یادداشت آرش خوشخو درباره مهدی اخوان ثالث
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | من هم مثل همه جوانان و نوجوانان در برههای عاشق خواندن شعر نو بودم. و خب نتوانستم به دنیای شاملو راه پیدا کنم. هنوز هم او راتحسین میکنم اما شعرش برای من تازه جوان مالیخولیایی بیش از حد زمینی بود. و من به هردلیلی، میخواستم شعری که میخوانم راهی به آسمان و یا ماورا داشته باشد. شاعرانگی شاملو با چنان صناعت شگفتانگیزی روانه ذهن خواننده میشد و آنچنان کمالی از کلمه و تصویر برای تو فراهم میکرد که باید مغلوب و مقهورش میشدی.
این قدر کمال و صناعت ترسناک هستند. دور از دسترس من خاکی و اما در همان سالها اخوان ثالث را کشف کردم. داستان به سال ۱۳۶۹ برمیگردد، وقتی اخوان ثالث فوت کرد و هفته نامه سروش شعر مشهوری از او به نام سبز را در دو صفحه با نقش و نگار و تذهیب و گل و بوته چاپ کرد. شعری که بعدها معلوم شد به یک« سبز» پرطرفدار و روییدنی مربوط است و برخلاف نظر دبیر ادبی سروش مفاهیم مذهبی ندارد:
با تو دیشب تا کجا رفتم / تا خدا و آن سوی صحرای خدا رفتم / من نگویم ملائک بال در بالم شناکردند/ من نگویم که باران طلا آمد / لیک با تو ای عطر سبز سایه پرورده / ای پری که باد میبردت.
بعدها درباره شعر بسیار مشهورش یعنی زمستان هم گروهی به وجود دلایل و انگیزههای کاملا مادی برای سرودن این شعر کم نظیر اشاره داشتند و اتمسفر سیاسی آن را که به فضای کودتای ۲۸ مرداد مربوط کردهاند را انکار میکنند.هرچه بود برای من ۱۹ ساله این شعر(شعر سبز ) معجزه آسا بود.
این هارمونی به نظر ناخودآگاه کلمات که تنه به تنه خودانگیختگی اشعار کلاسیک میزد همان چیزی بود که میخواستم و دنبالش بودم. اگر شعرهای شاملو همچون یک دستگاه بینقص و آرمانی کار میکرد شعر اخوان ثالث مثل یک فرش بود. پر از نقش و نگار. موزون و زیبا اما در جای جایش میشد فراز و فرود دست بافنده را حس کرد.
نادرپور شعر اخوان را اینگونه توصیف کرده بود:« اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونهای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن برمیگشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولاً سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدیدآورد به همین دلیل در او هم تأثیری از گذشته میتوانیم ببینیم و هم تأثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی میتوان مشاهده کرد.»
شعر شاملو مثل متروپلیس بود و شعر اخوان مثل دشت و بیشهزار.هرچه بود درست با درگذشت شاعر، من او را کشف کردم. کتابهایش را میگرفتم و دوره میکردم و بارها و بارها از کشف نشانههای حکمت، این گمشده ادبیات معاصر ایران، حیرتزده میشدم. این که شعر میتواند اینگونه تغزلی و در همان حال حکیمانه و توصیفگر باشد.
نبوغ شاعرانه اخوان ثالث ارتباط تنگاتنگی با زندگیاش نداشت. برخلاف شاملو؛ زندگی اخوان فارغ از شائبهها و نشانههای دراماتیک و ماجراجویانه است. حتی مرگ یکی از فرزندانش هم اتفاقی است که دوستداران شعرهای او چندان ازآن خبر ندارند(احمدرضا احمدی یک روز این ماجرا را با قلم سحرانگیزش برای روزنامه زن نوشت. کاش میشد پیدایش کنم ) و شعر هولناک و درخشانی که بعد از این حادثه سروده شده:دخترم لاله و آقای مینا.
اخوان ثالث طی سی سال گذشته جایگاهش برای من آماتور، مستحکمتر از همیشه شده است. در مقیاسهای شخصی من او شاعری است که میتوان نامش را با اطمینان در کنار بزرگترین چهرههای شعر کهن فارسی قرار داد. برای من او بالاتر از شاملو و نیما و فروغ است. این خراسانی شوریده حال همیشه مغموم. مردی که اینگونه بیتاب و آشفته و عاشق چنین ابیات حیرتانگیزی را سروده و برای ما به یادگار گذاشته : ای شطّ پرشوکت هرچه زیبایی پاک! / ای شطّ زیبای پرشوکت من! / ای رفته تا دور دستان! / آنجا بگو تا کدامین ستارهست
روشنترین همنشین شب غربت تو؟ / ای همنشین قدیم شب غربت من