یادداشت ابراهیم افشار| آیا من یک وطنفروشم؟
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: … ، دو: … افسانههای آوانگارد هنر امروز را یکی یکی و یک دل سیر نگاه کنید. تتلو به عنوان پرمخاطبترین موسیقیباز مملکت، میلیونها مخاطب را میرقصاند. شعر علنا رسالت تاریخی خود را از دست داده و به توئیتهای صدمن یک غاز سلبریتیهای فمینیست باخته است.
ژورنالیستها در بیرگی از سیبزمینی هم عبور کردهاند و در نقشی خارج از رسالت خود، به جستوجوی طلای خام در جیب جلیقههای کلهگندگان اصلاحطلباند. حالا نهایت آوانگارد بودن در کشیدن گُل و پوشیدن شلوار پاچهگشاد پارهپوره و بلد بودن فال تاروت و توئیتهای بیکلّه است. وقتی نوید محمدزاده آوانگارد سینما میشود.
وقتی حامد آهنگی و رامبد جوان آوانگارد هنر تلویزیونی. دخترهای مو آبی هم بدیهیست که باید آوانگارد حوزه مد باشند. پیامآور آوانگارد آنها هم بگذارید زیباکلام و … باشد. ما در حوزه آوانگاردیسم هم همه چیزمان به همه چیزمان میآید. الا من که اینجا همچون غّده یک لوزه پوسیده، از آسمان کبود تهران آویزان شدهام و بهرام صادقی و نصرت و عباس هم از چشمم افتادهاند.
سه: اگر روزگاری روشنفکران آوانگارد ما به خاطر تحمل یک کودتای ۲۸ مردادی، از دم به رود نقرهای هروئین و سیخ و سنگِ تلخکی روی آوردند، لابد سلبریتیهای آوانگارد نسل من هم باید برای تحمل تجربه جنگ و کرونا و فاجعه کمآبی و گرانی و بیکاری و فروپاشی اخلاقی، به گُل و متاآمفتامین و بوتاکس و مادیگرایی مطلق روی بیاورد.
بگذارید آوانگارد امروز من در حوزه شعر، بیهیچ شباهتی به ناظم حکمت و مفتون، سرش را توی کاسه توالت فرنگی بکند و شعر «پدران خود را بکشید» را بسراید. بگذارید آوانگارد هنری مدل ۲۰۲۰ فالوئرهای خود را از دم به فحش خوارمادر بکشد و مریدهایش او را در هیبت یک شاخ اینستاگرامی بپرستد. در این بازار شام اما من در دست هر دو طرف عاطل ماندهام و گریزگاهی ندارم. در این دنیا حق است اگر کیمیاییها و بنانها با برچسب مرتجع از حول و حوش جهان و جهانیان رانده شوند.
بدیهی ست در چنین ابتذالی شهریار تبدیل به شاعر حکومتی بشود و دخترک قرمزپوش خیابان فردوسی، مسخرهترین معشوق جهان نام بگیرد که خود را به خاطر پسری بیسر و پا، آلاخون والاخون کرده است. در چنین دنیای مغشوشی، اجازه بدهید من هم گاهی کمی - فقط کمی- بیوطن باشم. من که برای ستار و باقر و مرا ببوس و سقاخونه میمردم و میمیرم. فقط بگویید کجا میتوانم یک چیکه وطن برای خودم جمع و جور کنم که نوری شبیه مسجد لطفاللهخان بر آن بتابد و کسی روی پلهای عابر به فکر یک خودکشی زیبا نباشد. مرا از این جهان کمی دور کنید ای مسلمانها. کمی. فقط کمی.