
هفت صبح| در روزهایی که خبر درگذشت بهرام بیضایی فضای فرهنگ و هنر ایران را در بهتی سنگین فرو برد، بازگشت به نام و کارنامه او چیزی فراتر از یک یادبود ساده است؛ بازخوانی معنای «هنرمند بودن» در زمانهای که مرز میان تولید، شهرت و اندیشه هر روز کمرنگتر میشود. در گفتوگویی مفصل با عباس یاری، منتقد و پژوهشگر سینما، از بیضایی گفتیم؛ از نسبت او با مفهوم فرهنگ، از رنجی که لازمه آفرینش است و از نسلی که معیارهایش را با کار و زندگی این هنرمند میسنجید.
فرهنگ بهمثابه زیستن، نه شغل
عباس یاری صحبت را از یک تمایز بنیادین آغاز میکند؛ تمایزی که بهزعم او سالهاست در فضای فرهنگی ایران کمرنگ شده است. «وقتی از کسی بهعنوان آدم فرهنگی نام میبریم، منظور صرفا فردی نیست که تولید هنری دارد یا اثری منتشر میکند. فرهنگ یک زیست است؛ نوع نگاه، نوع بیان، نوع مواجهه با جهان. آدم فرهنگی با واژهها زندگی میکند، با تصویر فکر میکند و با مسئولیت اجتماعی معنا میسازد. این چیزی نیست که بشود آن را در یک دوره کوتاه یا با چند محصول به دست آورد.»
او معتقد است بیضایی نمونهای روشن از این زیست فرهنگی بود؛ کسی که زبان، تاریخ، اسطوره و اخلاق را همزمان با هم حمل میکرد. «در کار او هیچ چیز اتفاقی نبود. قاب دوربین، زاویه نگاه، حتی سکوتها معنا داشتند. این همان نقطهای است که فاصله میان تولید سرگرمی و خلق اثر فرهنگی شکل میگیرد.» یاری تأکید میکند بسیاری از تولیدات امروز، هرچند پرزرقوبرق، فاقد آن بنیان فکریاند که بتواند اثری را به بخشی از حافظه جمعی تبدیل کند. به باور او، بیضایی نماینده نسلی بود که پیش از خلق اثر، خود را در معرض یک ریاضت فکری قرار میداد.
رنج، شرط آفرینش است
در بخش دیگری از گفتوگو، بحث به مفهوم رنج در مسیر خلق هنری میرسد؛ مفهومی که یاری آن را جداییناپذیر از نامهایی چون بیضایی میداند. او میگوید: «هیچکدام از بزرگان فرهنگ ما از مسیر آسان عبور نکردند. رنج، بخشی از زیست آنها بود. این رنج، فقط رنج شخصی نبود؛ رنج اندیشیدن، رنج ایستادن در برابر سادهسازی و رنج وفادار ماندن به معیارهایی که مدام در حال فرسایشاند.»
به اعتقاد او، بیضایی هرگز حاضر نشد برای ماندن در مرکز توجه، کیفیت را قربانی کند. همین انتخاب، او را در مقاطعی به حاشیه راند اما همان حاشیه بعدها به نقطه اعتبار بدل شد. «وقتی از بیضایی حرف میزنیم، از کسی حرف میزنیم که حاضر نشد جایگاهش را با امتیازهای زودگذر عوض کند.» یاری در ادامه از قیاسهای رایج میان هنرمندان انتقاد میکند؛ قیاسهایی که بهزعم او، بیشتر برپایه عدد و شهرت بنا شدهاند تا عمق و تاثیر. «هنر را نمیشود با مترِ بازدهی سنجید. همانطور که در ورزش، قهرمان بودن فقط به رکورد نیست، در فرهنگ هم عدد و آمار تعیینکننده نیست.»
خاطرهای از احترام و تداوم
در بخش پایانی گفتوگو، عباس یاری به خاطرهای شخصی اشاره میکند؛ روایتی که بهخوبی نسبت عاطفی و اخلاقی بیضایی با محیط فرهنگی را نشان میدهد. او از مراسمی میگوید که سالها پیش برای یکی از آثار بیضایی برگزار شد؛ مراسمی که مادر سالخورده او با سختی خود را به سالن رسانده بود. «آن تصویر هنوز جلوی چشمم است. زنی سالخورده که با تمام سختیها آمده بود تا شاهد قدردانی از فرزندش باشد.
آن صحنه، بیش از هر سخنرانیای معنای فرهنگ را توضیح میداد؛ پیوند نسلها، احترام به ریشهها و باور به ارزش کار فکری.» یاری اضافه میکند که بعدها، زمانی که بیضایی از خارج از کشور پیگیر همان مراسم شده بود، خواسته بود تصاویری از آن لحظهها برایش فرستاده شود. «برای او مهم بود بداند در این خاک، هنوز کسانی هستند که قدر آن مسیر را میدانند.» به باور این منتقد، مرگ بیضایی پایان یک حضور فیزیکی است اما پایان یک جریان نیست. «آدمهایی از این جنس، با رفتنشان تمام نمیشوند. آثارشان مثل ردپا میماند؛ برای نسلهایی که هنوز نیامدهاند.
شاید مهمترین درس او همین باشد: فرهنگ با شتاب ساخته نمیشود، با ممارست شکل میگیرد.» در پایان گفتوگو، یاری با تأملی آرام جملهای میگوید که میتواند جمعبندی تمام این سالها باشد: «بیضایی به ما یاد داد هنرمند بودن، پیش از هر چیز، یک مسئولیت است. مسئولیتی در برابر زبان، تاریخ و انسان. اگر این سه فراموش شود، هر چه بماند، نامش هنر نخواهد بود.»






