کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۱۳۰۰۹
تاریخ خبر:

با مریم نوابی‌نژاد درباره زندگی مردم معمولی ‌

روزنامه هفت صبح، مرجان فاطمی | محرم امسال دو برنامه «ماه در می‌زند» و «نفس» به جمع برنامه‌هایی که با محوریت داستان زندگی مردم معمولی ساخته می‌شوند، اضافه شدند. «نفس» با همان فرمول همیشگی برنامه‌های اینچنینی پیش می‌رود با این تفاوت که مجری ثابت آن فلورا سام، کارگردان سینما و تلویزیون است اما «ماه در می‌زند» روی الگوی نسبتا جدیدی بنا شده و با حذف مجری و روایت‌های موازی چند مهمان، کم‌کم پازلی را شکل می‌دهد.

بعد از تولید ماه عسل و استقبال فراوان مخاطبان، انواع و اقسام برنامه‌ها با تمرکز روی زندگی مردم معمولی ساخته شد و روی آنتن رفت. هنوز هیچ‌کدام از برنامه‌ها نتوانسته‌اند اقبال آن اثر را تکرار کنند اما با اینحال گهگاه با تجربه‌های موفقی در این زمینه روبه‌رو هستیم. در این پرونده ضمن مرور برنامه‌هایی که روی زندگی مردم معمولی متمرکز شده‌اند، مصاحبه‌ای مفصل هم با مریم نوابی‌نژاد انجام داده‌ایم؛ یکی از چهره‌های اثرگذار در ساخت برنامه‌های اینچنینی. از «ماه عسل» تا «هزارداستان»، «مکث»، فصل اول «محاکات» و حالا هم «ماه در می‌زند».

مریم نوابی‌نژاد بعد از همکاری و تولید برنامه‌هایی مثل «ماه عسل»، «هزار داستان»، «مکث» و «محاکات» از ابتدای ماه محرم، برنامه جدیدی به اسم «ماه در می‌زند» را در شبکه دو روی آنتن برده است. قهرمان این برنامه هم آدم‌های معمولی هستند اما اینبار دیگر خبری از مجری و کارشناس و … نیست. آنها روایتگر ماجرای زندگی خودشان می‌شوند.

اگر به سیر تکامل داستان در ادبیات جهان نگاه کنیم، تا قبل از قرن نوزدهم، زندگی مردم معمولی در داستان‌ها اهمیت چندانی نداشته. برای کسی جذاب نبوده داستان یک آدم معمولی مثل خودش را دنبال کند. درواقع از قرن نوزدهم است که مردم معمولی در داستان‌ها اصالت پیدا می‌کنند. در برنامه‌های تلویزیونی هم تا مدت‌ها شنیدن داستان زندگی سلبریتی‌ها و چهره‌های مطرح اهمیت داشت اما از یک جایی به بعد خود مردم هم شدند سوژه‌ یک سری برنامه. «ماه عسل» را می‌توانیم شروع این جریان بدانیم. به عنوان کسی که از ماه عسل تا الان در ساخت بسیاری از این برنامه‌ها دخیل بوده‌اید، فکر می‌کنید ‌چطور شد که مردم پذیرفتند مخاطبِ ماجرای زندگی آدم‌های معمولی شوند؟

قبل از شروع «ماه عسل»، بیست سال سابقه کار مطبوعاتی داشتم. دقیقا می‌رفتم سراغ قصه‌های زندگی آدم‌ها. مثل زندگی زن‌های زندانی، زن‌های معتاد، بچه‌های کار و … سال ۸۱ ما تیراژ روزنامه جام‌جم را با همین گزارش‌های اجتماعی تا ۴۰هزار بردیم بالا. خود آقای انتظامی بارها در جلسه‌هایش از ما نام می‌برد و می‌گوید اگر کسی برود سراغ سوژه‌های ناب اجتماعی می‌تواند حتی تیراژ روزنامه را ببرد بالا. من سال‌ها در پیک سنجش با افرادی گفت‌وگو می‌کردم که اتفاقا اصلا کنکور نداده بودند اما خیلی موفق بودند. خیلی‌ها اصلا من را نه با ماه‌عسل می‌شناسند و نه برنامه‌های دیگر.

وقتی من را می‌بینند می‌پرسند تو همانی نیستی که در پیک سنجش آن گزارش‌ها را می‌نوشتی؟ این اتفاق در روزنامه‌ها و مجلات دیگری هم که کار کردم افتاد. حالا چه ویژگی‌هایی دارد این حرف‌های اجتماعی که مردم را پایبند می‌کند؟ به نظرم اول صداقت است، بعد جذابیت و در آخر هم همانندی با زندگی هرکدام از ما. یعنی هرکداممان دلمان می‌خواهد بتوانیم در هر قصه ردپای خودمان را پیدا کنیم. اصلا این خاصیت هنر و ادبیات سینماست. اگر این ویژگی‌ها را در هر کاری بیاوری، موفق می‌شود. من سال ۱۳۸۸ با احسان علیخانی روبه‌رو شدم و قرار شد باهم کار کنیم. بهش گفتم اگر قرار است کار اجتماعی کنیم باید آدم‌های عادی را بیاوریم. من با این آدم‌ها حرف زده‌ام. توانایی حرف زدن دارند. اما خب تا سال ۱۳۹۴ کار کردیم و به اختلاف خوردیم چون معلوم نبود من دارم چه‌کار می‌کنم. یعنی کسی نمی‌دانست منم که دارم صفر تا صد سوژه‌ها را پیش می‌برم.

گفتید توی روزنامه گزارش‌های خوب اجتماعی می‌نوشتید اما فرم نوشتن یک گزارش در روزنامه با برنامه زنده تلویزیونی فرق دارد. به هرحال نویسنده دستش توی کار است و داستان دارد از زبان او و با قلم او روایت می‌شود. وقتی یک مهمان دعوت می‌شود خودش بیاید و داستانش را تعریف کند شرایط فرق می‌کند. دیگر مهم این است که چطور داستانش را روایت کند تا آنی که مدنظر شماست حفظ شود.

فاصله بین آدمی که داریم داستانش را در مطبوعات می‌خوانیم با آدمی که او را می‌آوریم به تلویزیون، یک آنی است که آن «آن» را هرکسی نمی‌داند. خیلی از برنامه‌های فعلی اجتماعی تلویزیون به دلیل نداشتن این آن به مشکل برمی‌خورند. فکر می‌کنند همین که یک معلول بیاورند که دارد دوچرخه‌سواری می‌کند یا یک زندانی که آزاد شده کافی است. الان همه دارند روی فرمول ما در «ماه عسل» می‌روند جلو درصورتی که وقتی ما یک قاتل می‌آوردیم اولین بار بود که داشت چنین اتفاقی می‌افتاد. فکر می‌کردند یک فرمول است که می‌شود مدام تکرار کرد اما دیدند نه نمی‌شود؛ دلزدگی می‌آورد.

یک مرتبه دیدیم همه‌ شبکه‌ها دارند برنامه‌هایی اینچنینی تولید می‌کنند که مثلا یک معلول دعوت می‌شود که می‌گوید من تصادف کردم و فکر می‌کردم زندگی‌ام به پایان رسیده اما دیدم نه ادامه دارد. می‌دانی فرق اینها باهم چیست؟ مثل یک پاورقی است که سرسری نوشته شده باشد با مثلا یک رمانی که طرف نشسته به جزئیات داستانش فکر کرده. این جزئیات داستان را درآوردن و این محک زدن آدم‌ها برای اینکه ببینی کدام یکی جلوی دوربین آنِ بهتری به تو می‌دهد و کدام به‌ر‌غم قصه‌ خوبش اصلا هیچ آنی ندارد، همان مهارت و فوت کوزه‌گری است.

خب این درباره جذابیت سوژه است اما چه تضمینی وجود دارد آن آدم مقابل دوربین هم همان‌ آنی که مد نظر شماست حفظ کند؟
کسی که می‌خواهد برنامه‌سازی اجتماعی کند اول از همه باید جامعه‌شناسی خوانده باشد. شعر بلد باشد ادبیات بداند نه اینکه یک جامعه شناس را به صورت صوری بیاورد کنار خودش. باید اول ببینی هدفت از برنامه ساختن چیست؟ من هدفم این است که وقتی یک معلم تئاتر می‌آورم که با بچه فلج مغزی (پی سی) کار می‌کند و آن بچه در جشنواره بلاروس مقام اول را می‌آورد دیگران به بچه‌های معلولشان به چشم یک ناتوان نگاه نکنند. همین الان می‌توانم فایل صوتی این معلم تئاتر را برایتان بگذارم که می‌گوید: «وقتی دعوتم کردی سرم خیلی شلوغ بود. با خودم گفتم الان کی تلویزیون می‌بیند؟ اما بعد از برنامه برایم جالب بود یک نفر از روستای بجنورد زنگ زد که من بچه‌ معلول دارم. پس بچه‌ من هم با تئاتر حالش خوب می‌شود؟» اگر من بتوانم روی زندگی افرادی که چنین مشکلاتی دارند یک سر سوزن تاثیر بگذارم موفقم. اگر بخواهم مثل بقیه حرف تکراری بزنم و هرکس می‌بیند و می‌شنود بگوید بابا ولم کن که فایده‌ای ندارد.

گفتید از «ماه عسل» به این دلیل که مشخص نبود نقش‌تان در پیشبرد سوژه‌ها چقدر اهمیت دارد با احسان علیخانی به مشکل برخوردید. به همین دلیل سر هزارداستان دیگر با یک مجری ثابت کار نکردید و رفتید سراغ انتخاب چهره‌های شناخته شده برای مصاحبه با هر مهمان؟
در هزارداستان ما هم از جذابیت سلبریتی استفاده کردیم هم جذابیت داستان. با این تفاوت که فکر کردیم این سلبریتی باید ربطی به آن مهمان داشته باشد. یعنی یا باید این قصه‌ زندگی را بازی کرده باشد، یا همسایه این آدم باشد یا در جایی به آنها ربط پیدا کند.

با وجود موفقیت، این برنامه هم ادامه پیدا نکرد.
مشکل اصلی من این است که پخش شده‌ام. از «ماه عسل» رفتم «هزارداستان» بعد «مکث» را ساختم و رفتم سراغ «محاکات» حالا هم رسیده‌ام به «ماه در می‌زند». اگر سر یک برند ایستاده بودم و پافشاری می‌کردم آنوقت معلوم می‌شد چه‌ حجمی کار کرده‌ام.

خب چرا روی برند «هزارداستان» نایستادید و پافشاری نکردید؟
جواد فرحانی، تهیه‌کننده «هزارداستان» با شبکه نسیم به مشکل برخورد و شبکه نسیم از من خواست خودم برنامه را پیش ببرم. من گفتم نه نامردی نمی‌کنم. برای همین هم رفتم سراغ ساخت برنامه «مکث» شبکه دو.

«مکث» هم در همان مایه‌های «هزارداستان» بود.
بله اما خودم را تکرار نکردم. توی «مکث» فقط روی قصه‌های کرونایی کار کردم. از مشکلات نابیناها و ناشنواها در دوران کرونا حرف زدم یا از سختی‌های جانبازان اعصاب و روان که سال‌هاست در قرنطینه هستند. یعنی رد کرونا را در قصه‌های اجتماعی پیدا کردم.

پس چه شد رفتید سراغ «محاکات»؟
در همان سال‌هایی که داشتیم «هزارداستان» را کار می‌کردیم، طرح «محاکات» را به آقای شهیدی‌فر دادم. فکر کردیم چقدر خوب است از دل این داستان‌ها قصه یا فیلمنامه دربیاید. شروع کردیم به پختن این طرح. بعد آن را به چند نفر از دوستان نشان دادم. جواد فرحانی گفت تمایل دارد آن را بسازد و خلاصه تبدیل به برنامه «محاکات» شد. سری یک را ساختیم و دیدم نه آن چیزی نیست که من می‌خواستم. آدم‌هایی روی کار آمدند که ترجیح می‌دادند یک شو اجرا کنند در صورتی که من اصلا هدفم راه انداختن شو نبود.

یعنی از ابتدا نمی‌خواستید «محاکات» چنین فرمی داشته باشد؟ اینکه یک نفر مجری و سه کارشناس ثابت و یک کارشناس مهمان، هربار به صحبت‌های مهمان برنامه گوش دهند و از او سوال بپرسند و …؟
قرار بود هم آموزش فیلمنامه‌نویسی و رمان‌نویسی باشد و هم واقعا ببینیم چطور می‌شود از این داستان‌ها برای ساخت یک اثر استفاده کرد. به هرحال در کشورهای مهم دنیا دارند از دل همین قصه‌ها حجم زیادی اثر تولید می‌کنند، خب چرا ما این کار را نکنیم.

اما چیزی که از ابتدا روی آنتن رفت شباهتی به این طرح ندارد.
دقیقا حق با شماست. چون دوباره یک مجری آمد روی کار و مسیر به سمت دیگری رفت.

برای همین در فصل دوم از «محاکات» جدا شدید؟
بعد از یک مدت گفتند اصلا این طرح مال مریم نوابی‌نژاد نبوده. گفتم باشد این طرح مال من نبوده، مال شما. حالا ببینم خودتان چه‌کارش می‌کنید.

خب مگر خود شما به منصور ضابطیان پیشنهاد نداده بودید اجرای برنامه را به عهده بگیرد؟
نه پیشنهاد تهیه‌کننده بود من هم گفتم آقای ضابطیان بالاخره مثل خودم رسانه‌ای بوده و متوجه دغدغه‌های من در کار می‌شود اما وقتی وارد شدیم دیدم نه. نمی‌توانم این دغدغه را از همه انتظار داشته باشم. سوای اینها اصلا آن فرمی که می‌خواستم درنیامده بود. البته در عید ما آن شاخص نهایی را زدیم اما بعدش ادامه پیدا نکرد. من یک تیم چیده بودم برای فیلمنامه و یک تیم برای داستان و … اما خب نشد. بعد به من گفتند سری دوم را نمی‌سازیم و بعد دیدم دکور را جمع نکرده‌اند و دارند مخفیانه کارهایشان را می‌کنند. من هم گفتم کل برنامه مال شما. حالا هم که دارید می‌بینید اصلا معلوم نیست چه هدفی دارد.راستش اگر درایت و حمایت و فهم مهندس جعفری جلوه مدیر شبکه و دکتر حبیب میدانچی مدیر طرح و برنامه شبکه نبود، قید تلویزیون را شاید می‌زدم و مستند می‌ساختم یا با یکی از این همه پیشنهادهایی که از پلتفرم‌ها دارم، کار می‌کردم اما واقعا در برابر حسن اعتماد و فهم درست این دو بزرگوار خلع سلاح شدم.

توی «ماه در می‌زند» تصمیم گرفتید کاملا مجری را بگذارید کنار و اجازه دهید مهمان‌ها از خودشان بگویند. می‌خواهید از این به بعد قید کار کردن همراه مجری را به کل بزنید؟
شاید باز هم بروم سراغ مجری اما دیگر سراغ هر مجری نمی‌روم. یک طرحی دارم که می‌خواهم با پیام دهکردی کار کنم. طرح دیگری دارم که شاید با محمد سلوکی پیش ببرم.

گفتید مشکل اصلی این است که شما سر یک برند خاص نمانده‌اید و مدام از یک برنامه به برنامه دیگر رفته‌اید. به همین دلیل هم شما را با یک برنامه نمی‌شناسند. خب الان هم که به فکر طرح‌های دیگر هستید. چرا روی همین «ماه در می‌زند» نمی‌ایستید و همین برنامه را ادامه نمی‌دهید؟
همین «ماه در می‌زند» را می‌خواهم توسعه دهم. من دیگر این برند را حفظ می‌کنم.فقط آرایش بصری آن را تغییر خواهم داد اما درونمایه و محتوا را حفظ می‌کنم.

چطور به این فرم برنامه رسیدید؟
فکر کردیم دیگر بیاییم برویم فقط سراغ اصل ماجرا. نه مجری نه دکور نه هیچی. فقط ببینیم خود مردم چقدر توانایی دارند.

سادگی دکور هم به همین دلیل است که تمرکز فقط برود روی حرف‌های مهمان برنامه؟
همه چیز از همین اسم برنامه شروع می‌شود. «ماهی که در می‌زند» یعنی یک آنی در یک قصه و اتفاق و آدمی که فقط قرار است او را ببینیم.

یک فضای سیاه با مبل سفید. دلیل انتخاب این دکور چه بود؟
گفتیم یک بلک باکس ساده باشد بدون دکور که تمرکز برود روی محتوا. از همه مهمتر اینکه می‌خواستیم آن را شبیه مستندهای سینمایی تدوین کنیم.

یکی از برنامه‌ها درباره برادری بود که توسط شریکش به قتل می‌رسید و حالا داستان داشت از زبان دوتا خواهر و یک خواهرزاده‌ او روایت می‌شد. چطور به این ترکیب برای روایت داستان رسیدید؟ چرا دوتا خواهر و یک خواهرزاده؟مثلا چرا از برادر یا زن برادر یا… دعوت نکردید؟ به طور کلی این افراد برچه اساسی انتخاب می‌شوند که بیایند و این قصه‌ها را تعریف کنند؟

فکر کردیم وقتی یک آدمی می‌تواند از قاتل برادرش بگذرد حال او را بچه‌اش بهتر می‌تواند درک کند. اگر یک خواهر و برادر می‌آوردیم که قاتل را بخشیده‌اند و یک خواهر که نبخشیده درواقع انگار داشتیم ماجرا را از یک نقطه نظر روایت می‌کردیم. ولی وقتی مثلا بچه‌ یک محیط‌بان را می‌آوریم که می‌گوید پدرم گلوله خورده و بعد از آن نگاهم به طبیعت عوض شده داریم مسئله را از نگاه دیگری واکاوی می‌کنیم. توی این برنامه جدید سعی کردم بچه‌ها را بیشتر دعوت کنم.

با توجه به اینکه الان به لحاظ شیوع ویروس کرونا، شرایط سختی را تجربه می‌کنیم، دعوت از مهمان‌ها آنهم از شهرهای مختلف سخت نیست؟
از این جهت خیلی محدودیت داشتیم. ما از هر گوشه‌ ایران، نزدیک به دویست و چهل پنجاه تا مهمان آورده‌ایم. به هرحال اینکه آنها چطور بیایند و چه کسی برود دنبالشان و ماشین استریلیزه باشد و … بسیار برایمان اهمیت داشت. خودمان را مسئول جان تک‌تک آنها می‌دانستیم. به هرحال مثلا مهمان ما مادر پنج تا فرزند بود و توی این شرایط واقعا مسئولیت سنگینی بود.

بعد از این شصت قسمت قرار است چه اتفاقی بیفتد؟
بعد از شصت قسمت با یک فرم و چینش و حال و هوای دیگر برمی‌گردیم. ممکن است این فرمی که الان دارید می‌بینید را به عنوان فرمی ثابت برای مناسبت‌هایی مثل ماه رمضان و محرم حفظ کنیم و در طول سال شکل و فرم دیگری را پیش بگیریم.

به‌طور کلی فکر می‌کنید تا کی به ساخت چنین برنامه‌هایی ادامه خواهید داد؟
تا هر وقت از زندگی خسته شوم‌. تا جایی که زمین هست و زمان هست و آدم روی این زمین زندگی می‌کند، قصه هست، تعاملات هست و… باید از انسان و رنج‌هایش حرف زد. خواستند برنامه می‌سازم، نشد مستند کار می‌کنم، باز هم نشد برمی‌گردم به نوشتن… به یک شناگر نمی‌شود گفت تا کی شنا می‌کنی مگر تمام دریاها بخشکد و تمام شود.

کدخبر: ۴۱۳۰۰۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر