خاطرات مردی که بیگناه ۳۰سال حبس کشید
روزنامه هفت صبح، ترجمه زهرا نوروزی| آنتونی ری هینتون در ۲۹ سالگی به جرم قتل و سرقت دستگیر شد و ۳۰ سال تمام برای آزادی و دیدن دوباره درخشش نور خورشید جنگید. او در آمریکا، یکی از طولانیترین دورههای محکومیت را در انتظار اعدام تجربه کرد و در نهایت، بیگناه شناخته و آزاد شد. آقای هینتون در بند اعدامیها و در همنشینی با مرگ، ایمان و امید را بازیافت.
کتاب «خورشید حتما میتابد» سرگذشت آنتونی ری هینتون به قلم خود او، جزء پرفروشترین آثار نیویورکتایمز، برگزیده کتابهای تابستانی باشگاه کتابخوانی اپرا در سال ۲۰۱۸ و برنده جایزه کریستوفر در سال ۲۰۱۹، ایمان ما را به نیکی ذاتی بشر بازمیگرداند. آقای هینتون بعد از آزادیاش، تبدیل به سخنرانی فوقالعاده شد و تأثیرات شگرفی بر زندگی مخاطبهایش گذاشت.
افراد زیادی تحتتأثیر پیام بخشش او قرار گرفتند؛ از رئیسپلیسهای سرسخت و دادستانها گرفته تا دانشآموزان و نوجوانانی که در معرض کشیده شدن به راههایی اشتباه قرار داشتند. در داستان هینتون صحبت از بخشش، دوستی و پیروزی است؛ درست وسط نژادپرستی، فقر و سیستم عدالت کیفری غیرقابل اعتماد. «خورشید حتما میتابد» داستان مردی است که بهرغم همه دردها و رنجهای زندان، امیدوار و بخشنده باقی مانده و هیچوقت ایمانش را از دست نداده است. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگویی است با آنتونی ری.
* در این مدت طولانی در حبس، باشگاه کتاب خود را در زندان تأسیس کردید. چه چیزی شما را به این سمت سوق داد و خواندن کتاب، در آن زمان برای شما چه معنایی داشت؟
در بند اعدامیهای زندان، باشگاه کتاب راه انداختم. شاید دیوانگی به نظر برسد، اما این کار را انجام دادم. خوشبخت بودم که با سه چیز متولد شدم: عشق بیقیدوشرط مادر، شوخطبعی و تخیل. خواندن همیشه راهی برای سفر فراتر از جغرافیایم بود. وقتی در آلاباما فقیر میشوید، فرصت زیادی برایتان نمیماند.
اما میتوانستم کتابی در مورد فرانسه بخوانم و در فرانسه باشم. میتوانستم غذاهای آنها را امتحان کنم و با جماعت فرانسوی دیدار داشته باشم. در زندان یاد گرفتم سلول خود را رها کنم و جهان را در ذهن خود سفر کنم. ۵ بار قهرمان ویمبلدون شدم و برای نیویورکیانکیز بازی کردم. وقتی با ذهن خود تنها باشید، این مسئله میتواند شما را نابود کند یا نجات دهد. میخواستم بچههای دیگر مثل من بتوانند زندان را ترک کنند و کتاب خواندن بهترین راه برای این کار بود.
وقتی در حال خواندن هستید، در یک کتاب خوب گم شدهاید و شخص دیگری هستید. همه ما نیاز داریم حتی برای یک ثانیه هم که شده شخص دیگری باشیم. همه ما باید بتوانیم فقط یکبار نفسی راحت بکشیم. کتابها به ما اجازه این کار را میدهند. «با کوه در میان بگذار» اثر جیمز بالدوین اولین کتابی بود که خواندم. آنوقت بود که فهمیدم روزی کتاب خودم را مینویسم.
* حالا که سرانجام آزاد هستید، هنوز هم کتاب میخوانید؟ اگر چنین است، دوست دارید چه کتابی بخوانید؟
همیشه عاشق خواندن هستم، اما از وقتی آزاد شدهام وقت زیادی برای خواندن نمیگذارم. وقتی ۳۰ سال در سلولی کوچک حبس شدهاید، در صورت آزاد شدن، زمان زیادی را در حال نشستن نمیگذرانید. هر روز صبح راه میروم، زیر باران یا آفتاب، سه مایل یا پنج مایل. فقط به این دلیل که میتوانم، راه میروم. زیر باران راه میروم، چون ۳۰ سال باران را روی پوست خود احساس نمیکردم.
کاری تماموقت است که وقت ازدسترفته را جبران میکند. کتاب «فقط رحمت» نوشته برایان استیونسون را خواندم. هنوز کتاب مقدس خودم را میخوانم. اما بیشتر وقتها وقتم را در گفتن داستانم برای هرکسی که گوش کند، میگذرانم. هفتهای دو یا سهبار سخنرانی میکنم. رویای من این است که آنچه برایم اتفاق افتاده، هرگز برای شخص دیگری اتفاق نیفتد.
* آیا تجربه زندان به شما چیزی باارزش آموخته است که فکر میکنید شاید اگر به اشتباه محکوم نمیشدید، نمیآموختید؟
ارزشهایی که از مادرم آموختم به من کمک کرد تا در بند اعدامیها زنده بمانم، نه چیز دیگر. او به من ترحم را آموخت و من این ترحم را با خودم به زندان بردم. او به من آموخت که با همه مردم برابر رفتار کنم و من آن را همراه خودم داشتم. به من آموخت صادق باشم و خوشقول و هرگز شخص دیگری را بالاتر از خودم یا پایینتر نبینم. او به من ایمان را آموخت. عشق را آموخت.
همه اینها را با خود به زندان برده بودم. فکر میکنم اگر یک چیز باشد که به عنوان انسانی بیگناه در بند اعدامیها آموختم و اگر به اشتباه محکوم نشده بودم، نمیآموختم، دقیقا همان معنای آزادی بود. آزادی برای اکثر ما فقط ایده است. چیزی مبهم که تا وقتی آن را از دست ندهید، متوجه آن نمیشوید. از آزادی خود قدردانی میکنم. بیشتر ما، بسیاری از چیزها را مسلم میدانیم. الان هیچ دقیقهای از روزم را مسلم نمیدانم. همه اینها یک هدیه است.
* آیا به آیندهای منصفانه برای افراد بیگناه گرفتار در سیستم عدالت کیفری امیدوار هستید؟
باید امیدوار باشید، در غیر این صورت چطور صبح از خواب بیدار میشوید؟ افرادی را دیدهام که طرفدار مجازات اعدام هستند و افرادی را که مخالف آن هستند، ملاقات کردم. هرگز کسی را ندیدم که موافق کشتن مردم بیگناه باشد. این به من امید میدهد. ما یک سیستم خراب داریم؛ سیستمی نژادپرستانه. اگر امیدی نداشتم، روزهای خود را صرف زندگی کردن در داستانی دردناک نمیکردم.
آنچه برای من اتفاق افتاد، برای شما هم میتواند اتفاق بیفتد یا شخصی که دوستش دارید. وقتی به برخورد سیستم عدالت کیفری با افراد رنگینپوست و رفتار با فقرا فکر میکنید، طاقتفرساست. درست نیست که با گناهکار ثروتمند، بهتر از بیگناه فقیر رفتار شود. ری هینتون در جهان بسیار زیاد است و برایان استیونسون بسیار کم. فکر میکنم همه افراد خوب باید علیه بیعدالتی صحبت کنند. وقتی این اتفاق بیفتد، دیگر نیازی به امید نداریم.
* برگرفته از نشریه آمازون بوک ریویو