تلاش‌های تیم صلح و سازش برای بخشش زن شوهرکش بی‌نتیجه ماند و پدر و مادر مقتول، عروس سابق خود را قصاص کردند.

این جنایت به آبان‌ماه سال ۱۴۰۰ برمی‌گردد، وقتی شهروز، مرد میانسالی که ظاهراً سالم و سرحال نبود، ناگهان حالش بدتر شد و در بیمارستان جان باخت. پزشکان اولیه بدون هیچ شک و شبهه‌ای، علت مرگ را سکته قلبی اعلام کردند. خانواده شهروز هم که غمگین، اما بدون شک بودند، جسد را به زادگاهشان در یکی از شهر‌های غربی کشور منتقل و همان‌جا دفن کردند، چون شاهد بیماری غیر قابل تشخیص فرزندشان  بودند و حتی زمانی که آخرین بار به بیمارستان انتقال یافت مادر مقتول هم در خانه او مهمان بود. پروین، همسر داغدار شهروز با دو فرزند کوچک، بعد از این اتفاق زندگی‌اش را ادامه داد؛ اشک می‌ریخت، بچه‌ها را بزرگ می‌کرد و هیچ‌کس حتی لحظه‌ای فکر نمی‌کرد پشت این مرگ طبیعی، یک قتل برنامه‌ریزی‌شده، پنهان باشد.

این حرف‌ها مثل جرقه‌ای بود که مادربزرگ کودکان را به آتش کشید، او که در آخرین ساعات زنذگی پسرس مهمان او بود، بلافاصله به دادسرای امور جنایی تهران رفت و با شکایت رسمی، درخواست نبش قبر پسرش را داد. قاضی محمدجواد شفیعی، بازپرس جنایی شعبه پنجم، که از همان ابتدا به ماجرا مشکوک بود، دستور تحقیقات فوری صادر کرد. کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت وارد عمل شدند و ابتدا هویت مرد غریبه را بررسی کردند؛ مردی بدون هیچ نسبت فامیلی واقعی با خانواده زن.

دو سال بعد، یک حرف از زبان یک همسایه کنجکاو، همه چیز را زیر و رو کرد. تحقیقات جنایی زمانی شروع شد که مادر شهروز برای دیدن نوه‌هایش به تهران آمد و یکی همسایه‌های قدیمی او را کنار کشید و با صدایی آهسته گفت: «خیلی وقت است می‌خواستم این موضوع را به شما بگویم. مدتی است مرد جوانی به خانه عروس‌تان رفت‌وآمد دارد. در زمان زنده بودن پسرتان، این مرد را هرگز ندیده بودم. یک بار در باره آن مرد از عروس‌تان پرسیدم، دستپاچه شد و گفت برادر ناتنی‌اش است، اما دفعه بعد گفت دایی‌اش است. از بچه‌ها که پرسیدم، گفتند فقط آشنای مادرشان است. رفتارشان خیلی مشکوک است و چون می‌دانم چقدر نگران آینده نوه‌هایتان هستید، گفتم شما را در جریان بگذارم.»