کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۲۶۶۴۰۲
تاریخ خبر:

یادداشت‌های روزانه سردبیر/ دفترچه‌ای با جلد نارنجی

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | سه‌ماه تابستان را در پیش داریم. اینجا برایتان از ۹۰ خاطره می‌نویسم. از آدم‌ها، فیلم‌ها، بازی‌ها و… خاطره‌ها.

سال ۵۷ در اوج دوران انقلاب خانه ما ده متری گرگان بود. فاصله خانه ما با نظام آباد و میدان امام حسین و میدان گرگان بسیار کم بود. و خب یعنی شعله‌های انقلاب را از نزدیک لمس می‌کردیم. من هفت هشت سالم بود و پدرم ماموریت جالبی را به من سپرده بود:‌ هر شعاری که می‌شنوم و یا روی دیوار می‌بینم در یک دفترچه ثبتش کنم. او می‌دانست که در حال تجربه کردن ایام عجیبی هستیم. می‌دانست که ثبت هرچیزی می‌تواند سال‌ها بعد معنای خاص خود را داشته باشد‌. به‌خصوص برای من که در سنی بسیار کم یک تجربه مردمشناسانه خاص را انجام دهم. یک دفترچه کاهی کوچک با جلد نارنجی هم برای من گرفته بود و من هم هر روز با جدیت شعارهای جدید را درآن ثبت می‌کردم.

سی چهل صفحه شده بود (املای خوبی داشتم ). بیشتر شعارها بر محور امام خمینی بود اما درصدی هم درباره دکتر شریعتی (دکتر علی شریعتی / معلم شهید ما/ جان به کفش نهاده بود / علا علا چه همتی ) و درصدی هم بر محور دکتر مصدق (با آن ضرباهنگ خاص و موکدش‌:‌ دکتر محمد مصدق… مصدق ) قرار داشت. حتی چند تا سرود انقلابی را هم متنش را نوشته بودم (خون شهیدان وطن آه و واویلا …کردی هزاران در کفن آه و واویلا ) اما یک روز در زمستان ۵۷ در بازگشت از مدرسه به خانه دیدم دفتر نارنجی نازنینم پاره شده و روی کف اتاق ریخته شده است. از قرار پدربزرگ مادری‌ام در گذر از خانه ما دفترچه شعارها را دیده بود و عصبانی از این بی‌احتیاطی دفترچه را پاره کرده بود و در مورد کنترل من به مادرم سفارشاتی انجام داده بود.

خب همین طوری رابطه خوبی با داماد سابقش نداشت و این دفترچه و ثبت آن شعارها را اوج بی‌احتیاطی می‌دانست. خودش در دهه ۳۰ وقتی در ژاندارمری مشغول کاربوده ۲۰ روز به خاطر دوست توده‌ای‌اش به زندان افتاده بود و وحشتناک‌ترین خاطره عمرپرماجرایش‌،‌ همان ۲۰ روز بوده است و خب طبیعی است که وحشت درافتادن با ساواک همیشه در وجودش لانه کرده بود. و خب کلا هم با انقلاب رابطه خوبی نداشت. پدرم هم قبل از انقلاب دوبار به زندان افتاده بود‌. یک بار ۱۱ ماه و بار دوم ۷ ماه. هردوبار به ملاقاتش رفتم. یک بار در زندان قصر و یک بار هم در اوین‌. با همان گوشی‌های مخصوص و معروف که در سینما و سریال‌ها زیاد دیده اید. دو هفته مانده به پیروزی انقلاب برای بار سوم هم به زندان افتاد که خب این بار فقط یک روز طول کشید. روزنامه‌نگار آذری تبار بود و گرایشات چپ داشت… بگذریم. هر دویشان به رحمت خدا رفتند. فقط خواستم بگویم آن دفترچه حیف شد.

کدخبر: ۲۶۶۴۰۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر