کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۵۶۴۴۴
تاریخ خبر:

یادداشت فریدون صدیقی| تمام پنجره‌ها ستاره دارند

روزنامه هفت صبح، فریدون صدیقی| خندیدن یادم رفته است و تبسم را گم کرده‌ام از بس که حال روزگار در وسط بهار، پاییز است! پرنده پشت پنجره محو تماشای کوچه مغموم به وقت شش بعدازظهر است مرا که می‌بیند به خیالم در تبسمی شیرین در ملاحظه مردی است که پرنده را به‌خاطر پریدن دوست دارد اما او نمی‌پرد و به عادت همیشه‌ها منتظر است تا سفره نحیف خرده نان و یا دوبند برنج رنگ پریده پهن شود.

‌من به نرمی پنجره را نوازش می‌کنم و برایش برنجزار می‌سازم در هوایی که امروز بوی چغاله بادام می‌دهد و همچنان اغواگر است! کنجکاوم بدانم آقا و یا خانم‌ پرنده متوجه می‌شود برنجی که پخته شده و کش آمده چرا له نمی‌شود؟ چه بلایی در خاک در قد کشیدن و دانه شدن در اینجا یا هند یا هر جای دیگر سرش آمده است؟

آیا دست‌ چینی‌ها در کار است که خرده برنج‌ها را با نشاسته، بند می‌زنند و ما خوشحالیم که چه برنج کشیده‌ای میل می‌کنیم! یا اصلاً خانم و یا آقای پرنده می‌فهمد خرده‌ نان‌هایی که کاملا خیس شده‌اند چرا گسسته نمی‌شوند. آیا آردها ناقابل شده‌اند یا افزودنی‌هایی که نامشان را نمی‌دانیم غیراستاندارد است؟

‌همراهم می‌گوید از پشت پنجره کنار بیا بگذار زبون‌بسته بی‌دلواپسی غذایشان را بخورد! پنجره و پرنده می‌مانند، من می‌روم، این سوی میز، صندلی منتظر است و صندلی می‌داند همیشه راه‌هایی برای پرواز وجود دارد حتی اگر پرنده نباشی! مثلاً تکیه به پشتی صندلی داد و فکر کرد. فکر کردن، پرواز کردن است.

پس می‌توانم با خودم و یا با شما و یا با راننده اتومبیلی که دیشب مسافرش بودم دوباره سفر کنم تا بی‌رودربایستی به او بگویم چقدر آسمان و ریسمان را به‌هم بافتی تا من کلافه شوم از گفته‌های بی‌وزن شما تا موقع پیاده شدن یادم برود، بگویم لطفا بیست‌وپنج هزار تومان بقیه تراول ۵۰هزارتومانی را بدهید!

‌روی صندلی خانه، روی صندلی تاکسی، روی صندلی محل کار یا مطب یا صندلی اتوبوس می‌شود به سفرها رفت. مثلاً به مرور خاطرات خرید میوه، مرغ و ماهی از برخی ماهی و میوه‌فروشان پرداخت که ترازوهای خودکارشان چنان در حین توزین دستکاری می‌شود که به عقل خالق کامپیوتر هم نمی‌رسد!

پس روی صندلی سفر در رکاب اندیشه به این نتیجه می‌رسم وقتی آن مرغ‌فروش، آن احتمالا مسئول، آن احتمالا پزشک، آن احتمالا کارمند و آن احتمالا برقکار و کاشیکار و تعمیرکار ماشین در کارشان کم‌فروشی یا بدفروشی می‌کنند، احتمالا نمی‌دانند حق دیگران را باید پاس بدارند نه آنکه نوش کنند و حال ما را گاه مجروح و گاه معدوم می‌کنند!‌همراهم می‌گوید نه نمی‌دانند اگر می‌دانستند این کار را نمی‌کردند! عجب! این عجب را من می‌گویم. پس بگو چرا پرنده آوازش را دریغ می‌کند لابد به‌خاطر هوای آشفته ماست!

‌نشسته‌ای غمگین، آن طرف‌تر از دریا
چقدر خسته‌ای امروز، دیگر از دنیا!
چگونه گم شده‌ای؟ با چه پایی آمده‌ای؟
که مثل ماه درآورده‌ای، سر از دنیا

‌خانم‌ها و آقایان سیب خواهش می‌کنم نفرمایید من بدبینم در بهاری که هنوز اینجا و آنجا گنجشک‌ها بال می‌زنند، فرهادها مجنون و شیرین‌ها دلخون می‌شوند! بنگرید در همین روزها که بهار هنوز بهار است، بلبلان در مرغزاران غزل‌ خوانند، انواع کالا در هر رده سنی، جنسی، خوردنی، پوشیدنی و… دست از جان شسته در یک رقابت تنگاتنگ و نفسگیر قیمت‌ها را بالا برده‌ا‌ند تا روزگار ما را جراحی اقتصادی کنند، آن‌سان که روی دست خود مانده‌ایم! واقعاً نمی‌‌دانم تعقل و انصاف در کدام‌سو قدم می‌زند؟

پس به من حق بدهید به بهار شک کنم. به شیر به ماست. حتی به هویج شک کنم، مگر نمی‌بینید گاه گوسفندی با شرمندگی خودکشی می‌کند چون می‌داند به‌جای علف، کاغذ نمدار و قارچ بیمار خورده است! حتی سیگار. سیگاری دیدم که کاغذ رنگی قاطی توتون خود کرده بود! من هندوانه‌ای دیدم که به قرمز بودن خود شک داشت!

سنجدی خوردم که گس نبود، چقدر دنیا زشت شده است! راست این است من حتی به بودن خودم شک دارم! همراهم می‌گوید با این همه تا وقتی گنجشک مستأجر بید است و جیک‌جیک می‌کند، سفره پشت پنجره را نباید فراموش کرد و تا وقتی کودکی به‌دنبال زندگی می‌دود باید امیدوار بود. باور کنید، هنوز باید در ایستگاه‌ها چشم انتظار سفر بود.

دوباره می‌رسد از راه، نغمه‌خوان، اتوبوس
پر است از هیجان مسافران، اتوبوس
تمام پنجره‌هایش ستاره دارد و ماه
شبانه آمده انگار از آسمان، اتوبوس!

همه شعرها
از محمدسعید میرزایی

کدخبر: ۴۵۶۴۴۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر