یادداشت روزانه سردبیر/ ضریب هوشیت چنده رفیق؟
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | سهماه تابستان را در پیش داریم. اینجا برایتان از ۹۰ خاطره مینویسم. از آدمها، فیلمها، بازیها و… خاطرهها.
زمانی رابین ویلیامز یاد کرده بود از ملاقاتش با یک زبانشناس و اینکه چگونه از نبوغ آن دانشمند و زیرکی و تیزهوشی نهفته در کلام و صدای او حیرت کرده بود. اینکه آن دانشمند محضری کاملا متفاوت با دور و بریهای هالیوودی رابین ویلیامز داشته است. خود رابین ویلیامز از نمادهای هوشمندی در سینما بود اما میتوانم حدس بزنم که ملاقات با یک انسان فوقالعاده باهوش چه معنایی دارد. در دوران دبیرستان شاگرد خوبی بودم. در خانه و خانواده و بین خالههای بیشمارم حرف سر هوش من بود و آنقدر گفته بودند که خودم هم باور کرده بودم. کنکور را در رقابت با دوستانم خوب دادم و دانشگاه صنعتی قبول شدم. اما در همان جلسات اول کلاسهای دانشگاه و در مواجهه با همکلاسیهایم از لمس تیزهوشی واقعی یکه خوردم.
از میان ۳۰ همکلاسیام که ورودیهای آن سال بودیم هفت یا هشت نفر واقعا باهوش بودند. به شکلی اعصاب خردکن. سر کلاس نکتههای استادان را به خوبی میگرفتند و با آنها سروکله میزدند و در کوییزهای کلاسی همیشه سربلند بیرون میآمدند. سازوکار مغزشان به شکل متفاوتی عمل میکرد و رقابت با آنها غیرممکن بود. آنجا بود که فهمیدم قهرمانی من در مسابقات هوش در یک لیگ زیرگروه محلی شکل گرفته و در رقابتهای کلانتر شانس چندانی ندارم. در کنار این گروه اقلیت تیزهوش حرص درآور،گروه دیگری هم حضور داشتند که سطح معمول هوش خودرا با پشتکار و انضباط و پیگیری جبران میکردند. سر کلاسها جزوه بر میداشتند، تمرینات را با دقت انجام میدادند همه کلاسها را میآمدند و اجازه نمیدادند بین آنها و آن گروه پیشتاز فاصله بیفتد. جالب است که این گروه منضبط و پیگیر با هوش معمولی اکثرا از بچههای تهران و بهخصوص دبیرستان البرز بودند. سنت البرز ازآنها دانشجویانی دقیق و کارآمد ساخته بود (گروه پیشتاز بچههایی بودند از سنندج،هشتگرد، تهران و مشهد).
در مهمانیها و ضیافتها و جلسات یکی از سرگرمیهایم ارزیابی سطح هوش حاضرین است. از جملاتی که میگویند از واکنشهایشان، از سرعت ردوبدل شدن شوخیها از دور شدنشان نسبت به گفتن بدیهیات و واضحات. از نکته سنجیهایشان و از گستره کلمات و واژهها و خاطراتشان. البته اقرار میکنم ضیافتهای پرشوری بودهام که شاید در این ارزیابی تیزهوشی نمرات بالایی نیاورده باشند اما شخصا همیشه کشش داشتهام در محفل مردان و زنان باهوش حضور داشته باشم. آدمهایی که نیاز نداشته باشند بدیهیات را برای هم توضیح بدهند و مکالمه را در سطحی دلپذیر در حوزههای مختلف کلامی برگزار میکنند. از تاریخ و مذهب تا هنر و فلسفه، از رئالیسم سخت اجتماعی تا دنیای بدون مرز فانتزی. یکی از علل علاقهام به عادل فردوسیپور و شکل اجرای برنامههایش همین بود که میتوانستی برنامهای با یک سطح هوشی متفاوت از بقیه برنامههای تلویزیونی ببینی که خب انگار برای مدیران شبکه چندان مسئله مهمی محسوب نمیشده است!
به تازگی حکایتی خواندهام از همنشینی هرروزه اینشتین و کورت گودل در پرینستون. دو نابغه فیزیک و منطق ریاضی که هردویشان نگاهی فراعلم به جهان داشتند. در این فوران نبوغ در کلام این دو نفر چه میگذشته؟ کتاب ناتمامیت نوشته ربکا گلداشتاین (نشر نیلوفر) را از دست ندهید و از مواجهه با نبوغ در بالاترین حد خود به شوق بیایید.
راستی این را هم بگویم که ۶ سال پیش بعضی از همکلاسیهای آن دوران دانشگاه را در یک دورهمی دیدم. بیشترشان تیپ معروف مهندسها را زده بودند. یعنی شلوارهای کتان با پیراهن مردانههای چهارخانه آستین کوتاه (تا روی آرنج ) و کمربند چرمی قهوهای و کفش بندی چرمی اسپورت. با شکمهای اندکی برآمده و عینک بر چشم. این تیپ کلاسیک مهندسان است. و خب هرکدامشان زندگی خاص خود را داشتند که داستانش بماند برای بعد. چیزی که زیاد داریم در این تابستان گرم،وقت است.