کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۲۲۴۴۶
تاریخ خبر:

یادداشت ابراهیم افشار| یک سرطانِ سوررئال برای آتش

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | جوانمرگی در سینمای ایران برای من، در یک تجمع هفت نفره اموات عزیزدردانه خلاصه می‌‌شود؛ متشکل از سه منتقد سینمایی، دو زن جوانمرگ بدوی و یک «پدر و دختر» دلپذیر و نابغه.
یک: سه منتقد جوانمرگ من در سینما از سه چهره عباس نعلبندیان، طغرل افشار و مرتضی کیوان تشکیل می‌‌شود که روزگار مهلت نداد شاهد شکوفایی نهایی یا احیانا یائسگی موعودشان در کهنسالی باشیم. طغرل افشار که در ۲۳سالگی حین شنا در دریای بابلسر غرق شد و به گورستان امامزاده عبدالله در شاه‌‌عبدالعظیم کوچید و در روز ۲۷ مرداد ۱۳۳۵ قلم زمین گذاشت و خرقه تهی کرد.

طغرل از نخستین نسل منتقدین سینمایی ایران، خواهرزاده نیمایوشیج بزرگ و بنیانگذار اولین جشنواره سینمایی ایران در سال ۱۳۲۹ در سینما کریستال لاله‌‌زار بود. شورشگری علیه ابتذال، حتی علیه تماشاگران ابلهی که باعث توقیف فیلم روشنفکرانه رودخانه اثر ژان رنوار شده بودند. تنها سه ماه قبل از مرگش بود که کتاب نامه‌‌های فراموش‌‌نشدنی او انتشار یافت.

دو: برخلاف طغرل ۲۳ ساله نوگرا، هم‌‌صنفی او عباس نعلبندیان در ۴۲سالگی از دست رفت. او نیز به شدت نواندیش و البته کوشنده به انهدام خویش. شاید یک روز نوار ضبط‌‌صوتی که در آخرین ساعات زندگی‌‌اش قبل از خودکشی پر کرده و کنار گذاشته بود پیدا شود. مردی که نمایشنامه‌‌هایش با عنوان مطول «پژوهشی ژرف و سترگ در سنگواره‌های قرن بیست و پنجم زمین‌شناسی یا چهاردهم، بیستم فرقی نمی‌کند» کلی جایزه در جشن و هنر شیراز برد و روزنامه‌‌ها از او به عنوان «پسرک روزنامه فروشی که اثرش شاهکاری از یک نابغه است» تجلیل کردند.

حالا تنها یک سنگ مزار غریب از او به یادگار مانده که آدم را از بهشت‌‌زهرا فراری می‌‌دهد:«در این غربت قریب، عطر تو را از کدامین طوفان باید خاست؟» مردی که تمام صادها را سین می‌نوشت و حتی خواهرش را خاهر صدا می‌‌زد. داستان نویسی خبره و طوفانی که وقتی اول شب خودکار به دست می‌‌گرفت تا نگارش نمایشنامه‌‌اش را شروع کند، تا صبح اثرش را بدون قلم‌‌خورد آماده کرده بود و داشت چایی شیرین‌‌اش را قورت می‌‌داد.

در چلچلی چنان به اضمحلال خویش می‌کوشید که وقتی با موتورسیکلتی تصادف کرد و طحالش پاره شد انگار از خدایش بود که خودویرانگری‌‌اش به نهایت اضمحلال و عدم برسد و خلاصی یابد. پس دیگر در روزهای آخر زندگی‌‌اش از فرط فقر و بی‌کسی به این نتیجه رسید که‌ کتاب‌‌هایش را که عزیزترین اشیای عمرش بود بفروشد و وصله تن‌‌اش کند تا از فقدان هلاک‌کننده قرصی نان و لیوانی چایی‌‌شیرین نمیرد و بالاخره در یک دوشنبه خردادی از سنه ۱۳۶۸ در حالی که «شونزده تا دیازپام… پانزده تا اکسازپام…ده تا کدئین…هفده تا دیکلوفناک…»

همه را یکجا قورت داده بود حتی فرصت نیافت که با عزیزش فردوس کاویانی وداع کند. روی کاغذی نوشت «امیدوارم امروز و فردا کسی به سراغم نیاید». مردی با چهارده اثر منتشر شده و نشده که عینک دودی‌‌اش را کنار اکسازپام‌هایش و کاغذسیگارش جا گذاشت و دررفت به سمت غسالخانه که مامن و پناهگاهی مکفی به نظرش رسیده بود.

سه: سومین منتقد موردعلاقه‌ام اما نه در دریا غرق شد و نه قرص بالا انداخت. مرتضی کیوان عزیز تمام نویسندگان و شاعران آرمانگرای دهه‌های بیست و سی، در ۳۳سالگی به عدم رفت و در این کوچیدن خود چندان نقشی بهینه نداشت چون در زندان قصر تیرباران شد. منتقد هنری و شاعر خاکی در حالی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سه تن از نظامیان حزب توده را با ساده دلی در خانه‌اش پنهان کرده بود دستگیر و در ۲۷ مهر ۳۳ اعدام شد.

چنان صمیمی و رنجکش و رفیق‌باز بود که بعد از مرگش بسیاری از شاعران ایران در وصف او حماسه‌‌ها سرودند. مثل شاملو که سال بد سال اشک سال شک را برایش سرود. مردی با تسلطی عجیب روی ادبیات مدرن چپ دنیا که به حلقه‌‌اتصال نهنگ‌‌هایی چون شاملو، کسرایی، ابتهاج، نیما،دریابندری و بقیه باقیان قلم به دست تبدیل شده بود و هیچ پاتوقی از ادبای نوگرایان در تهران نبود که روی دانستگی و فقرپیشگی و صفای او حساب نکنند.

چهار: غیر از سه منتقد جوانمرگ من، یک «پدر و دختر» هنرمندِ حسرت به دل نیز با زود رفتن‌‌شان مرا و دیگر دوستداران خود را یک عمر چزانده‌‌اند؛ پرویز فنی‌‌زاده و دخترش دنیا. هر دو هم در دهه چهل زندگی‌شان. در اولین روزهای اسفند ۱۳۵۸ که پدر برای آخرین‌بار سر صحنه فیلم اعدامی رفت، صبحش که پا شده بود عجیب شنگول بود و هنگامی که دو دخترش «هستی و دنیا» را بوسیده بود که از خانه خارج شود هایده‌خانم همسرش گفته بود «ببین ماشاالله امروز چقدر سرحال و بشاشی».

عجیب است که زن باوفا مردش را در ۱۸سال زندگی مشترک، اینقدر قبراق و خوش‌روحیه ندیده بود.او نمی‌‌دانست که خوشحالی اندوه‌‌پرور پرویز بابت فیلم جدیدش نیست بلکه او به خاطر اسباب‌کشی به منزل جدیدشان روانشاد شده بود.به همان منزل سه‌اتاقه‌ای که نه تنها او را از خانه‌به‌دوشی و مستاجری نجات می‌داد بلکه به آرزویش نیز که کوبیدن عکس‌های هنرپیشه محبوبش چارلی‌چاپلین روی دیوار اتاقش بود نیز می‌رسید. منزل جدید اما قسمتش نشد. در حالی که هایده‌خانم حتی بخشی از خرت‌پرت‌ها را پیش‌پیش به منزل تازه برده بود اما دنیا آنقدر وفاپیشگی نکرد که پای آقای فنی‌‌زاده هم به آنجا برسد.

حالا خوشحالی مضاعف بازیگر نابغه، خرید یک ژیان قدرقدرت هم بود که بچه‌ها را سوارش کند و توی خیابان بتازاند و برایشان اسمارتیز بخرد. اما نه تنها منزل نو که همان ژیان هم برایش خوش‌یمن نبود. بعد از تصادف با همان ژیان بود که با پای شَل‌و‌پَل رفته بود سرصحنه اعدامی تا نقش دیوانه‌ای را بازی کند. لوکیشن طویله اما پر از کاه و پِهن بود. در آخرین صبحی که او با بوسیدن دخترانش به سرصحنه فیلم اعدامی رفت تنها ۲۰ دقیقه از آن پروژه فیلمبرداری شد و هنوز ۱۰دقیقه از نقش‌ او مانده بود که آویزان و خسته و هلاک از لوکیشن کثیف فیلمبرداری در طویله، به خانه برگشت و به هایده‌خانم گفت که تمام بدنش درد می‌کند.

حمام گرفت و چندتایی قرص مسّکن بالا انداخت و خوابید اما صبح دید که حالش بدتر شده است. در کلینیک نزدیک منزل، سوزن‌اش زدند اما جمعه‌ حالش خراب‌تر شد و رساندندش به بیمارستان ایرانمهر. عیش او هیچوقت کامل نبود. حتی آن شبی که از جشنواره سپاس جایزه گرفت عیشش کامل نشد چون فردایش از کار اخراج شد. آن هنگام هم که جنازه بیکاره او را هنرمندان همکارش در آن روز خاکستری و زمستانی از بیمارستان ایرانمهر خارج می‌کردند که تا حسینیه‌ارشاد حمل کنند و‌ سپس در قطعه ۸۳ بهشت‌زهرا جا بگذارندش، این بار به واقعی‌‌ترین شکل خود مرده بود و شاید بهترین توصیف را محمود دولت‌آبادی درباره جنازه او کرد که چشم همه تر شد:

«پرویز اگر شهید نبود، قربانی مناسبات کثیف اجتماعی طبقاتی ۴۰ سال اخیر ایران بود.» حالا حسرت دوستدارانش این بود که کاش می‌‌ماند و بازی‌اش را در نقش جدیدش در فیلم جاده ابریشم علی حاتمی می‌دیدیم. شاید این بار اگر جایزه می‌‌گرفت با کت و شلوار خودش روی سن می‌‌رفت، نه با کت و شلوار عاریه‌ای رفیقش که در جشنواره سپاس (۱۳۵۲ به خاطر بازی در نقش رگبار) رفته بالا و با جوزف لوزی دست داده بود و برگشته بود و شبش لباس را برگردانده بود.

پنج: از میان بازیگران دوست دارم بیش از همه جوانمرگان جدید، برای خانم معصومه خاکیار غمگین باشم. زنی که در ۲۱سالگی چنان از مردمان دون پستی دید که هوس اقامت در قبرستان مسگرآباد کرد. من چگونه بنویسم که او خود را در عنفوان جوانی آتش ‌‌زد. (۴ اسفند ۱۳۳۲) و رسانه‌‌های کثیرالانتشار وقت درباره مرگ فجیع او فقط به این دو جمله بسنده کردند:«زنی گوشه دامنش به چراغ پریموس گرفت و آتش گرفت و مرد!»

شاید تنها کسی که از خانم خاکیار و مرگ فجیعش دفاع کرد طغرل افشار بود که در مجله ترقی اسفند ۳۲ نوشت:«واقعه اسف‌‌انگیز و جانگدازی که محافل هنری تهران را عزادار ساخت انتحار معصومه خاکیار ستاره جوان و ناکام ایرانی بود که باز هم در نتیجه محرومیت‌‌ها و فشارهای محیط و نارضایتی‌‌های خانوادگی که همواره در خانواده‌‌های ایرانی وجود داشته تصمیم گرفت دست از این جهان بشوید. معصومه دختر بااستعداد و هنرمندی بود که این استعداد فطری خود را در سه فیلمی که در آن، رل‌‌های اول را داشت به ثبوت رساند. معصومه از اهالی آذربایجان بود.

هنگامی که چند سال پیش به تهران آمد زبان فارسی نمی‌‌دانست ولی استعداد هنری او در زمینه تئاتر و سینما به او میدان زیادی برای پیشرفت داد و به زودی در تماشاخانه‌‌های تهران به کار پرداخت. ولی تماشاخانه‌‌های تهران محل پیشرفت وهنرنمایی دختری مانند معصومه نبودند تا اینکه هنگام آغاز فیلمبرداری پا به عالم سینما گذاشت. اولین فیلم او مستی عشق، محصول پارس‌‌فیلم بود که حقیقتا نسبت به سایر ستاره‌‌های ایرانی فوق‌‌العاده بازی کرد و در همانجا استعداد بی‌‌مانند فطری خود را نشان داد. با وجود آنکه کلاسی ندیده و با اصول هنری سینما آشنا نبود این بازی خود را به خوبی انجام داد.

سپس در فیلم گلنسا اولین محصول دیانافیلم، رل یک دختر دهاتی مازندرانی را به خوبی ایفا کرد. سومین فیلم او مشهدی عباد محصول استودیو عصرطلایی بود که با موفقیت‌‌های زیاد روبه‌رو گشت. به طور قطع باید اذعان کرد که معصومه یکی از ستارگان درخشانی بود که اگر به هنر و استعداد او توجه می‌‌شد و تحت تعلیمات لازمه پرورش می‌‌یافت یکی از بهترین هنرپیشگان عالم سینما می‌‌شد. او در نتیجه محرومیت‌‌ها و فشارهای مادی و معنوی، دست از جهان شسته و در آخرین لحظه زندگی، با نهایت شهامت و فداکاری اعلام کرد که هیچکس در این قضیه دخالت نداشته است.»

شش: دومین بازیگر جوانمرگ که دیگر کسی از او یادی نمی‌‌کند «آتش خیّر» بود که او نیز در ۳۴سالگی تمام کرد. زنی که در نخستین کار تئاتری با نام «خسیس» با فنی‌‌زاده همبازی شده و سپس در فیلم‌‌هایی چون صادق کرده تقوایی، سوته‌‌دلان علی حاتمی، دایره‌‌ مینای مهرجویی و سایه‌‌های بلند باد فرمان‌‌آرا و نیز در سریال‌‌هایی چون دلیران تنگستان و تلخ و شیرین بازی کرده و دیپلم افتخار جشنواره تهران را برای نقش‌اش در سوته‌‌دلان مال خود کرده بود در دهه شصت به سرطان چشم مبتلا شد و سال ۶۵ از دنیا رفت. برای یک بازیگر، این دیگر سوررئالیستی‌‌ترین شاخه سرطان است.

کدخبر: ۴۲۲۴۴۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر