کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۵۵۶۱۶
تاریخ خبر:

‌روزهایی که سلطان، آش رشته توی باک ‌پیکان می‌‌ریخت

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: شوفری از همان روز اول که برای ایرانیان قدیم لذت آورد، وارد فرهنگ شفاهی و فولکلورشان هم شد و کلی شعرهای خراباتی‌‌ برایش ساختند. مثلا این تیکه که: -«اتول خوبه که بارش پنبه باشه… شوفر خوبه لبش پرخنده باشه!»
یا حتی همین دوبیتی قازان‌‌قورتکی که در دهه سی سر زبان‌‌ها افتاده بود:-«دیشب پریشب پس‌‌پریشب، اشکنه خوردم/ خدا خواست که نمردم/ سر کوچه دَردار/ شوفر ماشینو نگه‌‌دار!»

دو: برای منی که شوفری بلد نیستم و گواهینامه ندارم، نوشتن از شوفرجماعت، امری ماسوایی است. منی که در اولین تمرین رانندگی‌‌ام به سپر عقب یک فقره الاغ زده و سوگوار شده‌‌ام و از آن روز دیگر تصمیم گرفتم که هرگز پشت رلی ننشینم، فقط سه نفر شوفر هستند که به‌عنوان راننده‌‌های قابل تاریخ این مملکت قبول دارم؛ علی پروین، دلی جواد و ابرام قاطرکُش.

سه: پروین را نه فقط به‌خاطر دست‌‌فرمونش، که دانش پیشرفته‌‌ و متافیزیکی‌‌اش در انرژی‌‌سازی برای اتول‌‌ها. یادم هست در سال‌‌های ابتدایی دهه ۵۰ که ستاره‌‌های مملکت برای داشتن یک پیکان لاستیک دورسفید، له‌‌له می‌‌زدند کار علی‌آقا حرف نداشت. او در دوران حضور در باشگاه پیکان که هنوز به پرسپولیس کوچ نکرده بودند یکبار پیکان یکی از مربیانش را امانت گرفته بود که برود به کارهایش برسد. علی‌‌آقا بعد از چند ساعت، خوشحال و خندون برگشته بود تمرین که اتول امانت را پس بدهد.

مربی گفته بود «بنزین هم زدی پسر؟» علی گفته بود «نه. با همون بنزین رفتم و با همون برگشتم». مربی گفته بود «بابا این اتول ما که دوقطره هم بنزین نداشت؟ تو چجوری راه رفتی باهاش؟» داستان با تیکه بار کردن یکی از توپچی‌‌های بامزه پیکان ختم به‌خیر شد که: «آقا کجای کاری؟ این علی زاغی که من می‌‌شناسم، آش رشته رو می‌‌ریزه تو باک و سه ساعت هم با ماشین دور می‌‌زنه!» الان دوست داشتم در گوش سلطان بگویم دمت‌گرم علی‌‌آقا. بیا یک‌بار هم سوپ خامه‌‌ای بریز تو باک، بریم دَدر.

چهار: مالیخولیایی‌‌ترین شوفر عمرم اما «دلی جاواد» (جواد دیوونه) بود. یک موجود خُل و بی‌‌کله و قلچماق و شیرین‌‌عقل دهه‌‌پنجاهی که می‌‌توانست استعدادی بی‌‌جانشین در دوومیدانی قهرمانی جهان باشد اما نشد. مردی که همیشه ‌‌خدا در حال دویدن بود. یک دونده شبانه‌‌روزی که از ۲۴ ساعت شبانه‌‌روز حداقلش ۲۰ ساعتش را یک‌‌قلم می‌‌دوید. واقعا اگر مخش تعطیل نبود و یک مربی درست و حسابی بالای سرش بود می‌‌شد یک قهرمان ماراتن بی‌‌نظیر ازش ساخت که «آبب بکیلا» را بگذارد توی جیبش. جاواد که در جوانی تمام رویاهایش در شوفر اتوبوس شدن خلاصه شده بود چون به آرزویش نرسید، یکجور دیگری شوفر اتوبوس شد.

یک شوفر اتوبوس بدون ماشین. خودش همزمان، هم اتوبوس بود و هم شوفر اتوبوس و هم شاگرد شوفر. هر روز خدا مانند یک اتوبوس ثابت خط واحد، سر دقیقه ثابتی در مسیر واحد خط ۴ در مسیر بازار- بیلاکوه تبریز می‌‌راند و مسافر سوار می‌‌کرد. اول از همه سرخط، مقابل کاخ دادگستری می‌‌ایستاد و در نقش شاگردشوفر داد می‌‌زد «بیلانکی بیانکی. بیلانکی‌‌هاش سوار شن.» جالب این بود که مردمانی هم پیدا می‌‌شدند که یک سکه دهشاهی به نشانه بلیت اتوبوس می‌‌گذاشتند کف دست جاواد و در اتوبوس تخیلی او می‌‌نشستند.

هنگامی که ظرفیت اتوبوس خیالی جاواد تکمیل می‌‌شد او در نقش شوفر اتوبوس، سوار اتوبوس می‌‌شد و ماشین را با صدایی از ته‌گلو، سلف می‌‌زد، کلاج می‌‌گرفت، می‌‌گذاشت دنده یک و فرمان خیالی را می‌‌چسبید و تمام مسیر خط ۴ از بازار تا بیلانکوه را یکسره می‌‌دوید. او در ایستگاه پایانی، اتوبوس را پارک می‌‌کرد، مردم پیاده می‌‌شدند و دوباره شروع می‌‌کرد سوار کردن مسافران خط برگشت به سمت کاخ دادگستری و بازار. باز آنجا مسافران خیالی‌‌اش را سوار و همان مسیر ۴ کیلومتری را یک نفس می‌‌دوید. عجیب این بود که جاواد در همان حال به تمامی قوانین راهنمایی و رانندگی هم احترام می‌‌گذاشت.

یعنی فقط جلوی ایستگاه‌‌های واقعی خط واحد، می‌‌زد کنار، و مسافر احتمالی را پیاده یا سوار می‌‌کرد و هرگز وسط راه مسافر نمی‌‌زد. هیچ چراغ‌‌قرمزی را رد نمی‌‌کرد. همیشه‌‌خدا هم فقط از سمت چپ ماشین جلویی سبقت می‌‌گرفت. اگر کسی در طول مسیر راهش را بند آورده بود چنان بوق خفنی با دهانش می‌‌زد که تریلی‌‌اش درجا سنکوب می‌‌کرد چه رسد به آدم پیاده بی‌‌حواس. گاه می‌‌دیدی که اتوبوسش ریپ زده و خاموش شده و آنجا به تاکسی‌‌ها می‌‌گفت «یک چیکه هُلم بده خاله‌‌اوغلی».

اگر شوفر تاکسی‌‌ای بی‌‌اعتنا از کنار حرفش رد می‌‌شد کار او دیگر با کرام‌‌الکاتبین بود. معمولا شوفرتاکسی‌‌ها که می‌‌شناختندش سپر جلویی ماشین را به پشت جواد می‌‌چسباندند و هُل می‌‌دادند. یکهو می‌‌دیدی که یک کیلومتر دارد هل می‌‌دهد اما موتور جاواد روشن نمی‌‌شود. اینجور وقت‌‌ها باید شوفرتاکسی سرش را از پنجره بیرون می‌‌آورد و داد می‌‌زد «جاواد بزن دنده سه» و یکهو او شیهه‌‌ای می‌کشید و موتور اتوبوس خیالی‌‌اش راه می‌‌افتاد و با یک بوق «نر و ماده» دهنی، ازش تشکر می‌‌کرد و منتظر می‌‌شد روزی اگر تاکسی او هم سلف نزد، تلافی کند و هُلش بدهد.

جاواد هر روز راحت چهار پنج بار در این مسیر حدودا هشت‌‌کیلومتری رفت و برگشت اتوبوسرانی می‌‌کرد. یعنی چیزی حدود ۴۰ کیلومتر دویدن یک کله در روز. شب برای آخرین‌بار که مسافران را خالی می‌‌کرد با اتوبوس خیالی‌‌اش می‌‌رفت خانه‌‌اش. اتوبوس را توی حیاط پارک می‌‌کرد، دستمال می‌‌کشید، گریس‌‌کاری می‌‌کرد تا فردا مسافرها را وسط راه نگذارد. فردا صبح‌زود هم دوباره مقابل کاخ دادگستری در حال مسافر زدن بود. چنین بود که من تنها او را در جهان به شوفری قبول داشتم.

پنج: یک زمانی در ایران، سرعت اتول اگر بالای ۴۰ کیلومتر می‌‌رفت، دستگیر می‌‌شدند. ۹۵ سال پیش، تهرون بهشت شوفرهای خارجی بود. مخصوصا شوفرهای بین‌النهرینی. آنها چنان در جاده تهران به شمران، گرد و خاک می‌کردند که آه و فغان روزنامه‌نگاران نیز از دست‌شان به هوا بود. در سال ۱۳۰۶ کرایه مسافرت از تهران به تجریش، نفری یک تا سه قران بود و شوفرهای عرب، حمل‌و‌نقل راه شمران به تهران را اداره می‌کردند. آنها در انتهای هر تابستان، سود و سرمایه‌های خود را برداشته و دوباره به بغداد برمی‌گشتند و باز در اول بهار به تهران می‌آمدند. تهران برایشان کویت بود و شمران ملک طلق‌‌شان.

در همان سال‌ها هم بود که اولین برخورد سخت با شوفرهای خلافکار در ایران رخ داد. مردانی که با سرعت بالای ۴۰ کیلومتر رانندگی می‌کردند در سال ۱۳۰۷ با جریمه مواجه شدند و وزارت عدلیه سوم دی‌ماه همان سال با صدور اطلاعیه‌ای به مجازات رانندگان بی‌مبالات مبادرت ورزید. در اطلاعیه آنها آمده بود: «از قرار معلوم عموم شوفرها در موقع مسافرت به‌واسطه بی‌مبالاتی و شرب مسکرات و راندن اتومبیل با سرعتی بالای ۴۰کیلومتر مواجه با خطراتی شده و در جاده‌های شوسه تلفاتی وارد می‌نمایند که از طرف امنیه محل این قبیل شوفرها دستگیر و تسلیم عدلیه می‌شوند.»

در سال ۱۳۰۹ شوفرهایی که پشت رل ماشین‌هایی چون فورد، شورولت، بویوک، دوج‌برودر، گراهام‌پیج، اولدس‌مبیل، ناش، استودی‌بیکر، اسکس، هودسن، اوکلند، پونتیاک، موریس، فیات، اوپل، کرایسلر، سیتروئن، ویندرسور، آدلر، رنو، رگبای، ارسکین، اوستن، هوپ‌مبیل، رنو، آلفارمئو، سینکر، سیدنی، کروسلی، لینکلن، مرسدس و کس‌هال می‌نشستند و در خیابان‌های تهران مانور می‌دادند چنان باد به غبغب می‌‌انداختند که انگاری از مریخ آمده بودند. چه فیس و افاده‌‌ای خدایا. چه فیس و افاده‌‌ای.

شش: آن روزها البته شوفری هم کار سختی بود و راننده‌ها به‌نوعی حافظ مال و جان مردم بودند و مشتری‌‌هایشان از لحظه سوار تا پیاده شدن، صلوات بود که برای سلامتی شوفر و شاگردش می‌فرستادند. آن روزها هرکس سراغ گواهینامه رانندگی می‌رفت افسر راهنمایی میگفت «اول برو سابقه درشکه‌چی بودنت را بیاور تا تصدیق بدهم!» سر همین بود که درشکه‌چی‌های صدسال پیش برای خودشان ابهت و تشّخص غریبی داشتند و به‌عنوان پردرآمدترین و متبخترترین کارگزاران حمل‌ونقل تهران قدیم محسوب می‌‌شدند.

روزهایی که فقط درشکه‌‌ها در خیابان‌های بی‌ندیمه تهران سلطنت می‌کردند و هرکس که نمونه‌ای از آن را داشت مثل مازراتی‌سوارهای امروز، کلی افاده و غمزه به شهروندان گداگشنه می‌فروخت و اشرافیت خود را به رخ می‌کشید. آنها درشکه‌هایشان را عین عروس، بزک می‌کردند؛ دواب فربه و سرحالی که عین عروس چهارپا پیشاپیش درشکه‌ها آرایش شده بود و کلی رشته اسپند و نظرقربونی و چراغ و بوق و نوارهای شب‌نما از کروک‌اش آویزان بود. تمام آنهایی که روزگاری به بستن اسب به درشکه اعتراض داشتند که این کاری فرنگی‌مآبانه است و ایرانی‌جماعت فقط باید قاطر به درشکه ببندد تاریخ انقضای درشکه‌ها را هنگام تماشای تاکسی‌های فورد فخرالدوله در شکوه بی‌زوال نئون‌های لاله‌زار و گلوبندک و کاروانسراسنگی به چشم خود دیدند.

آخرین درشکه‌چی از شکوه افتاده طهرانی که من در روزگار فترت‌اش باهاش مصاحبه کردم ابرام قاطرکُش بود. بچه میدون خراسون. با سی سال سابقه درشکه‌سواری و عشقش این بود که شازده‌ها را چنان به حضرت‌عبدالعظیم ببرد که آب توی دل‌شان تکان نخورد و تازه درشکه خوشگل‌اش هم عین قهوه‌خانه سیار بود که داخل آن از مسافرها با قلیان خوانسار و کاشان پذیرایی می‌شد. ابرام قاطرکُش در دوران علی‌اکبرخونی‌اش روزی ۱۲ تومان درآمد داشت که ۹ تومانش را خرج اسب کهرش می‌کرد که عین اسب ناپلئون با‌شد. بدرود ابرام من که شوفر رو دستت نیامد.

کدخبر: ۴۵۵۶۱۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
  • _user_1600914020

    ایول ایول