یادداشت آرش خوشخو درباره ابراهیم گلستان
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | بخشی از جذابیت ابراهیم گلستان مدیون سن و سال اوست. مرد ۹۸ساله فرهنگ و هنر ایران که حالا همچون جعبه سیاه دوران قبل از انقلاب عمل میکند. مردی که در میانه راه بین روشنفکران و دربار قرار داشت و حالا حدود نیمقرن است که در قلعه خود در حومه لندن زندگی میکند و نگاهش به طبقه روشنفکر همچون زئوس بر بقیه رعایاست.
این سیطره و نفوذش بر روشنفکران به امروز و دیروز مربوط نیست. در دهه سی و چهل او نامی محترم در طبقه روشنفکران بود. با اتوریته خاص خود. دوستی نقش او را در میان اهالی فرهنگ همچون نقش پرویز قلیچخانی در میان فوتبالیستها مثال زده بود. بخشی از این اتوریته مدیون پیشتازی فرهنگی اوست.
او در دوران فرانکوفیلی فرهنگ ایران، با چرخشی قابل توجه ادبیات آمریکا را به صف اول آورد. با دو غول بزرگش یعنی همینگوی و مارک تواین. ترجمهها و داستانهای کوتاهش راه تازهای برای ادبیات ایران به نمایش گذاشت. او در سینما هم با خشت و آینه اولین کسی بود که به شکلی قاطعانه به جنگ سینمای فیلمفارسی رفت. این بدعت شجاعانه بعدها در سیطره افسانه گاو و قیصر که پنجسال بعد از خشت و آینه ساخته شدند، محو شد. اما بهتازگی تلاشی شروع شده برای احیای جایگاه این ملودرام عجیب ایرانی.
اما گلستان جدا از این فعالیتهای مهم هنری و خلاقیت ویژهاش، نقشی پدرخواندهگونه بر طبقه روشنفکر ایرانی پیدا کرد. او اولین کسی است از این طبقه که بیزینس فرهنگی را بلد بود. یک استودیوی فیلمسازی زد، با استفاده از روابط خانوادگی خود به شرکت نفت و دربار راه پیدا کرد و مستندهای گرانقیمتی را برای دولت کلید زد.
مستندهایی شاعرانه که به شکلی واضح تحت تاثیر کارهای گریرسون، مستندساز سبک شاعرانه انگلیس قرار داشتند. تمول او خود به خود روشنفکران زیادی را به دور او جمع کرد. حتی ماجرای عاشقانه مشهورش با فروغ فرخزاد تا حدی بهخاطر این قدرت و ثروت توامان او بود. چنان ثروتی که به او اجازه میداد در نزدیکی خانه خود و خانوادهاش، قطعه زمینی برای فروغ بخرد و خانهای کوچک و زیبا برای او بسازد.
کیست که نداند جایگاه خانه سیاه است تا چه اندازه مدیون پشتیبانی و خلاقیت ابراهیم گلستان است. همین ثروت و قدرت بود که او را بالای سر نجف دریابندری و فهیمه راستکار هم قرار داده بود و حرفش در فضای فرهنگی برشی چشمگیر داشت. مثل وقتی که تصمیم به حمایت از قیصر و مسعود کیمیایی گرفت و راه را برای سینمای موج نو باز کرد.
او در دهه چهل در برنامههای فرهنگی دربار مورد اعتماد بود و طرف مشاوره قرار میگرفت. جالب آنکه همتای او در فضای فرهنگی ایران آن سالها جلال آلاحمد بود که روزبهروز از دربار نفرت بیشتری به نمایش میگذاشت. مجادلات جلال و ابراهیم گلستان در دهه چهل خودش از ماجراهای جالب فرهنگی کشور بود.
یکی ضد لیبرالیسم و دیگری در آغوش لیبرالیسم. گلستان در تمام این دوران به تسلطش بر زبان انگلیسی مینازید و بارها آل احمد و شاملو را بابت کمدانشی در این حوزه مورد شماتت قرار داد(شاملو را بهخاطر ترجمه دُن آرام شولوخف آنهم درحالیکه به قول گلستان نه انگلیسی میدانست و نه فرانسه) و هیچوقت دریابندری را بهخاطر اینکه به یکی از ترجمههایش تعدی کرده بود نبخشید.
در دهه چهل گلستان بههمراه آلاحمد و سیدحسین نصر هرکدام بهنوعی هدایت فضای فرهنگی ایران را در دست داشتند. خب بقیه داستان را میدانید. فروغ فرخزاد در همان محله دروس زیبا در سال ۱۳۴۵ تصادف میکند و میمیرد و ابراهیم گلستان از هم میپاشد. در هشت سالی که بعد از مرگ فروغ در تهران به زندگی ادامه داد، فیلم اسرار گنج دره جنی را ساخت که با هیچکدام از دستاوردهای دیگرش برابری نمیکردند.
پس در میانه دهه پنجاه تصمیم خود را گرفت و خانواده را رها کرد و به حومه لندن پناه برد. حتی مرگ کاوه گلستان در دهه هشتاد هم تغییری در تصمیم او برجای نگذاشت. او هنوز هم سوژه مورد علاقه خبرنگاران و روزنامهنگاران برای مصاحبه است. هرچند حالا در عرصه سیاسی اردشیر زاهدی به رقیب او بدل شده است!