هشت فیلم بداقبال از کارگردانان معروف
روزنامه هفت صبح، مترجم صوفیا نصرالهی| از زمانی که سیاست تئوری مولف که از دل مجله فرانسوی کایه دو سینما برآمده بود، توسط منتقدان بریتانیایی و آمریکایی مورد پذیرش قرار گرفت، کارگردانان بهعنوان شمایل خلاق اصلی در صنعت تولید فیلم شناخته شدند. آنها همه اعتبار معنای فیلم و سبک ساختاریشان را میگرفتند. خیلی از همکاران اصلی و کلیدی آنها از فیلمنامهنویس گرفته تا بازیگر و فیلمبردار مورد بیتوجهی قرار گرفتند.
به یک معنی تصور میشد که آنها با شخصیتشان درون کارهایشان رخنه میکنند و این ردپای امضای شخصی فیلمسازان تبدیل به معیار جدید در ارزشگذاری فیلمها شد. درواقع برخی از نویسندگان فرانسوی تا جایی پیش رفتند که بگویند حتی سطح پایینترین فیلم از یک کارگردان مولف ارزشش بیشتر از بهترین فیلم یک کارگردان گذری است. درنتیجه عجیب بهنظر میرسد که خیلی از فیلمهای کارگردانان بزرگ مسکوت ماندند و دربارهشان حرف و نقد زیادی نشد.
حتی وقتی این فیلمها بخش زیادی از مولفهها و شخصیت کارگردانانشان را بهتصویر میکشیدند، یعنی همان عناصری که این فیلمسازان برای استفاده از آنها تبدیل به سلبریتی شدند. این فهرستی از هشت فیلمی است که بهنسبت خواهرخواندههایشان یعنی دیگر فیلمهای کارگردانانشان، نادیده گرفته شدهاند درحالیکه همهشان یک DNA مشترک در وجودشان داشتند. همان نشانههای نبوغ و همان شباهت خانوادگی. فقط گاهی بدشانسی آوردند.
* یک: جوان و بیگناه / کارگردان: آلفرد هیچکاک / بازیگران: نوا پیلبیم، درک دو مارنی، پرسی مارمونت
امتیاز imdb: 6.9 از ۱۰ / محصول ۱۹۳۷
یکی از آن فیلمهایی که هیچکاک در انگلستان ساخت. او دوسال قبل از این فیلم با «۳۹پله» جایگاه خودش را در سینما تثبیت کرده بود و فرم خودش را مشخص کرده بود. یکی از فیلمهایی که همان الگوها را در آن تکرار کرد، فیلم «جوان و بیگناه» بود. در یک شب طوفانی کریستین که بازیگری موفق است با همسر سابق حسودش بهنام گای جر و بحث تندی میکند. روز بعد جسد کریستین توسط مردی بهنام رابرت پیدا میشود که هم نویسنده و هم از دوستان کریستین بوده است.
او برای کمک آوردن میدود و از قضا همان موقع دو زن او را میبینند و پلیس تصور میکند که تنها مظنون رابرت است. بهخصوص که کریستین در وصیتنامهاش پولی هم برای رابرت به جا گذاشته است. رابرت میخواهد خودش بیگناهیاش را ثابت کند. منتقد ورایتی برای فیلم نوشت که راضیکننده است اما تبدیل به یک اثر هنری نمیشود. درحالیکه دو بازیگر اصلی فیلم کار خوبی انجام میدهند و یک نمای فاشکننده هم از درامر در یک سالن رقص داریم که هویتش را فاش میکند و خیلی صحنه هیچکاکی است.
* دو: فصل تابستان / کارگردان: دیوید لین / بازیگران: کاترین هپبورن، روسانو براتزی، ایزا میراندا
امتیاز imdb: 7.2 از ۱۰/ محصول ۱۹۵۵
در مرکز فیلم جین هادسن را داریم؛ یک پیردختر آمریکایی که نقشاش را کاترین هپبورن بازی میکند. او که همه عمرش منشیگری کرده با پساندازهایش توانسته به یکی از آرزوهایش تحقق ببخشد و به ایتالیا سفر کند. به ونیز که میرسد همهچیز او را مبهوت میکند. در ونیز همه جفت هستند و شهر عشاق مشهور است. پسرکی راهنمای او برای گردش در شهر میشود.
روز دوم سفر اما اتفاق جالبی برایش میافتد و با عتیقهفروش ایتالیایی به اسم رناتو آشنا میشود. جین که تحتتاثیر روحیه گرم ایتالیایی رناتو قرار گرفته، حس میکند عاشقش شده. رناتو و جین مثل بقیه زوجهای عاشق در ونیز گردش میکنند. همهچیز برای جین شبیه یک رویاست تا اینکه رناتو سر قرار دیر میرسد و پسری جوانی سراغ جین میآید که معلوم میشود پسر رناتوست و او همسر و فرزند دارد.
فیلم اقتباسی از نمایشنامه «روزگار فاخته» نوشته آرتور لارنتس بود اما دیوید لین چندان خودش را درگیر وفاداری به متن نمایشنامه نکرد. بهرغم اینکه بین فیلمهای دیوید لین کسی از آن حرف نمیزند، فیلم گرم و سرگرمکننده و دلنشینی است که میشود عناصری از شاهکار دیوید لین یعنی «برخورد کوتاه» را که چیزی حدود یکدهه قبل از «فصل تابستان» ساخته شده بود، هم در آن دید. بازی کاترین هپبورن دیدنی است و نماهای شهر ونیز هم مثل همه نماهای فیلمهای دیوید لین به تماشاگر لذت بصری میبخشند.
* سه: فریاد / کارگردان: میکل آنجلو آنتونیونی / بازیگران: گابریلا پالوتا، استیو کوچران، آلیدا والی
امتیاز imdb: 7.6 از ۱۰۰ / محصول ۱۹۵۷
آلدو کارگری است که به مدت هفتسال با زنی به نام ایرما زندگی میکرد و دختری هم داشتند. اما زن آلدو را برای زندگی با مردی ثروتمند ترک میکند و دخترش را هم نزد آلدو رها میکند. آلدو و دخترک که احساس تنهایی میکنند، شبیه خانهبهدوشها از این شهر به آن شهر میروند. آلدو سعی میکند با آدمهای قدیمی زندگیاش رابطه بگیرد و حتی تلاش میکند یک رابطه جدید بسازد اما ناموفق است. درنهایت آلدو و دخترک به شهر خودشان برمیگردند اما شرایط فرق کرده. کارگران دست به اعتصاب زدهاند و با حضور پایگاههای آمریکایی در ایتالیا مخالفند. آلدو بهصورت اتفاقی ایرما را میبیند که صاحب فرزند جدیدی شده و نمیتواند با این قضیه کنار بیاید و خودش را میکشد.
لوکیشن فیلم «فریاد» شهرستانی است که آنتونیونی مدتی هم در آن زندگی کرده بود. فیلم نمایشگر سرنوشت تراژیک آلدوست. کارگری که انگار تنها نقطه وصلش با محیط ایرما بوده و بعد از رفتن او هر قدر تلاش میکند نمیتواند با محیط سازگار شود. درنهایت هم پایان تراژیکی برایش رقم میخورد. میزانسنهای فیلم تفکربرانگیز هستند. مشکل فیلم بازیهای بازیگران است اما عناصری که در آن وجود دارند همان چیزهایی هستند که دوسال بعد در فیلم «ماجرا» هم شاهدشان هستیم و آنجا به کمال میرسند.
* چهار: ژنرال دلاروره / کارگردان: روبرتو روسلینی / بازیگران: ویتوریو دسیکا، ساندرا میلو
امتیاز imdb: 7.8 از ۱۰۰ / محصول ۱۹۵۹
زمستان سال ۱۹۴۳ و در زمان جنگ جهانی دوم در جنووای ایتالیا، باردونه(با بازی دسیکا) کلاهبردار خردهپایی است که با نام مستعار گریمالیدی از خانواده کسانی که نازیها و فاشیستها آنها را دستگیر کردهاند، باج میگیرد تا آنها را بهعنوان اقوام مبارزان لو ندهد. درنهایت اما آلمانیها متوجه کلاهبرداری او میشوند و مولر افسر نازی تصمیم به معامله با او میگیرد. باردونه بهجای قبول مجازات تصمیم میگیرد که با آلمانیها همکاری کند.
قرار است که او به زندان میلان برود و در آنجا نقش ژنرال دلاروره را بازی کند که یکی از مردان وطنپرست ایتالیایی است که به قتل رسیده. هدف این است که زندانیان که از مرگ ژنرال خبر ندارند، فریب بخورند تا نازیها بتوانند از طریق ارتباطات آنها به رهبر پارتیزانهای ایتالیایی که در شمال با نیروهای نازی درحال جنگ است، برسند و او را دستگیر کنند. این رهبر پارتیزانهای ایتالیایی طبق اطلاعات آنها در زندان است اما کسی از هویتش خبر ندارد.
باردونه به زندان میرود اما روابط دوستانهای بین او و زندانیان شکل میگیرد.این یکی از فیلمهای روسلینی است که مایههای نئورئالیسمی قوی دارد. یکجور شوخطبعی در فیلم به چشم میخورد که روسلینی خیلی خوب توانسته آن را در فضای فیلم به تعادل برساند. بازی ویتوریو دسیکا در مرکز فیلم جزو نقاط قوت آن است. این فیلم اولین اثری بود که بعد از همکاریهای برگمن و روسلینی ساخته شد و بهنوعی تحتالشعاع آنها قرار گرفت.
* پنج: ونسان و تئو / کارگردان: رابرت آلتمن / بازیگران: تیم راث، پل رایس، آدریان برین / امتیاز imdb: 6.9 از ۱۰ / امتیاز متاکریتیک: ۶۵ از ۱۰۰ / محصول ۱۹۹۰
سال ۱۹۸۷ در لندن تابلوی معروف ونگوگ یعنی گل آفتابگردان در یک مزایده به فروش میرسد. بعد ونگوگ را میبینیم که بهلحاظ جسمی حال خوبی ندارد و برادرش تئو که یکجورهایی مدیربرنامههای اوست، نمیتواند تابلوهایش را بفروشد تا از لحاظ مالی به او کمک کند. با اینحال تئو سعی دارد تا جای ممکن به ونسان که در کلبهای زندگی میکند، کمک مالی کند.
ونسان که با تئو خیلی متفاوت است، نمیتواند با مردم بجوشد و بهنوعی منزوی و مطرود است. ۱۰سال بعد ونگوگ خودکشی میکند درحالیکه فقط همان یک تابلو از او به فروش رسیده است. بهلحاظ بصری فیلم بسیار افشاکنندهای است و آلتمن همه جزئیات داستان را نمایش میدهد. بعدها این داستان رابطه ونسان و تئو در فیلمهای دیگری هم تکرار شد. ولی همچنان این فیلم آلتمن بهلحاظ تمهیدات بصری از همهشان جالبتر است. فیلمیکه درباره یک روح هنرمند آسیبدیده و روح پشتیبان اوست.
* شش: وقتی شهر میخوابد / کارگردان: فریتز لانگ / بازیگران: دانا اندروز، روندا فلمینگ، جورج ساندرز
امتیاز imdb: 7 از ۱۰ / محصول ۱۹۵۶
والتر آدمی دغل است که یک روزنامه به او ارث رسیده. او میخواهد گزارشی از قاتلی چاپ کند که رژ لب قرمز به لبهایش میزند. درنتیجه مسابقهای میان دبیران سرویسهای روزنامه ترتیب میدهد. هرکدام از این دبیران میخواهند به روشی به قاتل برسند و یکی از آنها حتی از نامزدش بهعنوان طعمه استفاده میکند. واقعیت اینجاست که این یکی از بهترین فیلمهای جنایی فریتز لانگ است و آخرین موفقیت بزرگ او هم بهشمار میرود.
هویت قاتل خیلی زود مشخص میشود درنتیجه هدف اصلی کارگردان نشاندادن آدمهایی است که چطور در مسیر رقابت به دنیای تبهکاران نفوذ میکند. یکجور نقد روزنامهنگاری هم بهشمار میرود. یکی از دلایلی که به فیلم توجه نشد این بود که آن را به دید یک تریلر جنایی نگاه میکردند درحالیکه بیشتر اثری نقادانه بود. خود فریتز لانگ بعد از فیلم «خشم» از میان فیلمهایی که در آمریکا ساخت «وقتی شهر میخوابد» را بیشتر از بقیه دوست داشت.
* هفت: واندرویل(چرخ سرنوشت) / کارگردان: وودی آلن / بازیگران: کیت وینسلت، جاستین تیمبرلیک، جونو تمپل، رابرت سی.کرک / امتیاز imdb: 6.2 از ۱۰۰ / امتیاز متاکریتیک: ۴۵ از ۱۰۰ / محصول ۲۰۱۷
گاهی اوقات فیلمی بهخاطر تعصباتی که نسبت به کارگردانش وجود دارد، نادیده گرفته میشود. این اتفاق دوبار برای وودی آلن افتاده است. اولینبار با فیلم «زلیگ»(۱۹۸۳) که در آن از تصاویر آرشیوی استفاده کرد و بعد با فیلم «واندرویل»(۲۰۱۷) که انگار کشف رنگهاست و تاثیر احساسی که روی سکانس میگذارد.
فیلم داستان مردی است که در شهربازی کار میکند و همسر او درگیر یک رابطه عاطفی با مردی جوانتر میشود. وقایع فیلم در دهه ۵۰ میلادی اتفاق میافتد.
بازی بازیگران خیلی محکم است. کیت وینسلت بهخصوص در نقش زن خانهداری که چالشی برایش پیش میآید، بازی فوقالعادهای دارد. اما بهراحتی زیر سایه بازی کیت بلانشت در فیلم «جازمین غمگین» قرار میگیرد. اما ستاره واقعی فیلم ویتوریو استرارو، مدیر فیلمبرداری است که همکاریاش با وودی آلن بسیار چشمنواز از کار درآمده است. او در هر سکانس بین رنگهای سرد و گرم در رفتوآمد است که احساسات بین خشم و شور و تاسف را نشان میدهد.
* هشت: مثل یک عاشق / کارگردان: عباس کیارستمی / بازیگران: رین تاکاناشی، تاداشی اوکونو
امتیاز imdb: 7 از ۱۰ / امتیاز متاکریتیک: ۷۶ از ۱۰۰ / محصول ۲۰۱۲
این آخرین فیلم عباس کیارستمی است که توسط خودش ساخته شد چون «۲۴فریم» تدوینش نیمهکاره ماند و توسط پسر کیارستمی به پایان رسید. آخرین فیلم کامل استاد عباس کیارستمی که در ژاپن فیلمبرداری شد. ممکن است به اندازه فیلمهای دیگرش طرفدار نداشته باشد اما در هر فیلمی از کیارستمی میشود جزییاتی پیدا کرد که آن را تبدیل به یک اثر هنری میکند. فیلم نامزد نخل طلای جشنواره کن شد که همیشه از طرفداران فیلمهای کیارستمی بود.
«مثل یک عاشق» بهنوعی فیلم خواهر «کپی برابر اصل» محسوب میشود. شخصیت اصلی داستان یک دانشجوی جامعهشناسی است که گاهی بهعنوان کارگر جنسی برای افراد متمول کار میکند. یکی از مشتریان او استاد بازنشسته دانشگاه است که دوست دارد وقتش را برای حرف زدن و غذا درستکردن با او بگذراند. دوست زن وقتی آنها را باهم میبیند، تصور میکند که پدربزرگش است و او را از مرد خواستگاری میکند.
این اثر جزو بهترین فیلمهای عباس کیارستمی نیست اما پختگی نگاه او شما را وادار میکند وارد جهان داستان شوید و از خودتان سوالهایی بپرسید که شاید در شرایط عادی به آنها فکر نمیکردید. سکانس افتتاحیه فیلم فریبنده است؛ جایی که دیالوگی در کافه بین یک نفر خارج از کادر اتفاق میافتاد. بقیه فیلم همان چیزی است که از کیارستمی انتظار دارید. اما در انتها متوجه میشوید که کیارستمی همچنان بهدنبال شیوههای جدیدی برای روایت بوده است.