کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۱۶۹۶۵
تاریخ خبر:

‌حواشی زالو، فیلم‌ جنجالی زندگی خصوصی ‌کیارستمی ‌و پسران

روزنامه هفت صبح، فاطمه رجبی | اسم فیلم زالو است. فیلمی‌۱۶دقیقه‌ای که بیننده بعد از تمام شدنش هم دقیقا نمی‌داند با چه چیزی طرف بوده، یک انتقام‌گیری پسر-پدری؟ خاطره بازی با فیلم‌های آرشیوی؟ مستندی انتقادی درباره نظام آموزشی در ایران؟ خیلی‌ها وقتی تصویر آخر فیلم سیاه می‌شود حتی مطمئن نیستند چیزی که دیده‌اند نقش بازی کردن پدری فیلمساز و پسرش بوده یا واقعا شاهد برشی عجیب از ارتباط پدری معروف با پسرش بوده‌اند. با همه اینها زالو از لحظه‌ای که منتشر شد تا همین حالا آنقدر مورد توجه قرار گرفته که نتوان به راحتی از کنارش گذشت.

فیلم را بهمن کیارستمی‌ ساخته و منتشر کرده. البته بیشتر بخش‌های این فیلم ۱۶‌دقیقه‌ای را خود بهمن نگرفته و شاید بتوان او را فقط سازنده بخش سوم که کوتاه‌ترین بخش هم هست دانست. زالو با قسمت‌هایی از فیلم «مشق شب» شروع می‌شود و با سرزنش‌های شدید عباس کیارستمی‌ علیه پسر کوچکش بهمن که هفت تجدید آورده ادامه پیدا می‌کند، سرزنش‌هایی که باعث می‌شود خیلی‌ها در شبکه‌های اجتماعی نحوه برخورد آقای فیلمساز با پسرش را به تندی نقد کنند و حتی او را به فرزندآزاری هم متهم کنند.

مشق شب را عباس کیارستمی‌در سال ۱۳۶۸ ساخته و اتفاقا به سال ساخت فیلم در ابتدای زالو هم اشاره می‌شود. اینطور که کیارستمی‌در مورد مشق شب می‌گوید اصلی‌ترین دغدغه‌ای که جرقه ساخت این فیلم را در ذهن او می‌زند این است که آیا همه والدین مثل او درگیر مشق شب بچه‌هایشان هستند و اصلا این بخش از تحصیل چه نقشی در زندگی بچه‌ها و والدینشان بازی می‌کند. اما برشی که بهمن کیارستمی‌از این فیلم برداشته تا اول فیلم خودش، زالو، از آن استفاده کند برش خاصی است، یعنی اینطور نیست که او فقط برای یادآوری حساسیت عباس کیارستمی‌در مورد درس و مشق بچه‌ها قسمتی از فیلم را برداشته باشد.

در برشی که بهمن انتخاب کرده، دوربین رو به روی بچه‌ای قرار می‌گیرد که همه درس‌هایش خوب است اما ریاضی‌اش لنگ می‌زند. بچه رو به دوربین توضیح می‌دهد که برادر بزرگش مسئول کمک کردن به او در درس ریاضی است اما برای این کار نه تنها سر او منت می‌گذارد بلکه مجبورش می‌کند که کارهای دیگرش را انجام بدهد مثلا برایش چای بیاورد. پدرش هم خیلی از ریاضی سر درنمی‌آورد که بتواند کمکش کند. برای اینکه بفهمیم چرا این بخش از مشق شب انتخاب شده باید فیلم را تا آخر ببینیم، توضیحات تکمیلی بهمن را بخوانیم و البته واکنش برادرش احمد به انتشار زالو را هم در نظر داشته باشیم.

پدر به ستوه‌آمده یا پسر درک نشده؟
در بخش دوم فیلم، که مربوط به سال ۱۳۷۲ است، بهمن ۱۵ ساله را می‌بینیم که در برابر دوربین نشسته. ما تصویر سه رخ او را داریم یعنی وقتی که بهمن با سرکشی که از یک نوجوان ۱۵‌ساله انتظار داریم به رو به رو نگاه می‌کند، چشمش رو به دوربین نیست. کیارستمی ‌پدر از او می‌خواهد که رو به دوربین توضیح بدهد که چرا درس نخوانده و هفت تجدید آورده است. از او می‌پرسد که خودش را فیلمساز می‌داند یا محصل. بهمن به آرامی ‌می‌گوید: محصل. پدر تشر می‌زند که اگر خودش را محصل می‌داند چرا به بهانه ساخت فیلم هفت تجدید آورده است. به رزومه بهمن کیارستمی‌که نگاه کنیم می‌بینیم گویا او در آن سال مشغول ساختن فیلم سفر به دیار مسافر بوده که در جنوب فیلم‌برداری شده و بهمن برای این کار سه روز به جنوب رفته بوده.

پدر به همین سفر سه روزه هم اشاره می‌کند و می‌گوید که چرا چنین سفری باید مانع از یک سال درس خواندن پسر شده باشد. اینجاست که بهمن اعتراض می‌کند و می‌گوید که هیچ وقت چنین بهانه‌ای نیاورده و اصلا اگر فیلمسازی مانع درس خواندنش شده چرا سال قبل هم چهار تجدید آورده بوده؟ اینجاست که پدر بیشتر عصبانی می‌شود. به او می‌گوید که خودش باید توضیح بدهد که چرا هر سال وضع درس خواندنش بدتر شده است. اینجاست که پای حرف‌هایی که قبل از روشن شدن دوربین بین پدر و پسر رد و بدل شده به ماجرا باز می‌شود. بهمن می‌گوید که دلیل این بی‌خیالی‌اش در برابر دوربین حرف‌های زشتی است که پدر در مورد کارهایش زده و فیلمسازی‌اش را تحقیر کرده است.

پدر این حرف‌ها را رد نمی‌کند و می‌گوید که هنوز هم همینطور فکر می‌کند و فیلمسازی پسری که وظیفه اصلی‌اش درس خواندن است دوزار ارزش ندارد و باید همه این فیلم‌ها را راهی سطل زباله کرد. این قسمت از فیلم جایی اوج می‌گیرد که اسم کار هم از همان جا انتخاب شده، آنجا که پدر رو به بهمن می‌گوید که او یک مفت خور و زالو است که ترجیح می‌دهد بیکار بچرخد در حالی که بقیه دارند زحمت می‌کشند، ترجیح می‌دهد از دسترنج بقیه که احتمالا منظورش خودش است، بخورد بدون اینکه کاری انجام بدهد. کیارستمی‌پدر تاکید می‌کند که پسرش می‌تواند انتخاب کند که زالو و مفت خور باشد و به هر حال بعد از مرگ پدر همه چیز به او خواهد رسید اما فعلا نمی‌خواهد و نمی‌تواند در کنار چنین آدمی‌زندگی کند.

بهمن در برابر این سیل تحقیرها هر از چندی به دوربین نگاه می‌کند و بعد دوباره به رو‌به‌رو خیره می‌شود. آنچه ما در نگاه بهمن می‌بینیم نگاه کسی است که می‌داند خراب کرده اما نمی‌پذیرد که همه چیز تقصیر خودش بوده و دقیقا به همین دلیل هم چندان پشیمان نیست، اصلا چیزی برای پشیمانی ندارد با این وجود ترجیح می‌دهد رو به دوربین پدر بگوید که تقصیر را می‌پذیرد تا این نمایش هرچه زودتر تمام شود. اتفاقا همین مدل نگاه کردن بهمن پدرش را بیشتر عصبانی می‌کند. ما در جایی از همین قسمت فیلم می‌فهمیم که هدف عباس کیارستمی‌از ضبط آن، این است که چند سال بعد نشان بهمن بدهد تا به او یادآوری کند که در این دوره چطور رفتار می‌کرده است. پدر می‌گوید: «حالا شرمنده نیستی اما روزی که این فیلم را ببینی شرمنده می‌شوی.»

این قسمت از فیلم و سیل تحقیرها و شماتتی که کیارستمی‌به سمت پسرش روانه می‌کند خیلی از کسانی که تجربه قرار گرفتن در چنین موقعیتی از جانب پدر و مادرشان را داشته‌اند برآشفته می‌کند. کاربران شبکه‌های اجتماعی فارسی زبان کیارستمی‌پدر را هدف حمله قرار می‌دهند و می‌گویند که او با همه روشن فکری‌اش اسیر کلیشه‌های زمان خودش در مورد درس خواندن بچه‌ها بوده و ابایی از تحقیر کردن پسرش نداشته اگرچه این کار را با ابزار خودش کرده است. بعضی‌ها حتی پا را فراتر می‌گذارند. به سایه‌ای که روی صورت بهمن دیده می‌شو‌د اشاره می‌کنند و احتمال کتک خوردن او را وسط می‌کشند.

سر حرف خودم هستم
فیلم با فلش فوروارد به ۹ سال بعد ادامه پیدا می‌کند. سال ۱۳۸۱ است‌. دوباره دوربین روی بهمن زوم کرده. پسری که حالا برای خودش مرد بالغی شده اما هنوز هم نتوانسته پسر محبوب پدرش باشد. باز هم فقط صدای احمد کیارستمی ‌را می‌شنویم و خبری از تصویرش نیست. از حرف‌هایش معلوم است که این بار او است که علاقه‌ای به ضبط چنین فیلمی‌ندارد. می‌گوید که از حرف‌های سال‌ها پیشش پشیمان نیست و حاضر نیست در چنین چیزی به عنوان فیلم مشارکت کند. تاکید می‌کند که بهمن هنوز هم کارهایی که «باید» انجام نمی‌دهد و مشغول هزار «نباید» تاسف‌آور است. جایی تاکید می‌کند که خیلی از او رنج کشیده.

باز هم رد تحقیر را در حرف‌هایش می‌بینیم آنجا که می‌گوید: «تو فیلمساز خوبی هم نشدی چون اگر شده بودی الان باید دوربین به سمت من بود نه خودت.» در این بخش هم بهمن کلافه به نظر می‌رسد. همان نگاه پسر درک نشده را به پدرش می‌اندازد و او را برای تحقیر کردن خودش تشویق می‌کند. فیلم دوباره به یک صفحه سیاه کات می‌خورد که روی آن نوشته شده «…۱۳۹۲». منتظریم که دوباره صحنه به چالش کشیده شدن پسر را ببینیم اما فیلم تمام می‌شود. برای همین می‌شود گفت که فقط همین قسمت آخر از مجموع سه قسمت فیلم را بهمن ساخته است اگرچه محصول نهایی را او به عنوان سازنده منتشر کرده است.

پسر خوب و پسر بد
می‌دانیم که میانه بهمن و احمد پسر بزرگ عباس کیارستمی‌که حالا ۵۰ سال دارد و ساکن آمریکا است خوب نیست. اوج اختلاف دو برادر را بعد از مرگ کارگردان، وقتی نامه‌های خصوصی‌اش در دو مجلد چاپ شد شاهد بودیم. ماجرایی که احمد گفت علیه کسانی که آن را رقم زده‌اند به جرم استفاده غیر قانونی از ماترک کارگردان و البته تجاوز به حریم خصوصی او شکایت می‌کند. در نهایت بهمن توانست اجازه انتشار این نامه هارا از دادگاه به دست بیاورد . اما این بار بعد از انتشار زالو دوباره می‌بینیم که احمد در اینستاگرامش بی‌رحمانه به کاری که بهمن کرده و به خود بهمن حمله می‌کند و جواب انتقادها به شیوه فرزندپروری پدرش را هم می‌دهد. او می‌نویسد:

همه در زندگی دچار اشتباه‌ می‌شوند، استثنا هم ندارد، ولی همه یک جور با اشتباهاتشان برخورد نمی‌کنند. گروهی از اشتباهاتشان یاد می‌گیرند و زندگی را تبدیل می‌کنند به فرصتی طولانی برای درس گرفتن از اشتباهات و تجربه‌های بد خود. اینها بعد از یک عمر یادگیری می‌شوند «پیر خردمند» و «عالیجناب». از دل مشکلات زیبایی می‌آفرینند، با طعم توت دوستی می‌آورند و راه زندگی نشانمان می‌دهند. گاندی از مردی که زنش را می‌زند تبدیل می‌شود به مظهر استقامت بدون خشونت، و لقمان، از بی‌ادب ادب می‌آموزد و از بردگی به حکیمی‌می‌رسد. آورده‌اند «نقش انگشتر لقمان این بود که: پوشیدن آنچه دیدی به عیان، اولی‌تر از رسوا کردن به گمان.»

عده‌ای هم اشتباهات خودشان را گردن نمی‌گیرند و زمین و زمان و دهه‌ها را به هم می‌دوزند و به جای قبول مسئولیت،‌ شجاعانه افشاگری و روشن‌گری می‌کنند. قهرمانانه سنگ در چاه می‌اندازند. باد می‌کارند و طوفان درو می‌کنند. کینه همه را به دل دارند و همه را دشمن می‌خوانند، از پدر تا مادر، از شرق تا غرب. انگشت شکسته‌شان را روی هرکه می‌گذارند درد می‌گیرد، پس دوستان را دشمن می‌بینند و دنیا را دول متخاصم. در نهایت هم به جای پیر خردمند می‌شوند پیر خرفت و در حد وسع‌شان خرابی می‌آفرینند، از خانواده‌ای تا مملکتی.

یکی با نمایش کلوزآپی از یک خاطی یک لحظه اشتباهش را می‌شکافد تا چهره‌اش را با درک شرایط‌اش انسانی کند و حتی دوست‌داشتنی کند. حاصل یک عمر کارش «بد من» ندارد.کاراکترهای فیلم‌هایش اشتباه می‌کنند ولی حتی در یک فیلمش آدم بد وجود ندارد. دیگری اما یک عمر زندگی و تلاش پدری را به چند دقیقه خشم و استیصال خلاصه می‌کند، پدری که بعد از یک عمر تلاش، چند باری هم زبان نادرستی را برای ابراز نگرانی‌اش استفاده کرده. نگرانی از وضعیت پسری که در دوران سنی حساس دبیرستان درس نمی‌خواند و سیگار می‌کشد و بدمستی می‌کند و بسیاری داستان دیگر که پوشیدنشان اولی‌تر است حتی عمر و خرد نوح هم حریف سرشت پسرش نشد، سایرین که انسانند و خطاکار .

توضیحات تکمیلی بهمن
خود بهمن هم بعد از حاشیه‌هایی که پیرامون زالو درست می‌شود تصمیم می‌گیرد درباره یک چیزهایی توضیح بدهد اما توضیحات او جواب به برادرش یا توضیح درباره دلیل کارش نیست بلکه ضمیمه‌ای است به فیلم و می‌توان آن را ادامه آنچه در فیلم می‌بینیم دانست. در همان بخش دوم فیلم جایی که بهمن رو به دوربین پدر نشسته یک لحظه، خیلی کوتاه در مورد دلیل درس نخواندنش می‌گوید: «گفتم باید تغییر رشته بدم.» توضیحات تکمیلی بهمن بیشتر حول محور همین قسمت است. او به سال‌هایی اشاره می‌کند که خودش هم مثل خیلی‌های دیگر قربانی سیستم آموزشی اشتباه و همراهی پدرش با این سیستم شده بود. بهمن در توضیحات تکمیلی‌اش از تاثیر پروانه اعتمادی، نقاش معاصر (که حالا ۷۵ ساله است ) هم یاد می‌کند که خیلی‌ها او را زنی متفاوت با جریان فرهنگی زمان خودش می‌دانند. بهمن می‌نویسد:
«دیدم زالو شدیدا مورد تحلیل قرار گرفته گفتم کمی‌اطلاعات ضمیمه‌اش کنم جهت تنویر افکار عمومی.

یکم: زالو سال ۸۱ با همین سر و شکل ساخته شد و همان موقع نمایش‌های محدودی هم داشت.
دوم: من دانش‌آموز سیستم آموزشی بودم که به آن می‌گفتند نظام قدیم. یعنی سال اول دبیرستان برای ادامه تحصیل چهار انتخاب داشتیم: ریاضی/فیزیک، علوم تجربی، علوم انسانی یا هنرستان. باور عمومی‌این بود که هنرستان جای بچه تنبل‌هاست و علوم تجربی هم پیش‌درآمد پزشکی خواندن. برای همین ماند علوم انسانی و ریاضی/فیزیک. از بد حادثه برادر بزرگم که از من بسیار باهوش‌تر و درس‌خوان‌تر بود پیش از من ریاضی/فیزیک خوانده بود و بعد با رتبه عالی در کنکور، در دانشگاه صنعتی شریف قبول شده بود. بدبیاری دیگر آن که رفیقی داشتم به اسم هوشیار خیام.

(پسر مردی که در فیلم مشق شب نظام آموزشی آن سال‌ها را نقد می‌کند.) من و هوشیار در دبیرستان هم‌کلاسی بودیم و باهم می‌رفتیم کلاس پیانو و خطاطی. هوشیار ریاضی‌اش عالی بود، پیانیست و آهنگساز تراز اولی شد و خطش حرف نداشت. بنده هم در تجدید آوردن رکورد می‌زدم و در نواختن و نوشتن افتضاح بودم (و هستم) ولی قرآن و دینی و فارسی و زبانم بد نبود. از من اصرار که تغییر رشته بدهم و بروم علوم انسانی و از پدرم انکار که تو مگه چیت از احمد و هوشیار کمتره. دو سال بعد هوشیار رتبه اول کنکور هنر را کسب کرد و من ترک تحصیل کردم و رفتم به خدمت مقدس سربازی.

سوم: پیش از دوران دبیرستان، خانه‌ ما چند سالی مهمانی داشت که مثل تئورمای پازولینی وقتی رفت هیچ‌کس همان آدم قبل نبود. وقتی می‌آمد سوال‌هایی که همه می‌پرسیدند را نمی‌پرسید و نمی‌گفت: عزیزم کلاس چندمی، دَرست خوبه، کدوم مدرسه میری و این‌ها؛ یعنی اصلا سوال نمی‌پرسید. می‌آمد حرف‌های عجیب می‌زد و گاهی دعوا راه می‌انداخت و می‌رفت. زیبایی مسحورکننده‌ای داشت و نظراتش با همه فرق می‌کرد، درباره‌ درس و مشق هم چیزهایی می‌گفت که درست نمی‌فهمیدم ولی سی سال بعد که رفتم سراغش و دوباره همان حرف‌ها را شنیدم، دیدم بعله، تاثیرش را روی ساکنین خانه‌ ما گذاشته.

پروانه اعتمادی به من جرات داد که نظام قدیم و جدید را ول کنم بروم دنبال کاری که دوست دارم. فکر می‌کنم به پدرم هم جرات داد که وقتی دید بچه‌‌هایش درس‌خوان نیستند دست از سرشان بردارد و بگذارد کاری که دوست دارند را بکنند و حمایت‌شان کند. (احمد هم تحصیل در دانشگاه شریف را رها کرد و یک شرکت موفق کامپیوتر راه انداخت.) خود پروانه اما پسری هم‌سن و سال ما داشت که تا سال‌های سال خاری بود در چشم‌مان، آقامهر یا مهرداد پاکباز، هم آرتیست شد و هم تحصیلات عالیه کرد.»

کدخبر: ۴۱۶۹۶۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر