کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۷۱۱۰۰
تاریخ خبر:

‌۵۰‌روایت از سفرها و چهره‌ها و شهرها | بطالت بی‌کران

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | هیچ‌وقت برای دیدن دوباره پاریس اشتیاق نداشتم. لابد الان توی دلتان می‌گویید چه حیف… پاریس خیلی ناراحت میشه اگه بشنوه! به‌هرحال این احساسی است که یک شهر در شما بیدار می‌کند. نوعی تفرعن و فضای غیر‌صمیمی که در تمام پاریس احساس می‌شد. انگار که کسی مدام دارد به شما می‌گوید شما یک مهمان هستید. یک توریست. برج ایفلت‌ رو ببین و شرت را کم کن. بعضی شهرها این‌طوری هستند.

حتی در ایران هم چنین شهرهایی را دیده‌ام (فکر کنید یک درصد جرات داشته باشم اسم آن شهرها را بیاورم) با مردمانی عبوس و سختگیر با کوچک‌ترین حسی از مهمان‌نوازی. بیایید بحث را به همان خارج از کشور محدود کنیم. به‌جز پاریس این حس را در مسکو هم داشتم. مردمان این دو شهر مثل این‌که همه عضو یک حزب مخالف دولت هستند. یک حس اپوزیسیون‌وار و نمایش نوعی نارضایتی مزمن. به‌هرحال وقتی دوباره سه سال پیش ویزای فرانسه برایم صادر شد تا به اصرار یکی از عزیزانم سفری به آنجا داشته باشیم، بلافاصله و با اولین بهانه‌ای که دستم آمد از زیر بار این سفر شانه خالی کردم، حتی به قیمت امتیاز منفی و به‌خاطر عدم استفاده از ویزای شنگن و این‌جور چیزها.

پاریس به‌نظرم یکنواخت و معمولی است، حتی در محله پیگال و مون مارتر و نقاشان خیابانی و گیفت‌ها و سوغاتی‌ها و کافه‌ها و مولن‌روژ و لدفنس و کتابفروشی‌های مشهور ویرجین و همه این‌طور چیزها، شهری است که در آن شانسی برای یک تجربه غیرعادی، یک رفاقت، یک داستان و یا غوطه خوردن در راز را نداری. هیچ چشم‌اندازی تو را منقلب نمی‌کند. هیچ آدمی با انسانیتش تو را شگفت‌زده نمی‌کند. حتی اگر در کافه‌ای بنشینی و مدام بهت یادآوری کنند که این صندلی ژان پل سارتر بوده و از این‌جور چیزها.

به‌نظرم برج ایفل بهترین نماد از همین جاذبه بی‌روح پاریس است. در آن دو هفته‌ای که در پاریس بودم با پای پیاده مدام در شهر راه می‌رفتم و در مترو قل می‌خوردم ولی غافلگیری در کار نبود. برعکس چیزی که مثلا در بوداپست، بارسلونا، زوریخ و البته استانبول کاملا احساس می‌کنی. در شهرهای آسیا که این جاذبه اگزوتیک سرسام‌آور می‌شود. دهلی، بمبئی، بانکوک و یا شهرهای عراق و سعودی و عمان و یا دورتر در شانگهای و پکن.

ولی در پاریس شما چنین حسی را نداشتید. شاید مشکل از من باشد که همچون یک جهان سومی دربه‌در و تشنه، به‌دنبال همه مظاهر رازآلودی هستم که غرب از آنها عبور کرده است. نمی‌دانم. دوستانم می‌گویند که حتی لندن به‌خاطر فرهنگ چند‌ملیتی‌اش نیز این ماجرای داستان‌های غیرمنتظره و حس صمیمیت را دارد اما پاریس نه.

سرخورده از پاریس و مردمانش راهی جنوب شدم. با قطار. رفتم به سمت مارسی که تمام دوستانم در پاریس مرا از این سفر نهی می‌کردند. به‌خاطر شایعه حضور جیب‌برها و دزدها و البته باندهای مراکشی‌ها و الجزایری‌ها. اما این سفر بسیار دلچسب ازآب درآمد. شهری زیبا با فرهنگ مدیترانه‌ای و مردمی خونگرم و کافه‌های لب خلیج که پر از آدم بودند و آماده بحث کردن درباره فوتبال با هر تنابنده‌ای. عکس زیدان همه‌جا بود و مرغ‌های ماهیخوار مهمان همیشگی شما بودند.

زیبا و پرنور و درخشان. آنجا یک بار دل به دریا زدیم و رفتیم به یک تور یک‌روزه در جزایر اطراف مارسی. جزیره‌ای به اسم ریولی که مأمن یک نوع پرنده بزرگ حفاظت شده بود و زندانی که روبسپیر آنجا حبس شده بود و الکساندر دوما نیز قهرمان افسانه‌ای خود یعنی کنت مونت کریستو را از همین جزیره فراری داده بود.

در بازگشت از مارسی، پاریس حتی از قبل هم بی‌روح‌تر به‌نظر می‌آمد. آن هم در‌حالی‌که در اواخر ماه مه ‌بودیم و پاریس در بهترین شرایط خود. میزبان ما می‌گفت که زمستان پاریس سرد است و ابری و مردمانش باز هم عبوس‌تر می‌شوند و از ابتدای ماه ژوئن هم فصل تعطیلات کارمندان و کارگران شروع می‌شود و پاریس تقریبا نیمه‌‌تعطیل می‌شود

و اصرار داشتند که ماه‌های آوریل و مه که همان نیمه فروردین تا نیمه خرداد می‌شود، بهترین موعد برای پاریس‌گردی است و بهترین و صمیمی‌ترین شکل اهالی پاریس را همین دوران می‌توانی احساس کنی! این تازه بهترین حالتشان بود! پیشنهاد رفتن به دیسنی‌لند از سوی میزبان را هم رد کردیم و وقتی از پاریس به تهران بر‌می‌گشتم، فکر می‌کردم که این پاریس دهه بیست چطور جایی بوده که همینگوی از آن با اسم جشن بیکران یاد کرده است…

کدخبر: ۴۷۱۱۰۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
  • _user_1546414614

    میل به متفاوت بودن رو زیادی در خودتون شع له ور کردین فلذا جان در عزابید