کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۲۹۵۷۹
تاریخ خبر:

۱۰۰‌خاطره پراکنده | وقتی از هوش حرف می‌زنیم...

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | به‌عنوان نوه بزرگ یک خانواده شلوغ و تنها نوه در دسترس، ‌جدایی مادر و پدرم مرا یکدفعه در کانون توجه قرار داد. در خانه پدربزرگم چهار خاله جوان و تین‌ایجر بودند و یک خاله‌ام هم در خانه ما و در چنین محیطی کوچک‌ترین هنرنمایی تو در کودکی به‌عنوان یک شاهکار هوش و عقل و درایت نشان داده می‌شد. راستش توهم باهوش بودن بد مکافاتی است. و امر به‌خود آدم مشتبه می‌شود.

اینکه در پنج سالگی نوشتن بلد بودم و خواندن و یا حافظه‌ام در به یاد سپردن نام فوتبالیست‌ها و مدل اتومبیل‌ها قوی بود، ‌به‌خودی خود دال بر هیچ امتیازی نبود اما این را نمی‌دانستم. به هرحال در چنین اتمسفری من بی‌خود و بی‌جهت از کلاس اول جهشی خواندم و رفتم کلاس سوم و یکدفعه با از دست دادن دخترک همکلاسی هم‌محله‌ایم (که پا به کلاس دوم گذاشته بود) در کلاس سوم با ممل آلمانی که قبلا ذکر خیرش را کرده بودم، همکلاس شدم.

جهشی خواندن در تابستان در آن دبستان کوچک میدان ثریا مثل گرفتن دکترا از هاروارد در نظر گرفته می‌شد. و در نتیجه در کلاس سوم و در بین بقیه شاگردها یک فخرفروشی ضمنی هم برای من به همراه داشت. معلم‌ها با لبخند مرا صدا می‌کردند و همکلاسی‌هایم با غیظ به من نگاه می‌کردند. دبستانمان مختلط بود (تا کلاس چهارم مختلط بودیم و خب بعدش انقلاب شده بود). از همان کودکی به‌خاطر اشتباه والدینم مجبور شدم معنای رقابت و پاپوش و اینجور خزعبلات را تحمل کنم.

و خب در خودم هم این احساس ایجاد شده بود که من باهوش‌ترم! راستش این احساس تا پایان دبیرستان هم با من بود. با اینکه در دبیرستان دیگر شاگرد ممتاز نبودم و حتی معنای خوش تجدیدی تابستان را هم چشیده بودم اما این احساس در من بود که اگر اراده کنم از همه همکلاسی‌هایم بهترم. برای کنکور این کار را کردم. سه چهار ماه بکوب درس خواندم و با دو‌سه تا از دوستان در حسینیه ارشاد و ضلع شمالی پارک ساعی و کتابخانه پارک‌شهر بساط درس خواندن را پهن کرده بودیم.

دانش‌آموزان مقتصدی هم بودیم. خرجی برای والدینمان نداشتیم. یک دوره یک ماه‌و‌نیمه کلاس کنکور پیشرو رفتیم در خیابان کریم‌خان زند و یکسری کتاب‌های تست کنکور هم خریدیم و خودمان خواندیم. نتیجه کنکور خیلی خوب ازآب درآمد. و من در دانشگاه شریف قبول شدم. در دانشکده برق. و دوباره این توهم که من خیلی خوبم در من ایجاد شد. تنها نکته دلخورکننده این بود که رتبه‌ام در شیمی و ادبیات و عربی و فیزیک از رتبه‌ام در تست هوش کنکور بهتر شده بود!

پس از دو ماه جشن و سرور و خرید کیف سامسونت و بالاپایین کردن کارت دانشجویی و حفظ کردن شماره آن و دوردور کردن در فضای زیبای آن روزهای دانشگاه (الان دیگر در چگالی ساختمان و سیمان، ‌شریف بسیار زشت شده است) وقتی در کلاس‌های بچه‌های دانشکده برق حاضر شدم تازه فهمیدم که هوش دقیقا یعنی چه. آنجا بود که متوجه شدم هوش جنبه‌های متعددی دارد و در برخی از عرصه‌های هوشمندی من اصلا حرفی برای گفتن در مقابل نوابغی که در دانشکده برق شریف در تردد بودند نداشتم. آن حبابی که از کودکی در ذهنم کاشته بودند، آنجا ترکید.

حالا دیگر می‌دانم که هوش مسئله بسیار پیچیده‌ای است و لقب باهوش چه عوارضی برای کودکان دارد. حالا می‌دانم که ارزش شعور اجتماعی، ‌درک شرایط، ‌پشتکار و شجاعت در زندگی بسیار بیشتر از هوش است. این خرافه تیزهوشی و اینکه «بچه‌ام نابغه است» هنوز هم در اطرافیانم و نسبت به کودکانشان وجود دارد. و خب دیگر می‌دانم که قرار نیست یک نیوتن و داوینچی از میان این بچه‌ها ظهور کند. یک چرخه است که می‌چرخد و مدام خرافه‌ها و ایده‌های پوچ خود را تکرار می‌کند. در متن پس‌فردا برمی‌گردم به دوران کودکی‌ام.

کدخبر: ۴۲۹۵۷۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر