روزنامه هفت صبح| یک: مرتضی کاخی یک دهه قبل درباره رابطه نیما و اخوان و شاملو گفته است: اخوان ثالث ارتباط خاصی با نیما دارد که با دیگران بسیار متفاوت است. اولاً نیما از لحاظ شخصی رفتار غیرقابل توجیه و بدی با اخوان داشته، بعد از کودتای 28 مرداد نیما جملات بدی را به زبان آورد آن هم درست زمانی که دستگاه وقت به نیما اتهام تودهای بودن و چپگرایی زده بود. او گفته بود: «من اصلاً چپ نیستم و این آدمهای وقتگیر مثل اخوان و شاملو که دور من جمع میشوند عضو حزب توده ایران هستند.»
خب این حرف نیما بیشتر از همه به اخوانثالث لطمه زد، در کتاب «بامداد در آینه» هم از زبان شاملو آمده است: «وقتی در زندان لشگر 2 زرهی با اخوان بودیم اصلاً مرا شکنجه نکردند اما اخوان را بسیار کتک زدند و او شکنجههای سختی را تحمل کرد.» حالا چرا برای اخوان بیشتر گران تمام شد یکی از دلایلش آن بود که شاملوی عزیز، پدرش به هرحال سرهنگ بود و کمی مراعات احمد را میکردند.
علیرغم تمام این زشتیها که نیما با این دو شاعر که از مهمترین پیروانش بودند خصوصاً با اخوان ثالث انجام داد باید بگویم مهمترین جریانی که باعث تثبیت حرکت نیما و شخص او در ادبیات ایران شد شاملو و اخوان بودهاند، ببینید من در متن این جریان درست در زمانی که خشت به خشت آن را روی هم میگذاشتند حضور داشتم و با آن بزرگ شدم. شاملو و اخوان ثابت کردند که شاعر در اختیار وزن و قافیه نیست، بلکه وزن و قافیه در اختیار شاعرند و این نکته بسیار مهمی است که نباید هاشور بخورد.
اما اخوان در غائله ضدیت منتقدان علیه نیما حق بزرگی بر گردن نیما دارد، منتقدان نیما اعتقاد داشتند نیما اصلاً وزن و قافیه را نمیشناسد و به قول معروف اهلیت این قضایا را ندارد، اخوان آمد و یک وزن خاص را در شعر نو ترویج داد و بعد کتاب «بدعتها و بدایع نیما» را نوشت، او کار نیما را برای شاعران مخالف نیما و استادان به قول شاملو «فسیلهای عینکی!» دانشکده ادبیات جا انداخت طوری که آنها را سر جایشان نشاند، قبل از این حرکت اخوان، کسی این کار را نکرده بود چرا که حتی کسانی مثل شاملو و همگنانش احاطهای را که اخوان بر شعر کلاسیک و عروض فارسی داشت ابداً نداشتند.
دو: احسان رضایی هم نوشت: کودتای ۲۸ مرداد رویای یک نسل را بر باد داد. شاید هیچکس بهتر از مهدی اخوان ثالث نتوانسته باشد شکست این رویا را تصویر کند. اخوان در شعرهای متعددی، از «زمستان» معروف تا آثار دیگرش فاجعهای را روایت میکند که انگار ابعادی فراتاریخی دارد:
بارانِ جر جر بود و ضجه ناودانها بود
و سقفهایی که فرو مىریخت
افسوس آن سقف بلند آرزوهاى نجیب ما
وآن باغ بیدار و برومندى که اشجارش
در هر کنارى ناگهان مىشد صلیب ما
افسوس… (از شعر «آن گاهِ پس از تندر»)
یدالله قرایی، شاعر و دوست اخوان میگوید روز ۲۸ مرداد اخوان در مشهد بوده و پیش رفقایش که خبر رسیده «… میگفت میخواهد به تهران برود. همین الان در تهران خیابانها سنگربندی شده، تهران استالینگراد شده، مگر میگذارند به این مفتی تمام شود؟» طبیعتاً اخوان با این روحیه کارش به زندان کشید.
خود اخوان در نامهای که در بهمن۱۳۳۳ به دوست دیگرش، محمد قهرمان، شاعر غزلسرا نوشته در مورد حبسش توضیح داده که دو نوبت به زندان افتاده که زندان دوم تا ۳۰ آذر۱۳۳۳ طول کشیده و در این مدت دخترش لاله به دنیا آمده بوده و دستآخر با وساطت جهانگیر تفضلی، ادیب و مطبوعاتی که نزدیکی با دربار پهلوی داشت آزاد شده و البته با سرودن قصیدهای به عنوان تعهدِ دوری از سیاست.
داستانی هست که اخوان، این زندان دوم را از چشم استادش، نیما یوشیج میدیده و بیتی را هم در زندان سروده: «مرا نیمای مادر … لو داد/ مرا لو، پیشوای شعر نو داد.» دکتر شفیعیکدکنی میگوید این بیت کار اخوان نیست. اما اخوان اشارههای دیگری هم به نیما دارد، مثلاً در شعر «برای دخترکم لاله و آقای مینا» (که تاریخ بهمن۱۳۳۳ دارد) خطاب به دخترش میگوید:
«آن دستهای کوچکت را/ سوی خدا کن/ بنشین و با من خواجه مینا را دعا کن!» و اگر اینجا با کنایه گفته، در نامه به قهرمان صریحاً اسم نیما را به عنوان باعث و بانی زندانش آورده. اما آیا واقعاً نیما، اخوان را لو داده بود؟ روایتها متفاوت است. قرایی میگوید لو دادن اخوان کارِ اعضای حزب توده بوده اما مرتضی کاخی، ادیب و شاگرد اخوان نظر دیگری دارد(نظر کاخی را در همین ستون می توانید بخوانید)
محمد قائد، روزنامهنگار معروف در یادداشت معصومیت بربادرفته شاعر از یک شعر میگوید: «مأموران فرمانداریِ نظامی ابیات هجوآمیزِ بیامضایی نزد نیما یوشیج بردند و او تشخیص داد باید کار اخوان باشد …» (این شعر را بعضیها شعر «زمستان» گفتهاند که درست نیست چون «زمستان است …» تاریخ دی۱۳۳۴ دارد)
یک روایت دیگر پای آلاحمد را هم به ماجرا باز میکند. محمدمهدی حسنی، خبرنگار، بعد از مصاحبهای با تقی خاوریِ شاعر و از دوستان نیما، در وبلاگش از خاوری نقل کرد که: «اخوان گفت … وقتی مرا برای بازجویی به اتاق تیمسار تیمور بختیار [رئیس وقت ساواک] بردند. او روی میز کار دفتر خود نشسته و با هفتتیرش بازی میکرد. پس از مدتی سکوت در همان وضع گفت: تو علیه اعلیحضرت همایونی شعر گفتهای؟
گفتم من چنین شعری نگفتهام… شعری را به من نشان داد که با دستخط نیما نوشته و زیرش قید شده بود که از اخوان است و گفت: ببین پیشوایتان نوشته این شعر را تو گفتهای و تو انکار میکنی؟ من وقتی خط نیما را شناختم، برای رَستنِ پیرمرد، موضوع را به گردن گرفتم. بعدها فهمیدم جلال آلاحمد به نیما گفته بود تو با این جسم نحیف اگر به زندان بروی، میمیری، بگذار جوانها فولادِ آبدیده شوند و انتخابشان من بودم.»
اخوان البته از پیروی نیما در شعر دست برنداشت. بعدها بارها از نیما تعریف کرد و جواب منتقدانش را داد. دو کتاب هم درباره نیما و تأثیرش در شعر معاصر نوشت و بهخصوص در مقدمه «بدعتها و بدایع نیما» (چاپ اول ۱۳۵۷) متن بلندی در ستایش او دارد با این عنوان: «فصل درباره اینکه نیما مردی بود مردستان».

