ناگفتههای زندگی فروغ فرخزاد از ازدواج اولش
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | نشریهای در اهواز منتشر میشود با نام خوزیها. این نشریه در پنجاهمین شماره خود پروندهای برای فروغ فرخزاد کار کرده با تیتر جالب لذت گناه در فصل سرد. در این پرونده پروپیمان مصاحبهای منتشر کرده از کارگر چاپخانهای که فروغ هنگام اقامت در اهواز به آنجا رفتوآمد داشته.
آقای پرتو الان مالک چاپخانه امیرکبیر است. قصه امروز را به برخی نکتههای این مصاحبه بسیار بلند اختصاص میدهیم که از دوران ناگفته زندگی فروغ در ازدواج اولش سخن میگوید. اینجوری یک خرده از فضای دربار و فرح و عموزادهها و داییزادههایش بیرون میآییم.
فروغ فرخزاد حدودا ۱۷ساله بود که خود و همسرش با قطار راهی اهواز میشوند. پرویز شاپور به اداره دارایی خوزستان میرود و به عنوان رئیس مستغلات مشغول به کار میشود. پس از حضور در اهواز در خیابان نظامی بین سیروس و نادری در میان بازار سکونت میکنند؛ نزدیک به تلفنخانه سابق. بعدها در جایی که آقای آذری گاراژ آهن داشت، خانههای دوطبقه میسازد و به خانههای آذری در بیستوچهارمتری بین بیمارستان و پمپبنزین معروف میشود.
در نهایت فروغ فرخزاد و پرویز شاپور به این خانهها منتقل میشوند و در طبقه همکف آنجا سکونت میکنند. خانههایی که حیاط نداشت و دو اتاق داشت. شاپور مرد خوشتیپ و قدبلندی بود. سبیلهای داگلاسی داشت. فروغ فرخزاد هم قدکوتاه بود و چشمهای درشتی داشت. سیمای گیرایی داشت. زیاد زیبا نبود، ولی خوشبرخورد و دلنشین بود.
در اهواز با همسر «علیخان نادری» که مدیر سینما بود و همسایه طبقه بالایشان در ساختمانهای آذری محسوب میشد، دوست بود. گاهی به آنجا میرفت و از بالکن چوبی به باغ کاهو و رفتوآمد دانشآموزان و مردم نگاه میکرد و برخیها هم نظارهگر او بودند! یک روز تابستان یک خانم با موهای ژولیده وحشی که مینیژوپ فروغ فصل پنهان زندگی بهپا داشت و آرایش غلیظ در صورتش ظاهر شده بود از دَرِ چاپخانه وارد شد …
این خانم سراغ جواد کلمبو (مدیر چاپخانه و مرد متنفذ محافل فرهنگی اهواز) را گرفت. خانم نامهای در دست داشت و به آقای کلمبو تحویل داد. من زیرچشمی به نامه نگاه کردم و دیدم که آرم مجله سخن را دارد. از طرف دکتر خانلری نامهای به جواد کلمبو نوشته شده بود. خانلری در این نامه فروغ فرخزاد را معرفی کرده و گفته بود که ایشان از نویسندگان «مجله سخن» و از آشنایان من است و هر کتابی که نیاز داشت به ایشان بدهید.کلمبو به لهجه شوشتری به خانم فروغ گفت: حالا چه کتابی میخوای؟ این خانم گفت: من کتاب «جنگ اول» نوشته سپهبد نخجوان را میخوام بخونم.
یکی از اختلافات عمیق شاپور و فروغ بهخاطر سرودن شعر «لذت گناه» بود. فروغ فرخزاد از آقای جواد کلمبو میخواهد که این شعر را در روزنامههایی که در چاپخانه خوزستان منتشر میشد، حروفچینی کرده و منتشر کند. کلمبو چون از شعر نو بدش آمد، گفت: ای خانم این نوشتهها چیه. اینها که شعر نیستند. همان زمان آقایی به نام میرصادقی که مدیر نشریه ندای کارون بود و از آبادان به اهواز میآمد و الان پشت میز آن شریک نشسته بود، میرصادقی در نیمههای شعرخوانی رو به کلمبو کرد و گفت آقا این شعر انقلاب ادبی به وجود میاره.
ایشون قطعا شاعر خوبیه و بنام خواهد شد. میرصادقی مطلبی را از صفحه اول نشریه ندای کارون خارج کرد و شعر لذت گناه را دادند تا حروفچینی کنند… . مسئول بخش ادبیات در نشریه روشنفکر، فریدون مشیری بود. شعر فروغ فرخزاد را در صفحه اول نشریه ندای کارون میبیند. با شعر فوقالعادهای مواجه میشود. تصمیم میگیرد که شعر فروغ را دوباره حروفچینی کرده و در روشنفکر منتشر کند.
در آن زمان نشریه روشنفکر در پشت جلد خود عرقی با برند «ناب» که مال کارخانه روسمات «ایران می» که در کوت عبدالله قرار داشت و مالکیت آن یک فرد یهودی به نام حکیمزاده بود را آگهی میکرد. در آن شماره هم شعر لذت گناه فروغ فرخزاد منتشر شده بود. این شماره از روزنامه به قم میرود و به دست علمایی همچون آیتالله مکارمشیرازی که نشریه مکتب اسلام را داشت میرسد.
در آن مقطع روزنامههای جنجالی قم مطلبی با این مضمون مینویسد که کشور اثنیعشری جعفری کار روشنگری و ارشاد در مطبوعات را رها کرده، در صفحهای شعر فاحشهگری منتشر میکنند و در صفحهای دیگر عرقخوری را یاد میدهند. غوغایی بهپا شد و نام فروغ پیچید. خب در آن زمان پرویز شاپور در دارایی مدیر بود. در محیط نسبتا سنتی اهواز نگاهها از طرف همکاران به سمت پرویز شاپور کج شد. ناراحتی شاپور بیشتر شد.
فروغ و شاپور دعوایشان میشود. پرویز شاپور به فروغ فرخزاد میگوید تو با چه مردی ارتباط داشتی؟ فروغ میگوید: «من هیچ ارتباطی ندارم و سرم در لاک خودم است. فقط در دوران دبیرستان با سهراب سپهری همکلاس بوده و دوست بودیم.» منم این مسائل خصوصی را در دیدارهای فروغ با کلمبو میشنیدم. اختلاف عمیق میشود.
حتی گاهی میدیدم اگر ضرورتی به رفتن به خیابان پیش میآمد این دو نه با هم حرفی میزدند و نه نگاه به هم میکردند…. بعدها در تهران مهدی اخوانثالث با فروغ آشنا میشود و از او میخواهد به پاس عظمت شعرهایش از «تن و من» جدا شود و دیگر شعری نگوید که خطقرمزهای اخلاقی را وسط بکشد که فروغ هم از این سخنان استقبال میکند… فروغ یک جزوه شصتبرگی به نام «اسیر» را به جواد کلمبو داد، اما جواد کلمبو گفت: من از این چرندیات دوست ندارم.
لذا حاضر نشد جزوه را منتشر کند. فروغ جزوه را به آقای جعفری در انتشارات امیرکبیر داد و برای این انتشارات تبدیل به یک گنج به اندازه چاه نفت شد. فروش فوقالعادهای پیدا کرد. در چاپ دوم کتاب شعر اسیر، شفاءالدین شفا یادداشتی نوشت. آشنایی فروغ با آقای شفا از طرف خانم طوسیحائری که هنرمند نقاش و مدتی هم همسر احمد شاملو بود، صورت میگیرد.