کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۸۹۱۰۸
تاریخ خبر:

یادداشت آرش خوشخو درباره احمد شاملو

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | شاید احمد شاملو بزرگ‌ترین شاعر قرن گذشته ما باشد. شاید حتی بزرگ‌ترین شاعر ۲۰۰سال و حتی ۳۰۰سال اخیر. مرتبت او را منتقدان ادبی مثل ضیا موحد بلافاصله پس از حافظ و سعدی و مولانا و خیام و فردوسی ارزیابی می‌کنند. او سردمدار حلقه شاعران نوپرداز بزرگ معاصر ماست. حلقه‌ای که با نیما و فروغ و اخوان ثالث و بنا بر روایتی سهراب سپهری شکل گرفته است. نوپردازان بزرگ عصر تجدد.(حلقه بزرگ دیگری هم داریم که از ملک‌الشعرای بهار و ایرج میرزا و شهریار و پروین اعتصامی و ناتل خانلری شکل گرفته. سلاطین احیای شعر کلاسیک.غزل و قصیده)

شخصا دلبسته شعر شاملو نیستم و خب در حوزه شعر، آماتوری بیش محسوب نمی‌شوم.اما شاملو جدا از جایگاه ادبی‌اش با بی‌شمار اتفاق و رویداد سیاسی و فرهنگی و اجتماعی نامش گره خورده است… متولد محله صفی علیشاه که در طوفان حوادث سیاسی شهریور بیست حتی دیپلم هم نتوانست بگیرد.

در عنفوان جوانی طرفدار هیتلر شد و توسط متفقین چند روزی دستگیر می‌شود و بعد گرایش چپ پیدا کرد و به سمت فرقه دموکرات کشیده شد و باز هم تا پای مرگ پیش رفت و… بعد هم حزب توده.در ۲۲سالگی و در سال ۱۳۲۶ ازدواج می‌کند و در شش سال زندگی با اشرف‌الملوک اسلامیه پدر چهار فرزند می‌شود.در همین سال با نیما ملاقات می‌کند و خودرا به عنوان بزرگ‌ترین مدافع و مرید نیما نشان می‌دهد و اعتماد شاعر بزرگ مازندرانی را جلب می‌کند.

اما انتشار مجموعه شعری از شاملو با مقدمه فریدون رهنما در سال ۱۳۳۰ به شدت نیما را می‌رنجاند. وقتی که رهنما از برتری شعر شاملو بر نیما نوشته بود. فریدون رهنماست که شاملو را با شعر سپید و بدون وزن عروضی در کارهای شاعران اروپایی آشنا می‌کند. در سال ۳۲ یک‌سال به زندان می‌افتد.در همین دوران است که ترجمه کردن را شروع می‌کند. با آنکه بر هیچ زبان خارجی مسلط نیست!در واقع احاطه‌اش بر زبان فارسی و درک شخصی‌اش از لحن نویسندگان و شعرای خارجی (از فرانسوی و آمریکایی تا اسپانیایی و روسی و رومانیایی و آلمانی) موجب می‌شود تا نامش به عنوان مترجم بر کتاب‌های شعر و داستان کوتاه و حتی رمان قرار بگیرد.‌از کارهای ارسکین کالدول تا رمان‌های قطوری مثل پابرهنه‌ها (زاهاریا استانکو ) و دن آرام و شعرهای گارسیا لورکا و پل الوار و ریلکه و بقیه.

ازدواج دومش با طوسی حائری گوینده وقت رادیو او را به شکل موثرتری وارد فضای فرهنگی کشور می‌کند.شاملو در این دوران جوانی خوش‌چهره،خوش بیان با سابقه زندان و ترجمه و کتاب شعر است و برای خود وزنی پیدا کرده است.مجله آشنا را در سال ۱۳۳۷ با کمک نفوذ و اعتبار همسرش منتشر می‌کند.در این دوران رونق است که اعتیادش به هروئین مشخص می‌شود. نجف دریابندری به صراحت از اعتیاد شاملو و تلاش همسرش برای ترک دادن او حرف زده است (یکی از دلایل جدایی او از طوسی حائری همین مسئله است).

در سال ۱۳۴۰ و بعد از جدایی از طوسی حائری مجموعه شعر هوای تازه را منتشر می‌کند و سپس یکی از سردبیران مجموعه نفیس و آوانگارد کتاب هفته می‌شود که در موسسه روزنامه کیهان به چاپ می‌رسند و هنوز هم خواندنی و جذاب هستند.اما سال ۴۲ توقیف می‌شوند. شاملو حالا بیکار است و حامی و پشتیبانی هم ندارد پس بخت خودش را در صنعت رو به رشد سینمای فارسی می‌آزماید و سه تا فیلمنامه می‌فروشد که آثار به دردبخوری هم نیستند.

در سال ۱۳۴۳ با آیدا سرکیسیان ازدواج می‌کند که تا زمان درگذشتش به سال ۱۳۷۹ این ازدواج پایدار بود. در میانه دهه ۴۰ حالا شاملو یکی از سه صدای رسای جامعه روشنفکری ایرانی است.در کنار ابراهیم گلستان و جلال آل احمد.اما هنوز در بهترین حالت نفر سوم است.حضورش در مجله خوشه در سال ۱۳۴۶ در واقع تلاش برای جریان‌سازی در فضای روشنفکری در خطی جدا از گلستان و آل احمد است.

مرگ فروغ در سال ۱۳۴۵، انزوای خودخواسته گلستان و درگذشت آل احمد در سال ۱۳۴۸ شاملو را یکه‌تاز عرصه روشنفکری سکولار در جامعه ایرانی می‌سازد و در کانون نویسندگان جایگاهی شامخ پیدا می‌کند.در دهه ۵۰ دیگر او بود که به آمریکا و فرانسه دعوت می‌شد و از فرصت‌های مطالعاتی استفاده می‌کرد و دفتر فرح پهلوی هم حمایت از این شاعر مخالف‌ خوان را در برنامه خود گذاشته بود و حتی کمک مالی برای عمل‌های جراحی‌اش ارائه می‌کرد.

مشاور دانشگاه همدان می‌شود تا وقت و پول کافی برای تکمیل پروژه بزرگ کتاب کوچه داشته باشد.در همین سال‌هاست که برخی هم‌قطارانش بنابر هر دلیلی به انتقاد از رفتار دوگانه‌اش می‌پردازند.مثل هوشنگ ابتهاج و احسان نراقی و از همه تندتر یدالله رویایی.رویایی در خاطره‌ای از شاملو چنین می‌نویسد:

«یادم افتاد که زمانی با شاملو،برای شرکت در کنگره نظامی، به رم رفته بودیم. بهار ۱۳۵۴ بود. بعد از اتمام کار کنگره، به پیشنهاد او هفته‌ای به گشت‌وگذار ماندیم.روزها و شب‌های ما به پرسه در کوچه‌های رم و بارهای ونیز،در کافه‌ها یا در هتل، به مستی و بی‌خبری می‌گذشت،با ویسکی و آذوقه‌ای از تریاک و هروئین که با خود برده بودیم و یک «ذخیره احتیاطی» از شیره ناب یا مخدرات دیگر،گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین .

در بازگشت به تهران،چند روز بعد مصاحبه مفصلی از احمد دیدم با علیرضا میبدی در روزنامه «رستاخیز»،حکایت از سفری پرملال، پر از تحمل و تلخی:«…روزها در کوچه‌های رم، فریاد می‌زدم:آیدای من کجاست … و هر روز در مه صبحگاهی لوئیجی با گاری‌اش از گورستان پشتِ رودخانه می‌آمد، از جلوی ما می‌گذشت و به‌هم صبح بخیر می‌گفتیم …آن روز که لوئیجی با گاری خالی به گورستان می‌رفت از جلوی ما گذشت، چیزی به‌هم نگفتیم… من تمام روز را سراسیمه در کوچه‌ها دویدم و فریاد زدم: آیدای من کجاست؟ و می‌گریستم …»

فرداش که به هم رسیدیم پرسیدم:احمد، ما که هر روز باهم بودیم،حالا آیدا جای خود، ولی این لوئیجی که نوشتی هر روز با گاری خالی به گورستان می‌رفت کی بود؟ که هیچوقت من ندیدم!»شاملوی پس از انقلاب را در روزنامه چهارشنبه ادامه می‌دهیم.

کدخبر: ۳۸۹۱۰۸
تاریخ خبر:
ارسال نظر