کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۲۶۸۱۱۰
تاریخ خبر:

یادداشت روزانه سردبیر/ تکثیر مکانیکی مونا‌لیزا

روزنامه هفت صبح‌، آرش خوشخو | سه‌ماه تابستان را در پیش داریم. اینجا برایتان از‌۹۰ خاطره می‌نویسم. از آدم‌ها، فیلم‌ها، بازی‌ها و… خاطره‌ها.

در اواخر دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ به دست آوردن فیلم خوب کار سختی بود. تقریبا از همه ظرفیت شبکه بازاری فیلم‌های ویدئویی استفاده کرده بودم. پرده آخر هیچکاک‌،‌ریولوبو‌،‌ پدرخوانده ۱ و ۲،‌خوب بد زشت‌، این گروه خشن‌، محله چینی‌ها‌، مردی از لارامی‌،‌سودوم و گومورا،‌ ‌سامسون و دلیله‌، ال سید و…کلا هرتعداد فیلم مهم دوبله شده که دوستان فیلمی می‌توانستند توزیع کنند.اما شانس در خانه مارا زد‌. عمویم به کتابفروشی نشر چشمه رفت و آمد می‌کرد‌. آن دوران نشر چشمه یک کتابفروشی کوچک بود جنب همین جایی که الان وجود دارد‌. هنوز خیابان کریم‌خان زند در وفور کتابفروشی‌ها به رقیب خیابان انقلاب و شاه آباد بهارستان تبدیل نشده بود‌.

مالک نشر چشمه همان دوران هم همین آقای کیاییان نازنین بود اما همه کاره کتابفروشی کوروش کارآگاهی بود. از طریق عمویم به کوروش وصل شدم. و از طریق او و سلیقه خوبش وصل شدم به دریایی از فیلم‌های بزرگ و محشر از سینمای اروپا و سینمای کلاسیک آمریکا. یکی دیگر از مراجعین نشرچشمه درآن دوران کامیار محسنین بود که حالا مسئول بخش بین‌الملل فارابی است. از طریق کوروش مجموعه کارهای فاسبیندر را دیدم. ازدواج ماریا براون‌، ورونیکا فاس‌، ‌لی‌لی مارلن‌،‌ اشک‌های پترا فون هانتکه‌. همین‌طور کارهایی از ژاک دمی مثل لولا و خلیج فرشتگان و یا یکی از زیباترین و محسور کننده‌ترین فیلم‌های تمام عمرم یعنی نامه از زنی ناشناس. فیلم‌های وی‌اچ‌اس که کوروش از زیر پیشخوان در می‌آورد و گاه با فیلم‌هایی از طرف من تاخت می‌زد. برای پابرجا بودن این معامله باید دست من هم پر می‌شد پس یافتن فیلم‌های اروپایی یا کلاسیک‌های خاص هم برای من مهم شدند. فیلم‌هایی از کلود سوته یا ژان ماری اشتراب که همچون دانه‌های الماس و برلیان رد و بدل می‌کردیم. عجب هیجانی داشت.

یادم است آن‌قدر در عطش فیلم دیدن بودیم که وقتی خبر آمد یک فیلم از فریتس لانگ در دانشکده سینما تئاتر پخش می‌شود خودمان را رساندیم و قاچاقی فیلم را دیدیم‌. حالا چه فیلمی؟ کماندوهای آمریکایی در فیلیپین. افتضاح‌ترین فیلم دوران فیلمسازی لانگ‌!
لابد برایتان مسخره است اما واقعیتی است که دیدن آن فیلم‌ها با همین مقدمات و مراسم و آیین‌هایش به تجربه‌هایی لذتبخش و به یاد ماندنی بدل شدند. حالا هی بگویید دهه سیاه فلان. هی افسوس بخورید که چرا آن طوری یواشکی فیلم می‌دیدیم‌. حق احتمالا با شماست اما آن شرایط موجب شدند که خاطره آن نوع فیلم‌ها تا ابد برایم زنده بمانند‌. زمانی والتر بنیامین می‌گفت در قرن نوزدهم اگر کسی آوازه مونالیزا را می‌شنید و وسوسه دیدن این شاهکار به جانش می‌افتاد باید سفرهای طولانی و خطرناک را تحمل کند تا به پاریس برسد و به ملاقات مونالیزا و شام آخر بنشیند.

آن وقت این دیدار مثل ملاقات با معشوقه دربند پس از سال‌ها جلوه‌گر می‌شد. بیننده ارزش تک تک ثانیه‌های این ملاقات را لمس می‌کرد و با تمام اشتیاق به دیدن این معشوقه عجیب می‌نشست. آن وقت مونالیزا و یا شام آخر و یا مجسمه داوود تا انتهای عمر آن بیننده همچون خاطره‌ای زیبا و پاک نشدنی حفظ می‌شد. اما وقتی امروزه مونالیزا را روی زیرسیگاری و جاسوئیچی و جعبه دستمال می‌بینی طبیعی است که ملاقاتت با مونالیزای اصلی هیچ کشف و شهود خاصی را در برنداشته باشد. تکثیر مکانیکی اثر،‌ همه جادوی اثر هنری را از بین می‌برد.

کدخبر: ۲۶۸۱۱۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر