کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۳۵۰۰۵
تاریخ خبر:

لیلی بخشی؛ زنی با ‌۵۰هزار فالوئر در اینستاگرام

روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | عموما لیلی بخشی را به فعالیتش در فضای مجازی بشناسند؛ نویسنده‌ای که در حدود ۵۰هزار دنبال‌کننده در اینستاگرام دارد و از زندگی روزمره، دغدغه‌ها و برنامه‌هایش در این فضا می‌نویسد. اما کسانی که به شکلی جدی‌تر ادبیات داستانی را دنبال می‌کنند، نام او را در سری جدید آثار داستانی انتشارات «آوند دانش» دیده‌اند؛ رمانی با عنوان «تمام گمشده‌های من».

بخشی متولد ۱۳۶۱ در تهران است و اولین رمانش را با عنوان «همه ما مثل هم هستیم» در سال ۱۳۹۵ از سوی نشر «البرز» چاپ کرده. دومین رمان بخشی نیز با عنوان «که هنوز من نبودم» یک‌سال بعد دوباره از سوی نشر «البرز» منتشر شد. حالا هم رمان سومش را با انتشارات «آوند دانش» چاپ کرده. آنچه در ادامه می‌خوانید، بیشتر به فعالیت‌های بخشی در فضای مجازی و البته مضامین داستانی او در رمان تازه‌اش اختصاص دارد.

* اول اینکه چرا در اینستاگرام اینقدر فالوئر دارید؟
خب احتمالا برای این است ‌که من یک زن معمولی هستم در جامعه‌ای که معمولی‌بودن را ستایش نمی‌کند؛ درواقع تایید هم نمی‌کند! انگار که همه باید برای دیده‌شدن بی‌نظیر باشند و اگر نیستند، سزاوار توجه هم نیستند و باید از آن‌ها بگذری! در این جامعه، من معمولی هستم، این ‌را پذیرفته‌ام و از آن فرار نمی‌کنم. من سعی می‌کنم مثل بقیه باشم؛ بی‌نقص و کامل و درخشان نه، اما راضی.

* شما نویسنده‌اید. سه کتاب هم دارید که چاپ شده و من برای همین با شما تماس گرفتم. در واقع یک آدم معمولی بدون هیچ فعالیت یا اتفاقی در زندگی، سوژه رسانه و از جمله روزنامه قرار نمی‌گیرد. پس شاید بهتر باشد اینطور بپرسم که چطور به این تعداد از دنبال‌کنندگان رسیده‌اید؟ به‌خاطر کتاب‌ها؟ نوشته‌ها؟ پیگیری‌ها؟ یا چه؟

خب اول اینکه شاید بهتر است روزنامه‌ها با آدم‌های معمولی هم مصاحبه کنند؛ آن‌ها حرف‌های خوبی برای گفتن دارند، آن‌ها بخش بزرگی از جامعه هستند و دیدن دنیا از زاویه دید آن‌ها خالی از لطف نیست. و در پاسخ شما باید بگویم درواقع تعداد زیادی از فالوئرهای من نمی‌دانند، من نویسنده هستم چون عادت ندارم درباره کتاب‌های چاپ‌شده خودم زیاد صحبت کنم. آن‌ها پیگیر سبک زندگی من هستند. شاید درواقع پیگیر یک زندگی واقعی هستند که من تلاش می‌کنم حتی‌الامکان بدون فیلتر و ادیت نمایش بدهم؛ یک زندگی بین این‌همه زندگی شبیه زندگی خودشان.

نوشته‌های مرا دوست دارند. خودشان بارها گفته‌اند اما این تمام چیزی نیست که باعث همراهی آن‌ها با من شده. کلیاتی که در صفحه‌ام در جریان است؛ علایقم، لذت‌های ساده‌ زندگی‌ام، شادی‌هایم، دردهایم، دغدغه‌هایم، فریادهایم…

آن‌ها در کنار من برای مرگ پدرم عزاداری کردند؛ پدری که قبل از آن کنار من از حرف‌هایش درس گرفتند یا حتی خندیدند، با من در استرس منتظر جواب آزمایش مادرم بودند، و مثل من پیگیر کسب‌و‌کار برادر کوچکم هستند و احتمالا منتظرند ببینند سال‌های آینده چه اتفاقی برای زندگی من می‌افتد. بعضی از فالوئرهای من که دوست دارم به آن‌ها بگویم «همراهان صفحه‌‌ام» از قبل از چاپ کتاب اولم با من بودند. پس پاسخ شما خیر است! خیر، آن‌ها دنبال‌کننده‌ یک نویسنده نیستند؛ لااقل دلیل مهمش این نیست. شاید بهتر است نویسنده‌ها به این موضوع توجه کنند.

* جالب است. چون گاهی با نویسندگانی که دنبال‌کنندگان زیادی در فضای مجازی دارند گفت‌وگو کرده‌ام و هرکدام علتی را برای این موضوع مطرح کرده‌اند. برای همین هم از شما پرسیدم. هرچند واقعا همراهی شما با «همراهان‌‌تان» زیاد است. مثل ماجرای چله‌هایی که برگزار می‌کنید. یک مقداری راجع به این چله‌ها می‌گویید؟ جریان چیست؟

خب درحقیقت من هیچ‌وقت تلاش نکردم نام نویسنده روی خودم بگذارم. این نام سنگین است؛ به‌خصوص جایی که مثلاً به غلامحسین ساعدی می‌گویند نویسنده(نویسنده‌ای که من عشقم به داستان و کلمات را وامدار او هستم). من درواقع یک دانش‌آموز کلاس اول هستم. من به خودم نویسنده نمی‌گویم. من یک قصه‌گوی عاشق کلمات هستم. درباره سوال‌تان هم باید بگویم من یک قانون در زندگی دارم؛ اینکه تنها کسی که اجازه دارم خودم را با او مقایسه کنم، خودم در گذشته است.

و قانون دیگری دارم؛ اینکه هدف از زندگی تبدیل‌شدن به انسان بهتری است. در جهت این قوانین خودم تلاش می‌کنم که امروزم از مثلا پارسال بهتر باشد و فکر می‌کنم موفق بودم. به خودم واجب می‌دانم تاثیر این تلاش را به مخاطبم نشان بدهم و چون تریبون کوچکی برای دیده شدن دارم، از آن استفاده می‌کنم و از همراهم می‌خواهم با من تلاش کند تا از نظر جسمی و روحی به ورژن بهتری از خودش تبدیل شود؛ دنیا را بهتر ببیند. و تلاش کند در صلح و آرامش زندگی کند.

کاری که خودم در «چله پاک‌سازی» انجام می‌دهم همین است و همراهانم هم چون من و تلاشم را می‌شناسند، با من تلاش می‌کنند. آن‌ها می‌بینند که منِ «بخشی»، از یک آدم معمولی با نواقص بسیار، تبدیل شده‌ام به آدمی که تلاش می‌کند به آرزوهایش برسد؛ تلاش می‌کند انسان بهتری باشد. و گاهی موفق می‌شود. دیدن موفقیت کسی که مثل خود ماست، باعث می‌شود ما باور کنیم راه‌ها برای رسیدن و آرزوها برای برآورده‌شدن هستند.

* توضیح دقیق ندادید. یعنی من هنوز متوجه نشدم در این چله پاک‌سازی، یعنی این چهل‌روز، چه کاری انجام می‌دهید؟ رژیم می‌گیرید؟ دیگران را قضاوت نمی‌کنید؟ روزه سکوت می‌گیرید؟ یا چه کاری؟
در واقع این یک مدیتیشن شخصی‌سازی شده است. و تنها یک قانون دارد: چهل‌روز نسخه بهتری از خودت باش. یک‌روز به این نتیجه رسیدم که برای بهتر شدن لازم است آدم خودش را در شرایط سختی قرار دهد. بعد فکر کردم برای ترک عادت و ایجاد عادت جدید، تکرار چهل‌روز لازم است و چهل کلا عدد مقدسی است.

با خودم فکر کردم عادتی که دوست ندارم، چهل‌روز ترک می‌کنم یا کاری که باید انجام بدهم، چهل‌روز تکرار می‌کنم. اصلا اهمیتی ندارد چهل‌روز چه کار می‌کنیم! من و همراهانم برای خودمان قانون می‌نویسیم و چهل‌روز کنار هم رعایت می‌کنیم. قوانین‌مان شبیه هم نیست؛ فقط انرژی همراهی یکدیگر را داریم. مثلا دوسال پیش وقتی اولین چله پاک‌سازی را کنار هم آغاز کردیم، یکی از دوستان من سیگار را ترک کرد. دیگری یک رابطه‌ بد را تمام کرد. و دیگری وزن کم کرد. خود من با فلسفه از دست دادن بعضی علایقم که بعضا بی‌ضرر بود، به جنگ نیازهایم رفتم! قرار نیست زندگی همیشه مطابق میل آدم باشد و این چیزی بود که سعی کردم تمرین کنم؛

اگر روزی همین علایق مهم و بی‌ضرر مورد نیاز زندگی را نداشته باشم، مثلا همین لیوان چای که بیشتر ما ایرانی‌ها به آن معتاد هستیم، چقدر دوام می‌آورم؟ آدم باید برای زندگی آماده باشد. باید بپذیریم که زندگی محل لانه‌سازی نیست؛ این‌جا یکی از راه‌های ما برای رسیدن هدف است. باید گذر کردن را یاد گرفت. به‌هر‌حال ما در چله قوانین خودمان را داریم تا چهل‌روز کنار هم بهتر شدن را آگاهانه تمرین کنیم.

* این نوع فعالیت در فضای مجازی، در بیشتر شدن خوانندگان کتاب‌های‌تان هم موثر بوده؟ مثلا استقبال از رمان اول‌تان چطور بود؟
نه، گمان نمی‌کنم. کتاب اولم درحال حاضر در چاپ سوم است. البته متاسفانه توزیع کتاب اول و دوم من به‌دلیل سیاست‌های ناشر، بسیار محدود بوده و تقریبا به‌جز سایت ناشر از جایی قابل تهیه نیست. ولی در کل چون در صفحه اینستاگرامم چندان به کتاب‌های خودم نمی‌پردازم، بعید می‌دانم تأثیر مهمی در فروش داشته باشم. اگرچه باید اعتراف کنم، اگر می‌خواستم می‌توانستم با تبلیغات و کمک دوستان مجازی‌ام که فالوئر بالایی دارند، فروش کتاب‌های خودم را بیشتر کنم، ولی نخواستم.

چرا؟ چه ایرادی دارد خوانندگان بیشتری کتاب شما را بخوانند؟
چون طرفدار رقابت عادلانه هستم. چون معتقدم نباید وقتی درباره مسائل اجتماعی صحبت می‌کنم، از عدالت حرف بزنم ولی وقتی خودم موقعیت نقض آن را دارم، نادیده‌اش بگیرم. من کتاب‌های خودم را به کسی هدیه نمی‌دهم. حتی از نزدیک‌ترین دوستانم نمی‌خواهم کتابم را بخوانند؛ معتقدم باید در انتخاب آزاد باشند و اگر مایل بودند کتاب من را بخوانند. مطمئنا با دادن پول و خریدنش، برایش ارزش قائل خواهند شد. در غیر این‌صورت به انتخاب‌شان احترام می‌گذارم.

* راستی در رمان سوم‌تان که تازه منتشر شده، چرا سراغ موضوع جنگ رفتید؟
فکر می‌کنم همه ما به‌نوعی وامدار جنگ هستیم. سال‌ها بود دلم می‌خواست درمورد جنگ بنویسم اما نه از خود جنگ یا آدم‌هایی که در دل جنگ بودند. دلم می‌خواهد از آدم‌هایی بنویسم که جنگ زندگی آن‌ها را عوض کرد. یک فصل هشت‌ساله در تاریخ این کشور تمام شد، لیکن آدم‌هایی هستند که جنگ اگر نبود، جور دیگری زندگی می‌کردند. در کتاب سومم ما از یک زن میانسال امروزی می‌خوانیم که مدام بینِ خاطرات گذشته و زندگی امروزش در نوسان است؛

از یک‌سو در روزهای کودکی‌اش که میان بمباران اندیمشک تا آوارگی در تهران می‌گذرد و از سوی دیگر زندگی امروز که تلاش می‌کند با آرامش زندگی مشترک و زندگی دوستانه‌اش را مدیریت کند. درواقع آن زن هیچ‌‌چیز از درستی یا غلطی آن جنگ نمی‌داند و حتی قضاوت هم نمی‌کند، او فقط یک قربانی‌ است؛ نسل بعدی جنگ. یک قربانی موفق با خاطرات فراموش‌نشدنی. و من برای نوشتن از دردی که او با مرور خاطراتش می‌کشید، تلاش کردم جای او درد بکشم و در آن لحظات بود که فهمیدم من وامدار این جنگ هستم و به‌عنوان بخشی از این جامعه که قلمی برای نوشتن دارم، حق ندارم آن فصل هشت‌ساله دردناک و خونین را فراموش کنم. به‌خاطر تمام آن‌ها که قربانی شدند و هنوز قربانی هستند.

* شما خودتان اهل کجا هستید؟
خودم متولد تهران هستم و پدر و مادرم روستایی پشت گردنه حیران، بین اردبیل و آستارا به نام سولا که درواقع ادامه نام فامیل من است.

* به‌خاطر کاراکتر رمان‌تان پرسیدم که از اندیمشک آمده بود. خواستم بدانم تجربیاتی از آن مناطق داشته‌اید یا نه. پس شما لیلی بخشی سولا هستید؟
دلیل انتخاب اندیمشک شاید این بود که کمتر کسی از فاجعه‌ آن شهر صحبت می‌کند. درواقع من لیلا بخشی سولا هستم با نام مستعار لیلی بخشی.

* بازخوردها تا به حال راجع به این رمان چطور بوده؟ استقبال مخاطبان چطور؟
خب کتاب «تمام گمشده‌های دنیا» دوهفته قبل از نوروز ۹۹ توزیع شد. به‌دلیل شیوع ویروس کرونا، مراسم رونمایی برگزار نشد، توزیع کتاب به‌دلیل تسویه‌حساب‌های پایان سال کتاب‌فروش‌ها با ناشرین تقریبا صفر بود، بعدتر به دلیل قرنطینه، خرید حضوری کتاب تقریبا غیرممکن بود و خیلی اتفاقات ناگوار دیگر که برای این کتاب افتاد و باورکردنی نیست! شاید برای هر نویسنده‌ای تمام این اتفاقات بدترین کابوس باشد!(البته برای من نبود).

اما به‌هر‌حال و با وجود تمام این اتفاقات، در این چند‌ماه مخاطب خودش را داشته. بازخوردها خوب بوده. تمام خوانندگان کتاب‌های من معتقد هستند که این کتاب از دوکتاب قبلی بهتر است و داستان کشش لازم را برای جذب مخاطب داشته است. من هم با توجه به فروش بسیار کم کتاب در این روزهای سخت قرنطینه و شرایط بد اقتصادی، راستش ناراضی نیستم. شاید به‌زودی کتاب به چاپ دوم برسد. حتی برای چندهفته کتاب پرفروش ناشرم یعنی «آوند دانش» بود. با وجودی که تبلیغی در رسانه‌ها انجام نشد و رونمایی برای مخاطبان خودم هم وجود نداشت.

کدخبر: ۳۳۵۰۰۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر