کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۸۹۱۸۵
تاریخ خبر:

یک مرد، یک جام| از ناپل با عشق تقدیم به دیه‌گو

روزنامه هفت صبح، حمید رستمی| جام‌جهانی که در سال ۱۹۹۰ در ایتالیا برگزار شد دربست مال دیه‌گو بود و بس! هر چند که در پایان این لوتار ماتئوس آلمانی بود که جام را بالا برد و شاگردان فرانتس بکن بائر روزهای متمادی آلمان غربی آن زمان را غرق شادی و سرور کردند تا قیصر ژرمن‌ها برای همیشه لباس مربیگری را از تن در آورده‌ و به جارختی آويزان کند.حالا که بعد از گذشت بیش از سه دهه به آن روزها فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که همه چیز آن دوره منحصربه‌فرد بود.

یک جام‌جهانی تمام عیار با ۲۴ تیم که حساسیت از سر و رویش می‌بارید‌. همه چیز داشت از بازی‌های زیبا، تکنیک و تاکتیک تا چهره‌های ویژه‌ای چون رود گولیت، روژه میلا، هیگوییتا، شیلاچی،توماس برولین و داسایف از غرش شیران رام نشدنی آفریقایی تا حذف زود هنگام برزیل. جامی پر از شور و حال، گریه و پایکوبی که دیگر مشابه‌اش کمتر یافت می‌شود. یک ماهِ آکنده از اتفاقات ریز و درشت، تلخ و شیرین! سکانس‌هایی که بعد از ۳۲سال باز هم می‌توان ساعت‌ها در موردش حرف زد و ذوق کرد. حالا اگر مخاطب‌ات بهزاد و وحید و آدم‌هایی از این دست باشد که با پوست و گوشت و استخوان آن روزها را درک کرده‌اند چه بهتر!

یک ماهِ رویایی در بهشتی فوتبالی در یکی از زیباترین کشورهای جهان که اسم تک تک شهرهایش برای خیالبافی و به خط تولید رسیدن کارخانه رویاپردازی کفایت می‌کرد! حالا تو می‌توانی همین جذابیت‌های ذاتی را با تازه‌ترین کشف یک نوجوان سِرتِق که یک توپ گرد باشد و فضای خاص آن دوران جمع ببندی تا در خروجی‌اش شگفت‌انگیزترین داستان ورزشی را شاهد باشی که قهرمانانش همه چیز داشتند و زمین فوتبال برایشان میدان جنگی تمام عیار بود تا اگر ستاره بازی هم نشدند حداقل همچون رودی فولر و فرانک ریکارد جوری همدیگر را تُف باران کنند که هزار سال بعد هم کسی یادش نرود.

ایتالیا میعادگاه برگزاری یک جام‌جهانی کاملاً دراماتیک بود که هم مارادونای افسانه‌ای داشت هم شیلاچیِ پدیده و هم زلزله‌ای به بزرگی نابود کردن رودبار و منجیل که حتی حس همدردی یورگن کلینزمن را هم برانگیخت تا بگوید فوتبال و جام‌جهانی و دلمشغولی‌هایش باعث نمی‌شود یک ستاره از همنوعانش در آن سوی دنیا غافل شود.

دو سه سالی از آن روز می‌گذشت که بر دیوار کوچه‌ای تنگ و باریک نوشته بود «ناپل» و ما هنوز بی‌خبر از دنیای فوتبال و جذابیت‌های کالچیو نمی‌دانستیم که این اسم رمز یک پادشاهی بی‌تاج و تخت است و طفل همیشه در خلسه‌ای که چشم و چراغ یک ملت پاپتی شده و تمام‌ آرزوهایشان را در ساق‌های جادویی‌اش خلاصه کرده‌اند و دستانش دستان خداست برایشان.

هنوز سورنتینو فیلمساز نشده بود تا حدیث دلدادگی ناپلی‌ها با توپ گرد و رابطه دیوانه‌وارشان به دیه‌گو در ورزشگاه سن پائولو را به تصویر بکشد و از روز یکشنبه‌ای بگوید که به عشق دریبل‌های ویران‌کننده مارادونا با عمویش به استادیوم رفته و والدینش را برای تعطیلات آخر هفته تنها گذاشته و فردایش با جسم بی‌جان مادر و پدرش مواجه شده که در اثر گازگرفتگی مرده‌اند و دیه‌گو این‌بار به راستی در قامت دست خدا ظاهر شده بود تا پائولوی نوجوان را از مرگ حتمی نجات داده و هنرمندی به دنیای سینما اضافه کرده باشد.

به گمانم ۱۸ خرداد بود که در گرماگرم امتحانات آخر سال، در یک بعدازظهر بهاری با یک افتتاحیه محتشم و در حالی که دقایقی قبل از آغاز رسمی مسابقات دیه‌گو با توپ لزگی می‌رقصید و کل دنیا را مسحور هنرش کرده بود سوت داور به صدا در آمد تا آرژانتین قهرمان دوره قبل به مصاف شیرهای رام نشدنی آفریقا برود و در حالی که همگان یک پیروزی آسان را به حساب یاران مارادونا گذاشته بودند این «فرانسوا اومام بئیک» مهاجم کامرونی بود که در دقیقه ۶۹ با یک ضربه سر دروازه «نری پمپیدو» را باز کرد

تا او به عنوان اولین بازنده جام لقب بگیرد و با مصدومیتی که در ابتدای بازی دوم تیمش گریبانگیرش شد برای همیشه با جام خداحافظی کند و چمدانش را بسته و راهی کشورش شود تا این اتفاق تلخ زمینه‌های تولد یک ستاره به اسم «سرجیو گوی کوچه آ» را در درون دروازه راه راه پوشان آرژانتین فراهم کند. سرجیو‌ ای که با دستان معجزه‌گرش چند پنالتی حساس گرفت و با شیرجه‌های گربه سانش آنقدر توپ گرفت تا تیمش با کمک مارادونا و «کانی گیا» تا فینال خود را بالا بکشد. چیزی که حتی خوشبین‌ترین هوادار آرژانتینی هم نمی‌توانست برای بچه‌های تحت رهبری دکتر «کارلوس بیلاردو» پیش‌بینی کند.

فوتبال هنوز به دغدغه اصلی طبقات مختلف اجتماعی در ایران بدل نشده بود و هواداران فوتبال را صرفا از دریچه نگاه دو مجله معتبر ورزشی که شنبه‌ها به چاپ می‌رسید دنبال می‌کردند: دنیای ورزش و کیهان ورزشی!آن روزها فاصله ما با فوتبال دنیا به حدی بود که تیم ملی پرستاره ما در همان دوره پیش مقدماتی به دست‌ چین حذف شد تا حضور در جام‌جهانی در خواب هم برایمان قابل تصور نباشد و به مطالعه همان دو مجله اکتفا کنیم و بازی‌هایی که از صدقه سر دو شبکه تلویزیونی دست کم با یک نیمه تاخیر پخش می‌شد و اگر برنامه رادیویی هم قصد اعلام نتیجه فلان بازی در حال انجام را داشت به‌دلیل از دست نرفتن حساسیت بازی در پخش تلویزیونی از شنوندگان درخواست می‌کرد یک دقیقه رادیوی خود را ببندند تا نتیجه بازی اعلام شود. مسخره است نه؟

حالا تو تصور کن که برای آن پخش نیم‌بند، تلویزیون دو گزارشگر کارکشته و باتجربه خود را به ایتالیا اعزام کرده بود که البته همان روزهای اول در کوچه پس کوچه‌های رم گم شدند و تا پایان جام کسی نتوانست خبری از آنها بگیرد و بعدها بهرام شفیع مجبور شد هر هفته جلوی دوربین برنامه «ورزش و مردم» قرار بگیرد تا ملتی را از دلواپسی برهاند.

ولی هادی صالح نیا دیگر هیچ وقت آن صالح نیای قبلی نشد که نشد و دو سه سال بعد هم که کلا فید گشت و الان در گوشه‌ای از دنیا خاک غربت می‌خورد و برای وطن اشک حسرت می‌ریزد به پهنای صورت!جام ۹۰ جام مارادونا بود تمام و کمال و از هر جا که شروع کنی باز می‌رسی به ستاره بی‌چون و چرایی که تیم به شدت متوسط آن روزها را در مقابل برزیل، یوگسلاوی و ایتالیای میزبان پیروز کرد. تیمی که وقتی در دور مقدماتی و بعد از شکست از کامرون به سختی دو بازی با شوروی و رومانی را از سر گذراند و در دور بعدی به برزیل خورد کمتر کسی در حذف زودهنگام قهرمان دور قبل تردید به خود راه داد.

اما دست تقدیر بازی دیگری آغازید و فرصت‌های پی در پی زردپوشان یکی پس از دیگری هدر رفت تا در دقایق پایانی معجزه دیه‌گو دوباره ظهور کند و با پاسی در عمق کانی گیا را با دروازه‌بان برزیل تک به تک کند و او نهایت استفاده را کرده و توپ را به تور دروازه بچسباند. جالب اینکه تا آن روز کمتر کسی اسم کانی گیا و سرجیو گوی کوچه آ را شنیده بود و بعد از آن هم چندان درخششی از خود نشان ندادند و فقط انگار ماموریت‌شان یاری به دیه‌گو در جام ۹۰ برای بالا کشیدن تیم خسته آرژانتین بود و بس! درخششی که در بازی بعدی هم مقابل یوگسلاوی تکرار شد و آرژانتینی‌ها به نیمه نهایی جام راه یافتند تا رو در روی میزبان قرار بگیرند.

ایتالیای خوش نقش و خوشرنگ، تمام تمهیدات قهرمانی را با دقت چیده بود و اصلا فکرش را هم نمی کرد که در این مسیر مانعی به اسم مارادونا همه چیز را به‌هم بریزد. کسی که خدای مردمان فقیر شهر ناپل بود و کاپیتان تیم‌شان!حالا دست تقدیر بازی شگفت‌انگیزی را آغاز کرده بود. بازی مرگ و زندگی در نیمه‌نهایی جام و دو تیم ایتالیا و آرژانتین و ورزشگاه خانگی تیم ناپولی و مردمانی که بین عشق و وظیفه اولی را انتخاب کردند و یک صدا «دیه گو» را تشویق کردند تا لاجوردی پوشان در خاک خود غریب بمانند.

مردم ناپل که تا آن برهه همواره نادیده گرفته شده بودند و دو قهرمانی تاریخی‌شان در ایتالیا را مدیون مارادونا بودند نمکدان نشکستند و یک تنه پشت کاپیتان ایستادند تا دیه‌گو و دوستانش را برای بازی فینال بدرقه کنند. فینالی که شاید کمتر کسی در استحقاق پیروزی تیم آلمان غربی شک داشت.

اما باز هم این یاران سخت جانِ مارادونای کبیر بودند که تا ۵ دقیقه به پایان مسابقه مقاومت کردند و آخر سر هم با پنالتی مشکوکی که داور مکزیکی به ژرمن‌ها هدیه کرد جام را به ماتیوس و بره مه و کلینزمن واگذاشتند و خود با چشمان اشکبار به دوربین‌ها زل زدند.
انگار همین دیروز بود! چقدر زود گذشت! طعم جام‌های بعدی با جام ۹۰ متفاوت بود و حتی اسکوبار سوراخ سوراخ شده کلمبیایی هم نتوانست جام ۹۴ را به یاد ماندنی‌تر کند همچنان که روماریو و به به تو و باجو نتوانستند. همچنان که زیدان در ۹۸ نتوانست.

کدخبر: ۴۸۹۱۸۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر