یادداشت افشار برای دایی| سلام برهمه الا رونالدو
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار |
یک: رونالدو که هیچ، پدرجدش هم اگر هزار گل ملی بزند، برای ما علی دایی همچنان و همیشه گل است. آقای گل است. آقای گل جهانیان است. این یک نگاه ترحمگرای رمانتیک نیست. هواداری بیخود از شهریار آذربایجانیان هم نیست. میخواستم بگویم آدمی فقط به گل زدن، خاص و دلبخواه نمیشود. این شخصیت محکم اوست که برای ما ماندگار شده است. همین که شبیه پروین نیست، خیلیست. آدمی که مادرش شبیه مادر ماست.
پدرش یا حتی پدربزرگش. شاید کمی هم نظرکرده است. یا چنین نشان میدهد. یک عکس از بچگی او دارم که شلوار چیت گلدارش را خیس کرده است. هزار بار هم که نگاهش کنی خسته نمیشوی. انگار از اعماق تاریخ میآید. میدانم اگر چاپ کنی پدرت را درمیآورد. یکبار هم که برای مطلبی کارش کردم، دادم جای خیسی را روتوش کردند. تاریخ را گاهی باید دستکاری و روتوش کرد. اولین بار که دیدمش توی کوچه شاهچراغی بود. تازه اسم در کرده بود. با آن اندام ترکهای آمده بود کیهان ورزشی. گفتم همه با شعار سلطان علی بربری تشویقت میکنند. خندید. این تنها خنده او بود که به عمرم دیدم.
دو: چرا باید مادرش را اندازه مادر خودمان دوست میداشتیم؟ امینه خانم افغانی اصل. مادری صبور مثل همه مادران آذری که چادر نمازشان بوی نسترن میدهد. اگر از امینه خانم بپرسید، خوب یادش هست که اولین عیدی علی را در هفت سالگی کف دستش گذاشته است. نه که فکر کنید خواسته با ماشین کوکی یا روروئک یا سازدهنی یا توپ دولایه فوتبال یا کتانی تخت سبز، سرش را شیره بمالد. او علی هفت ساله را در روز تحویل عید صدا زده و یک قرآن کوچک جیبی گذاشته است کف دستش.
از آن قرآنهایی که دائم بوی گلاب تازه از سطرهاش ساطع میشود. البته که یک کادوی دیگر هم لای این کادوی عزیز مادر بود. یک اسکناس دوتومانی شّق و رّق آبی که پدر علی، مش ابوالفضل برایش کنار گذاشته بود. توکل گرفتن از آن قرآن جیبی خوشگل از همان سال ۱۳۵۵ آغاز شد و همیشه توی سرش ماند. مادر گفت« باشووا دولانیم بالام. قادانی آلیم بالام!» (دردت به جانم. دورسرت بگردم عزیزکم). مادرها وقتی این شکلی حرف میزنند، دیگر حرفی برای گفتن نمیماند.
سه: لذت آن سالها هرگز از زیر زبان هیچ کدام از اعضای آن خانواده پرجمعیت که همه باهم در محله خیرال زندگی میکردند و عین کوه پشت هم ایستاده بودند، بیرون نرفت. پدر، شوفر بود و عمرش در جادهها میگذشت. عینهو پدربزرگ علی که «چاپار» (پیک) بود و آنقدر اسمش اعتبار داشت که مردم دشت مغان به سر مشدایی قسم میخوردند. وقتی امانتیهای مردم اردبیل را به مشکینشهر و مکتوبات مشکینیها را به بیلهسواریها و پارسآبادیها میرساند خیلیها او را در سیاهچادرشان مهمان کرده و صمیمانه با نام دایی خود صدا میزدند.
مردم آذربایجان در واژه دایی حسی دارند که شاید تهرانیها در عمو و کرمانشاهیها در «روله» داشته باشند. چنین شد که مامور سجلاحوال آذربایجان عصر پهلوی اول، وقتی میخواست برای پدربزرگ شناسنامه بدهد دید که برای شهرت او چیزی بهتر از دایی مردم بودن پیدا نخواهد شد و جلوی فامیلش نوشت: «دایی». آن چاپار خوشنام که با اسب کهرش در دشتها میتاخت و حماسه کوراوغلو را زیر لب نجوا میکرد چه میدانست که نوهاش روزی روزگاری اسم او را در سراسر جهان سر زبانها خواهد انداخت. نوهای که اگر فوتبالیست هم نمیشد لابد در حوزه مهندسی، برای خودش چیزی میشد.
چهار: علی قرآن جیبی را هرگز از خود دور نکرد و همچون عشقی مقدس از آن محافظت کرد. هنوز با مبین و یاشار و رضا و آیدین جمعشان جمع نشده بود که قرآن جیبی امینه خانم از او محافظت کرد تا به ۱۷ سالگی رسید. یک بار در روز سیزده بهدر یک عید دوردست که همیشه خدا پدر، همهشان را به گردنه حیران میبرد، یادش افتاد که تیمش بازی دارد. علی به پدر گفت که من بازی دارم، سیزده بهدر نمیآیم و پدر صورتش دژم شد که نه، باید بیایی. ما همه یک خانوادهایم و بیهم نمیشود در این روز عزیز سیاحت کرد. علی هرگز در عمرش به پدر نه نگفت.
آن روز هم سرش را انداخت پایین و دستهجمعی رفتند که روز نحس سیزده را بهدر کنند. با چهار برادر و بیخواهر. شاید در زندگی او همه چیز تکمیل تکمیل باشد اما بیخواهری هم چیزی نیست که در دل آدم با چیز دیگری یر به یر شود. سیزده بهدر آن سال، آنها تازه داشتند در ییلاق صفا میکردند که پدر دید در دل علی رخت میشویند. او از آن روز نوجوانی هرگز در تمام عمرش تیمش را در مسابقهای تنها نگذاشت. آن روز هم با اینکه پدر گفت که «اوغلوم! دلناگران نباش، من تو را سروقت به مسابقه تیمت میرسانم» اما علی دلآشوبه داشت. نیم ساعت مانده به آغاز بازی بود که پدر همهشان را سوار کامیون کرد و عین شوماخر در گردنه حیران تاخت.
شاید این ترسناکترین و پردلهرهترین روز زندگی امینه خانم بود که بعدها اعتراف کرد «تنها یک بار از تاخت و تاز شوهرم در جاده هراسان شدهام، آن هم روزی بود که علی را میخواست به لحظه آغاز مسابقهاش برساند. عینهو برق و باد رفت.» امینهخانم وسط جاده گفته بود «آهستهتر بران مرد. ما وحشت کردیم. نحسی روز سیزده ما را میگیردها.» مرد خانه اما به پسرش قول داده بود؛ «نترسید هیچ طوری نخواهد شد. نترسید.
ما در خانه و توی رختخواب هم که باشیم جلوی نحسی این روز را نمیتوان گرفت.» آن روز پدر عین برق و باد و قالیچه حضرت سلیمان پرواز کرد و علی را سر وقت گذاشت دم ورزشگاه اما توی دل امینه خانم خالی شد. عصر که مادر داشت برای چهار پسرش غذا میپخت، دید که علی از استادیوم برگشت اما دستش وبال گردنش است. بند دلش ریخت؛ «باشووا دولانیم، نه اولدی اوغلوم؟» علی گفت «مامان حرف پدر درست است که نحسی اگر بخواهد آدم را بگیرد، چه در خانه و چه در خیابان یقه آدم را میگیرد. امسال نحسی، دامن مرا در بازی گرفت.» مادر قربان صدقهاش رفت و نهیب زد که یک نفر برساندش محضر شکستهبند.
پنج: سلام بر عزیزترین چاپار دنیا؛ خان دایی. سلام بر اسب کَهَرش. سلام بر او که عمری «پیک و پستچی و قاصد» خوشنام منطقه بود و برای رساندن امانتیهای مردم، از دشتها و کوهها میگذشت. از کاروانسرای سنگی صائین تا کاروانسرای شاهعباسی شورگل میتاخت و از کاروانسرای نقدیکندی تا چشمه خونین (قانلی بولاغ)… قاصدی که در خورجیناش، امانتی پدران را برای پسران و نامههای عشاق را برای «آداخلی»ها و مکتوب سربسته «آنا»ها را برای پسران سربازشان حمل میکرد و دعای از ته دل ایلیاتیها یک عمر پشت و پناه خاندایی میشد.
سلام بر اجاقهای نعلاسبی و گورهای مفرغی و شیرهای سنگی. سلام بر «قندیلخانه» بقعه جبرئیل و سلام بر «پیرمادر». سلام بر بهترین گلزن جهان که حالا عکساش در تمامی خانهها و مغازههای اردبیلیان، کنار دیوان حافظ و شهریار و طرح سیاهقلم «کوراوغلو» و «قاچاق نبی» خوش نشسته بود. سلام بر معلم ورزش علی دایی، کریم اسدی بقال که با آن گوش شکسته و بدن پیچ در پیچ و فنون بدلکاریاش حریفان را روی تشکهای کاهی حیران میکرد. سلام بر «مَخی» (مسعود بایرامی) ستاره نسل قبل از علی دایی که روی دستش «آقا» نیامد. سلام بر همه الا رونالدو!
شش: سلام بر آن حیاط بیموزاییک خانه پدری، سلام بر گل سرخ، سلام بر زردآلو، سلام بر آجرنماها و کاهگلها. سلام بر خانه قدیمی مش ابوالفضل دایی. سلام بر پدربزرگ، چاپار باوفای مردم «آرتابیل». سلام بر اسب کهرش. سلام بر دبدبه و کبکه عمهخانم که مش ابوالفضل اسم پسرانش را «عبدالله، محمد، علی، حسن و حسین» میگذاشت و عمهخانم با یک بغل اسم اصیل به خانه برادر میآمد و تحکم میکرد که هر ایرانی باید در کنار اسم مذهبیاش یک اسم ایرانی هم داشته باشد؛ «حافظ، کیکاووس، شهریار، شهزاد، بهزاد» سلام بر تمامی مردان دو اسمه، الا رونالدو.
هفت: سلام بر مشهدی دایی و عمه خانیم که زنده نماندند تا ببینند علی یا شهریارشان که در کودکی شلوار ماماندوز چیت گلدار میپوشید حالا ۵ تا ۵ تا خانه در سراسر جهان دارد (لاسوگاس، برلین، تهران، شمال، سرعین) که حالا ۵ تا ۵ تا گواهینامه شوفری (کشورهای مختلف جهان) دارد که حالا ۵ تا ۵ تا زبان بلد است و حالا ۵ تا ۵ تا مغازه و مجتمع و ماشین دارد و اینها همه به خاطر آن ۵تا ۵تا گلش است و ۵ تا ۵تا بخیه خوردن اعضا و جوارحش… آرزوی مشابوالفضل همین بود که پدر برایش بنز بخرد اما پسر با پول اولین قراردادش در قطر، چه بنزی برایش خرید (مدل ۹۲) سلام بر بنز. سلام بر هر پدری که پسر خوب دارد. سلام بر همه گلزنان جهان، الا رونالدو.
هشت: نگاه کن پسران مش ابوالفضل خیرالی عین حضرت آدم متولد ۱/۱ هستند (شناسنامه). کسی چه میدانست که عنوان بهترین گلزن جهان، آن هم از یک ولایتی که ستارگی فوتبال در آن کوچکترین شانسی ندارد، برپیشانی پسر خانیم جان حک خواهد شد. کسی چه میدانست که او این همه شعور اقتصادی خواهد داشت. کسی چه میدانست که عاشق بستنی خواهد شد. کسی چه میدانست که از فرط فروتنی، افتخار خواهد کرد به دستفروشیاش در روزگار شباب یا الاغسواری در بازگشت از آبگرم سرعین که لذتش از بنزسواری اکنونی نابتر بود. کسی چه میدانست که پورشه کایناش را یک شب به گلر پرسپولیس میبازد (و بعد از باختناش در کلکل ضربات پنالتی، سوئیچ ماشین را کف دست او میگذارد که برود همین یک شب را خوش باشد).
کسی چه میدانست که او قبل از اینکه تبدیل به آقای موهندس شود و مش ابوالفضل را به آرزویش برساند، یک بار هم در گزینش دانشگاهی، به جرم ساندویچ خوردن هنگام اذان و پوشیدن کاپشن چرم! مردود شده بود. کسی چه میدانست تعصبش به پیراهن تیمش آنقدر است که چهارشنبهها سوار اتوبوس لکنته تهران-اردبیل میشود و خودش را میرساند به زادگاهش که پنجشنبه را با تیم منتخب شهرش تمرین کند و جمعه را در جام فلق، توپ بزند و شنبه صبح خودش را برساند به دانشگاه. کسی چه میدانست که سر مصدومیت در بازی ملی و پاره شدن طحالش، ۹ ساعت در اتاق عمل میماند و آخ نمیگوید. سلام بر تمام پسران نترس. سلام بر قیماق سبلان و سبیل کوراوغلو. سلام بر همه، الا رونالدو.