کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۰۸۰۰۹
تاریخ خبر:

‌دیدی ممصادق بدون سیدحسن زنده نماند؟

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: از نظر من عجیب‌‌ترین موجودات عرصه «رقابت و رفاقت» در دو چهره ممتاز کشتی پهلوانی ایران در اواخر قاجار خلاصه می‌‌شود. سیدحسن رزاز و ممصادق بلورفروشان. این از افسانه‌‌های دلپذیر تاریخ کشتی ماست که گویا این دو، برای مشخص شدن پهلوان اول ایران، دور از چشم مردم و به داوری آقای مسجدحوضی، در یک جای نامعلومی سه شبانه‌روز کشتی گرفته‌‌اند اما هنوز در تاریخ روشن نشده که پیروز این دیدار چه کسی بوده است. هرگاه از سیدحسن پرسیدند لب ورچید و گفت ممصادق. هرگاه از بلورفروشان پرسیدند گفت معلوم است که «آسدحسن».

محمدعلی تخت‌‌حوضی هم لبانش را تا آخر عمر دوخت که چیزی از اسرار این کشتی برملا نکند. وقتی سیدحسن مرد، ممصادق در شام غریبان او توی سرش می‌‌زد و فریاد می‌‌زد من بدون او زنده نخواهم ماند ایهالناس… و یک هفته بیشتر طول نکشید که خانواده رزاز در مراسم شب هفت پدرشان خیل جمعیت را دیدند که به طرف بارگاه حضرت معصومه روان است. ناگهان بچه‌‌های بلورفروشان را در میان جمعیت دیدند که توی سرشان می‌‌زدند و آخ و واویلا می‌‌گفتند؛ «دیدید پدر ما نتوانست بی‌‌رفیق بماند»؟ دیدید ممصادق بدون «سیدحسن آقای دست‌‌بالا» زنده نماند؟

دو: یک زمانی ورزش ایران در قرینه‌‌سازی حریفان قابل‌‌احترام، به زوج‌‌هایی چون علیرضا سلیمانی و رضا سوخته‌‌سرایی می‌‌بالید. دو سنگین‌‌وزنی که معمولا عشق و حال‌‌شان را باهم می‌‌کردند اما برای انتخاب چهره نهایی سنگین‌‌وزن تیم ملی کشتی ایران، به رقابتی جانانه تن می‌‌دادند. من همیشه هنگام کشتی حساس این دو تن که نشریات هم از هفته‌‌ها قبل در آتش آن می‌‌دمیدند با خود می‌‌گفتم اینها چطور روی تشک خنده‌‌شان نمی‌‌گیرد؟ اینها که دائم دمپر هم‌‌اند. و تو باغ علیرضا هفته پیش، دوتایی ۵۶ تا مرغ درسته را سیخ کرده و به بدن زده و تا نصف‌‌شب گفته و خندیده‌‌اند؟ آنها روی تشک عین شیر باهم می‌‌جنگیدند و دوباره قرار برای هفته بعد می‌‌گذاشتند که جمع شوند و بال‌‌کبابی بزنند و بگویند و بخندند.

قرینه دیگر چنین مردانی که رقیبان قابل‌‌احترام هم بودند، زوج صفر ایرانپاک و ناصر حجازی بود. هرگاه صفر دروازه ناصر را در دربی‌‌ها باز کرد اگر آخر همان بازی هم به طرفش نرفت که صورتش را ببوسد، مطمئنم شب نشده در خانه‌‌اش را زد و از دلش درآورد و اگر هم بازی را تاج برد، ناصر خودش را با دسته گل به خانه صفر ‌‌رساند. من دربی‌‌ای یادم هست که ناصر آخر بازی از درد شکست زار می‌‌زد و صفر هم گوشه میدان به او می‌‌نگریست و می‌‌گریست و تماشاگران پرسپولیسی بیچاره‌اش می‌‌کردند که چرا با دشمن، همذات‌‌پنداری می‌‌کنی. البته در این حوزه شهرآوردی، این فقط صفر و ناصر نبودند که فیرپلی را به زیباترین وجه معنا می‌‌کردند.

داستان غریب این میدان در رفاقت دو گلر تاج و پرسپولیس هم نمود داشت. ناصر و بهرام مودت چنان جیک و پوک‌‌شان باهم بود که باور نمی‌‌کردی اینها از دو تیم خصم‌‌اند. یا جلوی مغازه بنگاه ملکی بابای ناصر در منیریه دل می‌‌دادند و قلوه می‌‌گرفتند و یا با بی‌‌ام‌‌وی بهرام به کردان می‌‌رفتند و برگشتنی می‌‌دیدی که همان مردمی که آنها را باهم در اتوبان می‌‌‌‌دیدند کلی تیکه بارشان می‌کردند که فقط بلدید در دربی‌‌ها ما را جان به سر کنید و خودتان جیک‌‌تان توی پوک‌‌تان است؟ این احترام و رفیق‌بازی‌‌ها البته هیچ ربطی به نبرد داخل میدانی آنها نداشت که سرشان را جلوی توپ می‌‌گذاشتند.

سه: درست است که تختی چشم‌‌هایش پرچم صلح بود و رقبای خارجی و داخلی‌‌اش به سرش قسم می‌‌خوردند اما در میان مردان آن نسل، رفاقت تختی و علی بالام یا همان علی غفاری تبدیل به ضرب‌‌المثل شده بود. علی که یکبار تختی را انداخته بود هیچ‌وقت در این باره به خود نبالید. من قشنگ یادم هست در میانسالی علی‌‌آقا وقتی در یک مجلسی به پستش خوردم، به ترکی پرسیدم از این کشتی چه خاطره‌‌ای داری علی‌‌آقا؟ علی بالام اولش کمی سرخ و سفید شد و سگرمه‌‌هایش توی هم رفت و کمی به خود پیچید و گفت من هیچ‌وقت تختی را نیانداخته‌‌ام.

وقتی روز و ماه و سال کشتی را گفتیم و مجله نیرو و راستی را شاهد آوردیم معذب‌‌تر شد. هر کاری کردم گردن نگرفت که غلامرضا را شکست داده است. دیگر داشت حالش از سوال من بد می‌‌شد و خودش را آماده واکنش بدتری می‌‌کرد که مثلا منطقه را ترک کند یا حرف را عوض کند. هرگز نشد به گردنش بگذاریم که تختی را برده است. یکجوری در اندرون روح خود با خود جنگیده بود که این پیروزی را از ذهنش پاک کند که موفق شده بود. آنقدر به خود تلقین کرده بود که دیگر تمام مدارک مستند و شفاهی را رو می‌‌کردی باور نمی‌‌کرد که تختی را در یک انتخابی حساس دهه سی برده است.

چهار: گاهی رقبای عضو دو تیم دشمن، یکجوری به پست هم می‌‌خوردند و در همدیگر ذوب می‌‌شدند که باور نمی‌‌کردی اینها برای پیروزی مقابل هم از جان گذشته‌‌اند. مثلا پرویز دهداری و محمد رنجبر در یک دوره‌‌ای که پرویزخان ستاره شاهین بود و رنجبر در تاج بازی می‌‌کرد باهم در نظام‌‌آباد همخانه شده بودند. صاحبخانه آنها یک زن پیر غرغرو بود که گاهی از دیرکرد اجاره شاکی بود. ستاره‌‌های تیم ملی پولی در جیب نداشتند و فقط بلد بودند مفت و مجانی برای پیروزی تیم‌‌شان انتحار کنند.

بعدها رنجبر برایم خاطره‌‌سازی‌‌ها کرد که گویا در آن روزهای عزیز از دهه سی و همخانه شدن‌‌شان، سر دهداری عجیب بوی قورمه‌‌سبزی می‌‌داد و کمی هم به گرایشات توده‌‌ای دل بسته بود که البته آخر عمری، او هم دست از این قضایا برداشت و… . در میان بچه‌‌های سرخابی، نه تنها ناصر و صفر یا پرویز و رئیس که مثلا صمیمیت اکبر افتخاری تاجی با بمب‌‌افکن پرسپولیسی‌‌ها مهراب شاهرخی، از برادری کمتر نبود. دو بچه اهل بندرشاه، در میدان برای تیم می‌‌مردند و بیرون میدان، برای هم.

پنج: رقابت تاج و شاهین به‌عنوان نخستین شهرآورد حساس پایتخت که بعدها جایش را به رویارویی پرسپولیس و استقلال داد، لبریز از شرافت بود. به عنوان مثال، این یادم هست که روز ششم اردیبهشت ۱۳۴۱ سرویس ورزشی روزنامه اطلاعات با چاپ یک اعلان، از مدیران هر دو باشگاه غول پایتخت دعوت کرد تا به‌جای آنکه به خون هم تشنه باشند، مسابقه‌ای برای کمک به درماندگان سیل تهران برگزار کنند و پشتبندش این دو کلوپ نیز آمادگی‌شان را به رخ کشیدند تا عایدات این بازی را به سیل‌زدگان اختصاص دهند. برای قربانیان همان سیل وحشتناک تهران که در اولین روز اردیبهشت ۱۳۴۱، ویرانه‌های جنوب شهر را درهم کوبیده و پایتخت را غرق ماتم ساخته بود. آن‌روزها وزارت دارایی به ادارات تابعه خود دستور داده بود بین سیل‌زدگان، چای، قند، شکر و نان رایگان تقسیم کنند.

در میان عکس‌های دراماتیک سیل‌زدگان در مطبوعات، تصویر لاعلاجی زنی یادم مانده که کاشانه‌اش را از دست داده بود و با چشم‌های ویران در حال نگریستن به جنازه دو کودک هشت ساله‌اش است که سیل، آنها را از دستش قاپیده و کمی دورتر از خانه‌شان انداخته بود. یا ‌تصویر رقت‌‌انگیز دیگری که از دور ده‌ها هزار نفر از مردم سیلزده تهران را نشان می‌‌داد که ریل‌های راه‌آهن را به‌عنوان پناهگاه خود انتخاب کرده و روی ریل‌هایی رفته بودند که از سطح زمین، کمی مرتفع‌تر بود. تهران دهه چهل چنان محروم از توسعه استاندارد شهری بود که سازمان مطالعات اجتماعی در همان روز سیل اعلام کرده بود «۴۱ درصد خانواده‌های تهران در یک اتاق زندگی می‌کنند ولی ۱۱ هزار واحد مسکونی در تهران خالی است.»

دوشنبه دو روز بعد از سیل اردیبهشت سال ۴۱ بود که سرویس ورزشی روزنامه اطلاعات در یادداشتی حسی و جانگداز، خطاب به ستاره‌های تاج و شاهین نوشت «ای پهلوانان میدان، بگذارید یکبار دیگر دلیری‌‌های شما را ببینیم» و از این دو باشگاه برای برگزاری یک دیدار رودررو دعوت کرد. فقط یک روز طول کشید تا مدیران دو کلوپ تاج و شاهین به دعوتنامه روزنامه اطلاعات پاسخ مثبت دهند. خواجه‌نوری مدیر وقت باشگاه شاهین در پاسخ به این اعلان نوشت: «از آنجایی که برای ورزشکاران باشگاه شاهین، برد و باخت در مرحله دوم و بالا بردن سطح فوتبال در درجه اول قرار دارد، با طیب‌خاطر پیشقدم شده و پیشنهاد مردم را درباره تکرار بازی فوتبال با تاج استقبال می‌نماید».

در میدان روبه‌رو هم لبیک و موافقت‌نامه سیدعلی جلالی مدیر باشگاه تاج در صفحه ورزش اطلاعات ششم اردیبهشت ۴۱ چاپ شده بود که می‌‌گفت: «رزم‌‌آوران ما آماده پیکار با شاهین هستند زیرا ما سالیان دراز پرچمدار فوتبال بوده‌ایم»! پرچمدارانی که رفاقت را بیشتر از رقابت دوست داشتند. اگر قرار باشد گرگ هم آدمی را بخورد، کاش در سرزمینی بخورد که آدم مطمئن باشد جنازه‌‌اش را رفیقش بر دوش خواهد کشید.

کدخبر: ۴۰۸۰۰۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
  • farbod7

    با این رگ و ریشه فرهنگ جوانمردی، چطور شد که به اینجا رسیدیم؟