یادداشت ابراهیم افشار| چرا گورهایت را دوست میدارم
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: روزی که کریستالپالاس انگلیس پنج گل وارد دروازه پرسپولیس کرد، تمام دلخوشی ما به تنها گل مهراب شاهرخی، بمبافکن خوزستان بود که سیخکی رفت به تور دروازه حریف بوسه زد. البته آن دو باری هم که تیر دروازه حریف، مقابل ضربههای همایون و پروین لرزید کم دندانقروچه نرفته بودیم. با اینهمه اما تنها چیزی که این شکست بزرگ را تسکین داد، فردای بازی رخ داد که روزنامهها خبر دادند مربی کریستالپالاس، بدفرم عاشق چشم و ابروی علی سلطون شده است.
چشمو ابرو هم که فوتبالش. تکنیکش. آنها طی مصاحبههایی شیرین با مستر «هد» سرمربی کریستالپالاس خبر پشت خبر مخابره میکردند که چه نشستهاید، آقای هد عاشق بازی پروین شده است. خود هد هم در تعریف و توصیفی بیقرارانه از بازی علی گفته بود: «شماره ۷تان با اینکه قد و قامت بلندی ندارد ولی فوقالعاده باهوش و تند و تیز است. میداند با توپ چه میکند و چشمش همه جای میدان باز است.»
پیشنهاد کریستالپالاس حاکی از این بود که پروین را با ۲۵ هزار پوند (آن روزها هر پوند در ایران ۲۰ تومان بود. ۲۰ تا تک تومان.) بخرد و به انگلیس ببرد. مبلغ قرارداد علی معادل ۵۰۰ هزار تومان پول ایرانی بود به اضافه حقوق ماهانه ۱۶ هزار تومان. این در حالی بود که حقوق و درآمد بازیکن ایرانی در آن روزها تقریبا ماهانه هزار تومان بود. روزهای داغ ابتدای دهه ۵۰ که پرسپولیس عبده، تازه اعلام حرفهایگرایی کرده و کاسهاش را در لیگ ایران از بقیه تیمهای آش و لاشِ فقیر جدا کرده بود.
هنوز آن دنیای ورزش را نگه داشتهام که در شماره ۲۷ آبان ۱۳۵۱ از مربیان، هنرپیشگان، خوانندهها، فوتبالیستها و حتی تماشاچیها درباره پذیرش قرارداد از سوی پروین یا اعلام مخالفت او نظرخواهی کرده بود؛ «آیا بهتر است پروین در قبال این پول به انگلیس برود یا نه؟» پروین در حالیکه چند ماهی بود پدرش را از دست داده بود، برای مامان نصرت میمرد و نمیتوانست مادرش را تنها بگذارد. وقتی خبرنگار دنیای ورزش درباره قرارداد کریستالپالاس نظرش را پرسیده بود، گفته بود: «آقا ما وقتی میخواهیم با تیم ملی به ماموریت برویم، مادرمان ۱۰ دقیقه ما را از زیر قرآن رد میکند و در هر جیبمان یک قرآن کوچک میگذارد و یک «سَلط» آب پشت سرمون میریزه.
ما جواب اونو چی بدیم؟» همان مادری که وقتی پیشنهاد کریستالپالاس را شنیده بود، شب هنگام باز کردن سفره شام به علی گفته بود: «مادر آدم نون و پنیر سفره خودشو بخوره بهتر از نون و بوقلمون همساده است.» و چشمهایش پر شده بود. در نظرخواهی دنیاییها، آقافکری وقتی پیشنهاد کریستالپالاسیها را شنید، گفت: «علیآقا تا آخر عمرش هم بازی کنه نمیتونه چنین پولی جمع کنه. تا انگلیسیها پشیمون نشدن، بچسبید بیخ ریششون.»
اما حسین افندی سرپرست تیم ملی بهعنوان مخالف ترانسفر گفت: «بازیکن ایرانی که ستاره تیم خودش است کمتر شانس ستاره شدن در فوتبال خارجی را دارد. این قرارداد اگرچه از لحاظ مالی بهنفع پروین است ولی فوتبال او را نابود میکند.» هژبر توپجمعکن امجدیه گفت: «این بچهها با دلشون بازی میکنن. پروین فریاد تماشاگران امجدیه را بیشتر از جیرینگ جیرینگ پول دوست داره.» دهداری نیز اعلام کرد: «سفر پروین به سود فوتبال ایران خواهد بود به شرط اینکه مادرش را راضی کند.»
داریوش اقبالی خواننده هم گفت: «با رفتن او به انگلیس، فوتبال ما را دنیای حرفهایها خواهند شناخت.» مسعود برومند مدیر پرسپولیس نیز اعلام کرد: «مدیر کریستالپالاس، پروین را برای ترانسفر به هلند و فرانسه میخرد. نه لیگ انگلیس.» گیتی پاشایی همسر بعدی کیمیایی نیز در پاسخ به نظرخواهی گفت: «پروین ممکن است در اروپا صاحب همهچیز شود ولی هرگز صاحب چیزهایی که در ایران است، نخواهد بود. هوای ایران. غذای ایران. خصوصیات ایرانی و خاطرات فراوانی که در هر گوشه به یادگار مانده است، اجازه نمیدهد در خارج از کشور لذت و آرامش داشته باشیم.»
بازی کریستالپالاس با پرسپولیس در روز ۱۷ آبان ۵۱ در حضور ۴۰ هزار تماشاگر در ورزشگاه یکصدهزار نفری برگزار شد. در قبال ۵ گل انگلیسیها، شوت فیلافکن مهراب که دنیای ورزش او را «شراب کهنه سرخپوشان» نام گذاشته بود، منجر به دلخوشی تماشاگران شد. این نشریه البته با انتقاد از هادی طاوسی گلر قرمزها نوشت که او در روز بدشانسی خود روی سه گل حریف مقصر بود. پرسپولیس در حالیکه نیمه اول را با یک گل از حریف عقب بود، چهار گل در نیمه دوم خورد و مست و ملنگ به رختکن برگشت.
دو: هفت سال قبل از پیشنهاد پالاسیها به سلطون قرمزها، ایران اولین کشور آسیایی بود که افتخار صدور بازیکن به فوتبال خارج از کشور را زیر دندانش مزمزه کرد. وقتی که نماینده باشگاه شَکر اسپور ترکیه برای خرید دو ستاره فوتبال ایران پرویز قلیچخانی و جلال طالبی به ایران آمد. «بدری چاکر» نماینده تامالاختیار تیم آنکارایی، رئیس وقت کمیته داوران فوتبال ترکیه نیز بود که با یک فقره بلیت رفت هواپیما به تهران آمد و بلیت سه نفره برگشت، در دستش بیات شد.
بدری میگفت حاضریم ماهانه حقوق چهار هزار لیری به این دو بازیکن بدهیم و البته با یک قرارداد ۱۰۰هزار لیری برای هر کدامشان. بدیهی بود امکاناتی از قبیل غذا، مسکن، حق بیمه، ایاب و ذهاب، بورس تحصیلی مجانی و نیز محل اسکان رایگان برای خانواده این دو بازیکن نیز در قرارداد تیم آنکارایی ذکر شده بود. چاکر مردی ۵۳ ساله با اندامی کشیده بود؛ خوشبرخورد و دارای ابروان پرپشت که از دست ایرانیها کم عذاب نکشید که چرا رضایت به ترانسفر بازیکن نمیدهند و سیگار را با سیگار پیوند زد.
مردی که خود قبلا ستاره بشیکتاش بود به عنوان رئیس روابط عمومی کارخانجات قند و شکر ترکیه که تیم شکر اسپور را در زیرمجموعه خود داشت میخواست با استفاده از پرویز و جلال، روی دو تیم گالاتاسرای و فنرباغچه را کم کند. ترکها بازی جلال و قلیچ را در جام سازمان عمران منطقهای دیده بودند که با شرکت سه تیم ایران، ترکیه و پاکستان در اواسط دهه ۴۰ برگزار میشد. ظاهرا وهاب افندی ملیپوش ترکیه و کاپیتان شکراسپور، بازی این دو ستاره ایرانی را در جام منطقهای پسند کرده و در بازگشت، از مدیران باشگاه خواسته بود تا این دو ستاره را به آنکارا بکشانند.
بدری چاکر آنقدر از فسفس کردن ایرانیها شاکی بود که میگفت: «من نمیدانم وقتی مدیر و رئیس و بازیکن و مربی، همه و همه رضایت به این انتقال دارند این گربهرقصانیها و امروز فردا کردنها برای چیست. مگر من برای چپاول و غارت آمدهام یا بازیکنهای ایرانی صغیر و نادانند که این همه قیم و کفیل دورشان را گرفته است؟» فوتبال رازآلود و همیشه آغشته به شایعات ماستخیاری یک مدتی را باهمهمه خبر این ترانسفر خوشدلی کرد و آخرش با تمسک به دربار و اینکه ستارههای ایرانی باید فوتبال کشور خودشان را آباد کنند، در مقابل بدری چاکر بدبخت ایستاد و او را دست خالی به اداره قند و شکر آنکارا فرستاد.
البته همین پاسخ منفی سیاستمدارانه تبدیل به دستاویزی شد تا اعتبار مالی خوبی برای صید این دوستاره توسط باشگاه تاج فراهم شود. بعدها فاش شد که تمام این سناریوهای شَکراسپوری حاصل و ساخته تفکرات گعدههای داخلی فوتبالفارسی با همکاری کیهان ورزشی بود تا با این بهانه برای دو ستاره محبوب خود کاسبی باز کنند.
سه: قریب به دو دهه پیشتر، در فرانکفورت، لژیونر آبیپوشی را ملاقات کردم که بدجور قرص لازم بود و از فرط کلافگی، سرش را بین دو دستهایش گرفته بود. من سادگی کرده بودم که میخواستم سر از رموز نخستین ترانسفرهای بازیکن به آلمان سر دربیاورم و او با یادآوری روزهای ستارگی، گُرگیجه گرفته بود از بیحیایی ایجنتهایش. آمدم دست توی کیفم کنم و قرص آرامبخشی را که همراه داشتم با یک لیوان آب بگذارم کف دستش ولی حیا کردم. وقتی صحبتها گل کرد، فغانش به آسمان رفت از دست دلال سبزیفروشی که به عنوان ایجنت پا پیش گذاشته بود و خانمان بازیکن خامدست را غارت کرده بود.
بازیکن سادهدل و بیزبانی که نمیدانست باشگاهش در مفاد قراردادش چه امکاناتی اختصاص داده است. بعدها فهمیده بود که آقای دلال با داشتن برگه وکالت از بازیکن، یک روز وانت کرایهایاش را برده جلوی فروشگاه بزرگ لوازم ورزشی طرف قرارداد با باشگاه متبوعش و سهمیه سالانه لباسها، کفشها، حولهها، گرمکنها و بقیه امکانات اهدایی باشگاه به بازیکن را امضا کرده، انداخته پشت وانت و فرستاده در منیریه فروختهاند. حالا لباسها هیچ؛ دلال سبزیفروش حتی به تمام لوازم خانگی که باشگاه متعهد شده بود برایش تهیه کند، رحم نکرده بود.
بیچاره هفتههای متوالی را با یک دانه گرمکن تمرین کرده بود و وقتی میدید همه بازیکنها لباسهایشان را هر هفته به خشکشویی باشگاه تحویل میدهند احساس حرمان میکرد که چرا باشگاه به من ظلم کرده و هیچ نداده است. فوتبالفارسی چنان آغشته به رازهای سیاه است که هرگز نمیتواند به حقیقت ذاتی خود دست یابد. چنین است که با مرگ هر ستاره قدیمی، در دلم چنگ میاندازند و رخت میشویند که ببین چه سهل و آسان، یک کتابخانه خاطره و اسرار را با خود زیر خاک دفن کرد. چنین است که گورها و قبرستانهای این مملکت، رازدارترین مکانهای جهانند.
بعدالتحریر: حق دارید فحشبارانم کنید که من در این اوضاع و احوال تاریک، به نوشتن از چه چیزهایی پناه میبرم. حق دارید.