یادداشت طنز| افزایش سرانه با بن اداره

برو به اتاقت و کمی به این کارهای زشت ضدفرهنگیات فکر کن. برو تا لگد دوم را نخوردی!
هفت صبح، عبدالله مقدمی/ شاعر و طنزپرداز| خانعمو با جدیت تمام مشغول خواندن روزنامه بود و من هم داشتم با گوشی همراهم ور میرفتم. ناگهان خانعمو همانطوری که چشم از روزنامه برنداشته بود، لگد محکمی زیر گوشی زد. گوشی از دستم پرواز کرد اما قبل از آنکه حرفی بزنم یا لااقل ببینم گوشی کجا افتاد، پرسید: ببینم! تو آخرین باری که سینما رفتی کی بود؟
گوشی را فراموش کردم، رنگم پرید. آب دهانم را به زور قورت دادم و گفتم: تنها؟ گفت: پس نه، با عمه مرحوم من! با خودم که نرفتهای، خواستم ببینم لااقل تنها تنها رفتهای یا نه.» وقتی دیدم همه چیز آرام است، نفس راحتی کشیدم و گفتم: «نمیدانم عمو! شاید یک سال پیش، شاید دو سال، شاید هم اصلا نرفته باشم.»
خانعمو سر از روزنامه برداشت، مثل مرحوم بروسلی نگاه نافذی به من کرد و گفت: «خب حیف نان! امثال شما هستند که با این کارهایشان باعث میشوند سرانه مراجعه مردم ایران به سینما از سرانه مراجعه مردم بورکینافاسو به کتابخانه ملیشان برای تحقیق روی نقش گازهای درونی گاو روی گرم شدن کره زمین کمتر بشود. آخر تو چه جوانی هستی؟ چه شهروندی هستی؟ چه جانور...»
نگذاشتم حرفش را ادامه بدهد و گفتم: «جان خانعمو! بیا و گیر نده.» راستش را بخواهید خواستم بهانه بیاورم و بگویم بلیت سینما گران است، دور است. فیلمهای روی پرده به درد نمیخورند. بهدرد بخورهایش را هم مسئولین صلاح نمیدانند که ما ببینیم. اما دیدم اگر هر کدام از اینها را بگویم، خانعمو یکجور دیگر یقهام را میگیرد. برای همین فکر کردم که بهترین دفاع، حمله است و گفتم: «حالا من جوان و خام، اصلا خود شما آخرین باری که سینما رفتید کی بود؟»
بادی به غبغب انداخت و گفت: «همین دیروز! بله. چی فکر کردی؟ اگر چهار نفر مثل من نباشند که همین یک ذره سرانه هم صادر میشود به بورکینافاسو» مچش را گرفتم و گفتم: «خب حالا کی مقصر است؟ من که سینما نرفتم یا شما که رفتی و یک بفرما نزدی؟» چند ثانیهای به سکوت گذشت. نگاهی به من کرد و گفت: «تو اصلاً درسهایترو خواندهای که اینجا برای من بلبلزبانی میکنی؟» و دوباره سرش توی روزنامه رفت. این یعنی؛ لطفا مزاحم نشوید، دارم سرانه مطالعه مملکت را بالا میبرم.
اما وقتی دید که من ولکن نیستم و تشعشعات مطالبهگریام خیلی اذیتش میکند، زیر لب گفت: «خب یره! یک بلیت بیشتر نبود که. آن قدیمها بود که اداره هر چقدر میخواستیم بهمان بلیت مجانی میداد، الان نمیدهند نامردها. حالا انشاءالله بلیت بعدی را که دادند میدهم به تو. بلکه ایندفعه «سرانه مراجعه مردم ایران به سالنهای سینما» را تو بالا ببری!»
خواستم چیزی بگویم که خانعمو ادامه داد: «حالا هم بچه جان! برو به اتاقت و کمی به این کارهای زشت ضدفرهنگیات فکر کن. برو تا لگد دوم را نخوردی!»