینکه یک سیاهپوست بتواند نژادپرستها را سر کار بگذارد و آنها را قانع کند که یک سفید فاشیست است، احتمالا از صد تا فحش بدتر بوده! هرچند هنوز سایه دغدغههای فرامتنی اسپایک لی روی فیلم سنگینی میکند و خیلی اوقات شعار و آرمان به درام غلبه دارد، «بلکککلنزمن» باعث بازگشت لی به سطح اول سینمای جهان شد و بعد از درخشش در جشنواره کن، جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را هم برای او به دنبال داشت.
هرگز میتوانی مرا ببخشی؟ (2018) / Can You Ever Forgive Me
یک ماجرای تراژیک دیگر که برگرفته از واقعیت است و داستان آدم بااستعدادی را روایت میکند که همیشه نادیده گرفته شده و راهی برای موفقیت نداشته تا اینکه تصمیم میگیرد با جعل نامههای نوشتهشده توسط چهرههای سرشناس، به زندگیاش تکانی بدهد. نکته اینجاست که راه باز میشود و نامههای جعلی به فروش میرسد
اما کسی که میتواند در سطح دروتی پارکر بنویسد و نوشتههایش هزاران دلار قیمتگذاری شود، خودش صاحب هیچ سهمی از این موفقیت نیست و همچنان باید با شکست و ناکامی دستوپنجه نرم کند. قدرت فیلم ماریل هلر در پرداخت شخصیت اصلی و تمام نقاط تاریک و روشن زندگی اوست که با اجرایی کمنظیم و بینقص از سوی ملیسا مککارتی همراه شده و نشان میدهد که گاهی اوقات ما بزرگترین دشمن و قاتل استعداد خودمان هستیم.