کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۶۸۸۳۰
تاریخ خبر:

۵۰‌روایت از سفرها و ... | کوتاه‌ و‌ متظاهرانه‌ از‌ زوریخ

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | در پاییز سال ۱۳۹۷ خط هوایی قطر در پی جذب مشتریان ایرانی در سفرهای خارجی بود و می‌خواست بخشی از بازار پررونق ترکیش ایرلاین و امارات را به‌خود اختصاص دهد. پس به فکر نمایش امکانات هواپیماهایش و همین‌طور آسایش موجود در فرودگاه دوحه افتاد. در رقابت با خط هوایی امارات و فرودگاه دوبی. ماجرا از آنجا جالب‌تر شد که یک آژانس مسافرتی سوئیسی که در زوریخ واقع بود و همکاری نزدیکی با قطر ایرلاین داشت، تصمیم گرفت توجه توریست‌های ایرانی را به سمت زوریخ جلب کند و بخشی از مسافران سنتی پاریس و لندن را به سمت خود بکشد.

این دو نهاد مذاکراتی با هم کردند و در نهایت تصمیم گرفته شد هفت چهره رسانه‌ای را با یک پرواز فرست‌کلاس با بوئینگ ۷۷۷ از سمت دوحه به زوریخ ببرند و آنجا سه شب و چهار روز از آنها پذیرایی کنند تا آنها بتوانند مبلغ امکانات این دو نهاد باشند. خط هوایی قطر و فرودگاه قطر و امکانات گردشگری در زوریخ. خب قرعه به‌نام من افتاد و بهتر از آن همسفران فوق‌العاده‌ای که در این سفر نصیبم شد.

اگر به من می‌گفتند فهرستی از ۱۰همسفر دلخواه برای چنین سفری بنویس مطمئنا همسفرانم در این سفر جزو آن فهرست بودند. حمید ابک که با صفحه اندیشه اوایل دهه هشتاد در شرق چهره شد. با‌سواد و خوش‌محضر و منظم، ‌علی باذل که سال‌هاست در مرز سینما و رسانه فعالیت موفقی را انجام می‌دهد، ‌خوش‌سفر و با‌سلیقه، ‌پژمان راهبر ارباب رسانه‌های ورزشی که خونسرد و طناز و دقیق است و از زمان روزنامه زن در میانه دهه هفتاد او را و کارش را می‌شناسم و دنبال می‌کنم.

امیرحسین رسائل که همیشه بذله‌گو است و معاشرتی و با انبانی بی‌انتها از خاطره و لطیفه، ‌کیوان مافی که نشانه‌ای از عقل‌سلیم و دوراندیشی در کار رسانه‌ای است و در همسفری صبور و همراه، ‌جلال سمیعی که طناز است و خوش‌نمک که هفت‌صبحی‌ها او را با یادداشت‌های «تاکسی هفت» در سه سال اول هفت صبح به‌یاد دارند و حالا چهره‌ای تاثیرگذار در فضای مجازی و استارتاپ‌هاست و بالاخره والا یزدانی عزیز که با تسلطش به چندین زبان زنده دنیا، واسطه اصلی این سفر بود. در میانه آبان‌ماه این سفر انجام شد.

با پرواز فرست‌کلاس که از فرط تلاش برای رفاه مسافر لج آدم را در‌می‌آورند. تقریبا هر صندلی که در فضایی بزرگ و دور از هم چیده شده بودند، یک مهماندار برازنده مهربان اختصاصی داشت و مدام با پیشنهاد اشربه و اطعمه به سراغ مهمان‌ها می‌آمد و خب برای من که آن روزها یک رژیم سخت زاهدانه غذایی را برای خودم انتخاب کرده بودم، این وضعیت بیش از حد ممکن کلافه‌کننده بود. صندلی‌ای که دقیقا ۲۸ حالت متفاوت را می‌توانست به خود بگیرد تا تو کاهلانه شکل‌های مختلف لمیدن و خوابیدن را امتحان کنی و کلی امکانات ریز و درشت دیگر.

وسط این محوطه یک پیشخوان با صندلی‌های مجزا برایت گذاشته بودند که می‌توانستی آنجا بنشینی و با همسفرانتان گپ بزنی و پذیرایی بشوی. پرواز فرست‌کلاس برای سفرهای طولانی و آدم‌های سوپر‌پولدار شاید گزینه خوبی باشد اما من را کلافه کرده بود. یک‌جور احساس تلف شدن و تلف‌شدگی.

شاید توصیفش برایتان سخت باشد. به‌هرحال در میانه سفر یک توقف هشت ساعته برایمان در دوحه تدارک دیده بودند برای آشنایی با امکانات این فرودگاه و لانژهای متنوعش در پذیرایی از مسافران و هتل خوبی که در خود محیط فرودگاه بود و از این‌جور چیزها. در زوریخ هم این پذیرایی شاهانه ادامه داشت. شهر زیبایی که اینشتین در آنجا سال‌های اوج بلوغ ذهنی‌اش را گذراند.شهر شکلات و ساعت و بانک. شهری به‌غایت آرام و دقیق و بسامان.

و اقامت در هتلی مجلل و تجاری با انبوهی از بیزنسمن‌های خوشپوش. برنامه سه‌روزه ما آنجا با دقت تعیین شده بود: ‌قایقرانی در رود خروشان راین و عبور از مرز آلمان،‌ سفر با ترامواها و قطارهای کوهستانی به قله‌ای بسیار بلند و تماشای سه دریاچه مجزا از دورنمایی بالاتر از ابرها، ‌بازدید از موزه هنر زوریخ و آثار هنری درجه یک با خانم راهنمای پرشور و پرهیجانش، ‌بازدید از مقر فیفا در زوریخ که چقدر به ما خوش گذشت و امکانات تفریحی متنوعی که در موزه فیفا برای بازدید‌کنندگان در آنجا فراهم شده بود، بازدید از یک رستوران سه طبقه بسیار شلوغ با صدها نوع خوراکی و دسر‌که تماما مخصوص گیاهخواران بود، ‌تماشای بازی‌های لیگ قهرمانان اروپا در کافه‌ای که پاتوق فوتبالدوست‌ها بود

مواجهه با یکی از مقرهای اصلی فراماسونری اروپا،‌ ‌بازدید از بازار بزرگ دستفروش‌ها در زوریخ و روبه‌رو شدن با ده‌ها نوع پنیر با طعم‌های مختلف که بهترین رهاورد من از این سفر بود و تا مدت‌ها در تهران از گنجینه پنیرهایمان لذت می‌بردیم و… و از همه مهمتر معاشرت با همسفرهای درجه یکم که آن را به مسافرتی بی‌نظیر بدل کرده بود و البته طبیعتا اتفاقات دیگری هم در این سفر رخ داد که بخشی از آنها شاید برایتان جالب نباشد و بخشی هم شاید بیش از حد لزوم برایتان جالب باشد. پس همین‌جا این سفرنامه کوتاه حرص‌درآور متظاهرانه را خاتمه می‌دهم.

کدخبر: ۴۶۸۸۳۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر