یادداشت روزانه سردبیر/ رفیق قدیمیام کو؟
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | سهماه تابستان را در پیش داریم. اینجا برایتان از۹۰ خاطره مینویسم. از آدمها، فیلمها، بازیها و… خاطرهها.
هفت سال دوچرخه بزرگترین مونس من بود. بزرگترین دارایی من بود. از ۱۹ سالگی تا ۲۶ سالگی. یک کورسی دست دوم ژاپنی که از میدان گمرک خریده بودمش. یکی از زیباترین و ناامنترین اختراعات بشر در حوزه حمل و نقل. سوار برآن به هر سمتی میرفتم. تمام دوران دانشگاه با کورسی رفت و آمد میکردم. از سه راه زندان تا انتهای خیابان آزادی. وقتی سرکار هم رفتم باز هم با دوچرخه رفت و آمد میکردم. دوچرخهام به عضوی از بدنم تبدیل شده بود. یک هارمونی کامل. مسیر مورد علاقهام به سمت شمیرانات بود. از سه راه زندان، خیابان شریعتی را مستقیم بالا میرفتم تا بعد از حسینیه ارشاد و خیابان قبا.
از قبا میرفتم به سمت میدان شهرزاد و از زیباترین خیابان دروس یعنی یارمحمدی به سمت شمال حرکت میکردم.(دروس آن موقع محلهای خلوت و پر از خانههای ویلایی دو طبقه بود) ازتقاطع دولت به سمت دیباجی میرفتم و بعد از مسیر دزاشیب راهی نیاوران میشدم و تا انتهای خیابانهای موسوم به کوهستان پا میزدم. آن بالای بالا دیگر به دامنه کوه میرسیدم. و حالا عبور از کوچهها و خیابانهای زیبای شمیرانات با صدای همیشگی جویهای پر از آب و صدای کودکان و مادران از میان پنجرههای باز و از حیاطهای اعیانی و همراه با بازی مداوم نور خورشید و درختان. لحظات شگفت انگیزی بودند. بالا رفتن از سربالاییهای شمیران و نیاوران کار مشقت باری بود اما میارزید. وقتی در انتهای ماجرا احساس میکردی برآیند نیروهای وارد بر بدنت به صفر رسیده است. یک نوع بیوزنی خلسه آور که اگر کوهنورد حرفهای هم باشید حتما تجربهاش کردهاید و بعد، از آن بالا میتوانستم لذت پایین آمدن از سراشیبیهای شمیران به سمت خانه را تجربه کنم. آنجا دیگر یک ضیافت به تمام معنا بود. پاداش مشقت!
بعدها سفر به ورامین و کرج هم به برنامه دوچرخه سواری اضافه شد.دوچرخهام را از من دزدیدند. آن زمان سینما صحرا هر سهشنبه بعد از ظهر برنامه فیلمخانه ملی بود. دوران بینظیری بود. خیلی از فیلمسازان و تدوینگران و فیلمبرداران بازیگران سینمای امروز، آن دوران مشتری فیلمخانه ملی بودند. مرور سینمای اکسپرسیونیستی آلمان یا سینمای شاعرانه دهه ۳۰ فرانسه یا مرور سینمای هیچکاک. نمیدانم در ذیل چه برنامه مرور و چه عنوانی بود که فیلم تلفات جنگی برایان دی پالما پخش میشد.
سر همین فیلم، دوچرخهام را در همان کوچه کنار سینما زنجیر کردم و با گروه خوشحال دوستان وارد سینما شدیم و در برگشت رفیق قدیمیام سرجایش نبود. فکر کنم سال ۱۳۷۳ بود. با تکیه بر تجربه سالها دوچرخه سواری در تهران است که میگویم همگانی کردن دوچرخه در تهران غیرممکن است. این شهر کوهستانی و شیبدار برای عشاق دوچرخه و کسانی که به این ورزش عشق میورزند موقعیت فوقالعادهای است اما اگر میخواهید آن را جانشین سیستم حمل و نقل برای مردان و زنان کارمند و جوانان دانشجو و دانشآموزان بکنید ۱۰۰درصد شکست خواهید خورد. تنها کسانی حرف از همگانی شدن دوچرخه در تهران میزنند که در شیبهای تند خیابانهای زیبای تهران بزرگ دوچرخه سواری نکرده باشند.