وقتی قاتل به سزای عملش رسید
روزنامه هفت صبح | آخرین خاطرهای که در ذهنشان مانده است، برای ماه پیش است. چهارپایه را کشیدند و خلاص. میگوید انگار تمام غمهای این چندساله، زجرها و حس انتقام به یکباره دود شد رفت هوا. میگوید هنوز خاطره دمپاییها و پاهای قاتل که در هوا تکان میخورد جلوی چشمشان است.
این ماجرای خانوادهای است که قاتل را بعد از هشت سال توانستند پای چوبه دار بیاورند و قصاص کنند. برادر بزرگتر میگوید: با این که قاتلِ برادرمان را به حقش که مرگ است رساندیم اما هنوز پدر و مادرم حال خوشی ندارند و خودش سریع تصریح میکند بالاخره پسرشان را از دست دادند با یک خون دیگر که او برنمیگردد اما حداقل یک قاتل را به سزای عملش رساندیم.
*** ماجرای قتل
قتل اوایل عید سال ۹۰ اتفاق میافتد. برادر کوچکتر میرود نانوایی تا نان بخرد. آنها ساکن یکی از شهرهای کوچک در شمال کشور هستند. تعطیلات است و شهر خلوت. اگرچه به قول برادر بزرگتر هیچوقت داستان واقعی قتل برادر کوچکتر مشخص نشد اما ماجرا از این قرار بوده است که شاگرد نانوایی حرف یا پیشنهاد نامربوطی به برادر کوچکتر که ۱۷سال داشته داده و با همدیگر درگیر شدهاند و شاگرد نانوایی با یک ضربه چاقو دخل برادر کوچکتر را آورده است.
بعد از خلوتی کوچه استفاده کرده و جسد را داخل گونی انداخته و داخل جوی آب کوچه رهایش کرده است. ماجرا تا چند روز مشخص نمیشود فقط برادر کوچکتر رفته نانوایی و دیگر بازنگشته است. تحقیقات پلیس ادامه پیدا میکند و بالاخره با شک پلیس سراغ شاگرد نانوایی میروند و او دستپاچه اول ماجرا را انکار میکند و بعد هم قتل را گردن میگیرد اما میگوید پیشنهاد نامربوطی در کار نبود فحش داد من هم زدمش!
اما بعد از چند روز که در آگاهی به سر میبرد بالاخره به ماجرا اعتراف میکند. یک لحظه شیطان آمد سراغم و وسوسه شدم، حرفی زدم او هم از کوره در رفت و درگیر شدیم. من هم چاقو را برداشتم و در گردنش زدم. ترسیدم جان سالم به در ببرد و به همه بگوید چه گفتهام و بیکار شوم.
*** درخواست قصاص
هشت سال تمام برادر بزرگتر، پدر و مادر و خواهر دنبال قصاص قاتل بودند. هربار قاتل حرفش را عوض میکرد، یک روز میگفت از عمد برادر کوچکتر را نکشته و روز دیگر میگفت اشتباه کرده است. زن و بچهاش هم به التماس هرروز در خانه مقتول میآمدند تا رضایت بگیرند. بالاخره دادگاه حکم به قصاص داد.
برادر بزرگتر میگوید: نفس راحت کشیدیم ؟ نمیدانم. تازه ماجرا آغاز شد. هرروز عدهای به در خانه میآمدند و میگفتند بگذرید و داغمان را بدتر میکردند. انگار ما مقصر هستیم و قاتل، برادرمان را نکشته است. خانواده قاتل آمدند و گفتند دیه بگیرید. پدرش وعده وعیدهای زیادی میداد. بار اول به پدرم گفته بود در ازای خرید یک خانه، رضایت بده، اما پدرم زیر بار نرفت، گفته بود خانهای با پول خون پسرم نمیخواهم.
زن و دو بچهاش میآمدند، اهالی محل را میآوردند ولی ما قصاص میخواستیم. زنش خیلی هم التماس کرد، گفت به بچههایم رحم کنید، اما من گفتم چنین پدری سایهاش بر سر بچهها نباشد، بهتر است. صالحتر تربیت میشوند. به همسرش گفتم او به شما هم خیانت کرده، وقتی چنین نظر نامربوطی به برادرم داشته است.
*** خودتان را جای ما بگذارید
در خانواده ما هیچکس با بخشش موافق نبود. نه اینکه آدمهای کینهای باشیم ولی قاتل از قصد برادرمان را کشته بود. برادری که فقط ۱۷ سال سن داشت. قاتل برای اینکه برادرم آبرویش را نبرد او را کشته بود. پدرم قصاص میخواست و به دلیل آنکه من در همه این سالها به دنبال کارهای برادر مرحومم رفته بودم، اختیار را به من سپرد.
در نهایت خواهر و برادرها با هم به توافق رسیدیم که قصاص را انجام دهیم اما روزهای سختی بود. هر کس چیزی میگفت. خیلیها درخواست داشتند که رضایت بدهید. حتی همسر خودم و پدرش چندین بار گفتند ببخشید. پدرهمسرم میگفت قصاص در قرآن آمده اما به بخشش هم توصیه شده است.
به خدا و قرآن ببخشیدش. جواب من اما یک چیز بود. خودتان را جای ما بگذارید، اگر شما بودید، رضایت میدادید؟ از همسرم هم پرسیدم اگر روزی کسی، چنین بلایی سر بچهمان بیاورد، تو رضایت میدهی؟ گفته بودم هر کس میخواهد وساطت کند و حرف از بخشش بزند، اول خودش را جای ما بگذارد و بعد چنین چیزی بخواهد ولی حرف به اینجا که میرسید همه سکوت میکردند هیچ کس دلش نمیخواست جای ما باشد و شاهد عذاب چندساله مرگ فرزند و برادر باشد.
حتی اگر از عمد برادرم را نکشته بود میبخشیدیم. مثلا در روستای پدریام بر سر حق آب دعوا شده بود و در نزاع یکی دیگری را کشته بود، پدرم ریش سفیدی کرد تا ببخشند چون در دعوا و یک باره حادثه رخ داده بود و اصلا معلوم نبود چه کسی چوب بر سر دیگری زده است اما ماجرای ما فرق داشت. قاتل ذهنش فاسد بود و تازه قتل هم انجام داده بود.
*** داغمان تازه شد
برادر بزرگتر میگوید: بالاخره بعد از هشت سال زمان قصاص فرا رسید. همه میگفتند ببخشید، پشیمان میشوید اما ما پشیمان نیستیم. حق به حق دار رسید. ماجرا را تمام کردیم. اما پدرو مادرم حالشان خوب نیست. بعد از گرفتن جان قاتل، دوباره داغشان تازه شد. انگار تازه برادرم کشته شده است.
مادرم شبها خواب ندارد. همه فکر میکنند وضعیت برای خانواده مقتول گل و بلبل است. کلی خرج وکیل کردیم و رفتیم و آمدیم تا به قصاص رسیدیم. تازه همه ما را به چشم قاتل میبینند! اما شاید اگر بخواهم درصدی بگویم که بعد از قصاص چقدر به آرامش رسیدیم، ۳۰درصد به آرامش رسیدهایم و فقط فشار قبلی کمتر شده است اما همچنان داغدار هستیم.
فقط دل خوش این هستیم که آن نامرد دیگر زنده نیست تا ماجرای دیگری رقم بزند. از کجا معلوم دوباره به جامعه بازمیگشت به دیگری نظری سوء نداشت! اما هنوز دلم خنک نشده است. برادرم سنی نداشت. بنویسید ما از آن خانوادههایی بودیم که قصاص کردیم و نبخشیدیم اما قرار نیست هرکس که قصاص میکند بیرحم باشد. باید خودتان را جای ما بگذارید.