گفتگو با زوجی که ۱۴کتاب ترجمه و منتشر کردند
روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | یک زندگی مشترک در کنار ترجمههای مشترک. مناسبت این گفتوگو انتشار رمان «نجواگر» است که با استقبال خوبی مواجه شده و در مدت زمانی کوتاه به چاپ دوم رسیده. اما پرسشهای ما بیشتر درباره زندگی، توافقهای آن و بعد رسیدن به یک ترجمه مشترک است. میلاد بابانژاد، متولد ۱۳۶۳ است و رشته مدیریت بازرگانی خوانده و الهه مرادی متولد تیر ۱۳۶۸ که فارغالتحصیل رشته مدیریت و برنامهریزی آموزشی است.
هر دو کار میکنند و در کنار دست و پنجه نرم کردن با مسائل مختلف زندگی، بخشی از وقت خود را به ترجمه اختصاص میدهند. در این گفتوگو درباره زیرنویسهای فیلم و سریال هم پرسیدیم؛ چون نام میلاد بابانژاد را گاهی ابتدای چنین آثاری دیدهایم. همینطور درباره رمان «نجواگر» نوشته الکس نورث که بهتازگی از سوی نشر «نون» در ایران چاپ شده. میلاد بابانژاد و الهه مرادی، ترجمههای دیگری هم دارند که از بین آنها میشود به «خواهر من، قاتل زنجیرهای»، «نفرتی که تو میکاری»، «شام با آدری هیپبورن»، «خطای ستارگان بخت ما»، «هر دو در نهایت میمیرند» و… اشاره کرد.
چند سال است ازدواج کردهاید؟
الهه مرادی: از سال ۱۳۹۰. سال ۱۳۹۳ زندگی مشترک را شروع کردیم.
فرزند هم دارید؟
الهه مرادی: خیر.
کجا با هم آشنا شدید؟ و چطور ازدواج کردید؟
میلاد بابانژاد: چه سوال خوبی! نمیدانم شما چند سالتان است. مدتی آن اوایل که سریالهای خارجی آمدند، خیلی باب شده بود که انجمنهایی برای صحبت درباره سریالها درست میشد. من و الهه اولین بار در یکی از این انجمنها با هم آشنا شدیم و بعد از کلی حرف و تفاهم و علایق مشترک که تقریبا یک سالی طول کشید، با هم ازدواج کردیم.
درباره سن بنده پرسیدید، من متولد ۵۹ هستم.
میلاد بابانژاد: خب پس باید با این انجمنها آشنا باشید. اسم فرومی که ما با هم در آن آشنا شدیم «تیوی شو» بود که اول برای بحث و بررسی سریال Lost درست شده بود.
عضویت نداشتم ولی شنیده بودم این قبیل انجمنها و فرومها را. طبیعتا بحث شما هم با علایق مشترک درباره کتابها و فیلمها و سریالها شروع شده. پس میتوانید سه اثر سینمایی که هر دو دوست داشتید بگویید.
الهه مرادی: برباد رفته، رهایی از شائوشنگ، فارستگامپ.
یک مقدار فکر کردید، گفتم شاید با هم همنظر نیستید.
میلاد بابانژاد: سر سومی تفاهم سخت بود.
سر ترجمه چطور به تفاهم میرسید؟ خیلی باید سختتر باشد.
الهه مرادی: کلا کار کردن با شریک زندگی خیلی کار چالشبرانگیزی است.
میلاد بابانژاد: واقعا خیلی سخت است اما از این نظر خوب است که آدم در همان لحظه میتواند خیلی جاها دیدگاهی کاملا متفاوت را ببیند؛ دیدگاهی که شاید در آن لحظه به ذهن آدم نیاید.
خانم مرادی از چالشهای سخت گفتند. چه چالشهایی؟
میلاد بابانژاد: از آنجایی که در هر دوی ما یک ocd خاصی هست، کمی سختتر هم میشود. این سختی اما در مجموع فکر میکنم به بهتر شدن کار در نهایت کمک کند.
شده کار به دعوا هم بکشد؟
الهه مرادی: دعوا که نه، ولی در این فرآیند یاد گرفتیم که چطور به هم انتقاد کنیم، چطور از هم یاد بگیریم و چطور به توافق برسیم.
میلاد بابانژاد: خیلی دعوا شده (خنده). اما اصولا اینجوری است که من باید الهه را قانع کنم. اگر الهه قانع نشود، قضیه کنسل است. تعریف من از دعوا با تعریف الهه متفاوت است.
در واقع حرف آخر را در خانه شما میزنید؛ میگویید چشم!
میلاد بابانژاد: البته من قدرت اقناعکنندگی خوبی دارم اما در نهایت بله، همینی هست که شما میگویید. (خنده) در کل بحث و جدل در کار لازم است اما خب همین خیلی در زندگی به ما کمک کرده. به قول الهه یاد گرفتهایم در چیزهایی که با هم موافق نیستیم، به یک زبان مشترک برسیم.
زبان انگلیسی را کجا یاد گرفتید؟ با هم خواندید؟
الهه مرادی: من بهصورت تجربی یاد گرفتم. با دیدن فیلم و سریال و آهنگ و خواندن کتابهای زبان اصلی. کمکم آنقدر تمرین کردم تا بتوانم راحت فیلمی را با زبان اصلی ببینم. اما هنوز در مکالمه ضعیف هستم.
میلاد بابانژاد: من هم از بچگی به زبان انگلیسی خیلی علاقه داشتم. دوست داشتم بفهمم داستان این بازیهای کامپیوتری که بازی میکنیم چیست. بعدتر که به فیلم و موسیقی علاقهمند شدم، دیدن آنها هم کمکم کرد. در دانشگاه هم در رشتهام، یک نیاز محسوب میشد. برای همین خیلی دنبالش رفتم و کاملا تجربی یاد گرفتم. در زندگیام هم همیشه لازم شده. برای همین سعی کردم همیشه بهروز بمانم مخصوصا که زبان انگلیسی خیلی پویاست؛ واقعا روزانه کلمه و اصطلاح به آن اضافه میشود. برای همین به نظرم بهروز ماندن در آن از یاد گرفتنش سختتر است.
شما یک زمانی زیرنویس فیلم هم انجام میدادید. درست است؟ من یادم است که اسم یکی یا هر دو را در بعضی زیرنویسها دیدهام.
میلاد بابانژاد: بله، من اصلا کار ترجمه را از زیرنویس سریال شروع کردم؛ طبق همان علاقهای که داشتم و گفتم. یادم است سریال «فرار از زندان» آمده بود، فصل چهار پخش میشد. آن زمان هنوز با الهه آشنا نبودم. در یکی از همین انجمنهایی که گفتم، زیرنویس این سریال را میگذاشتند. منتها یک هفته از آمدن سریال میگذشت، خانواده ما هم معتاد این سریال شده بود. من آنموقع کلاس زبان هم میرفتم؛ دیگر جوگیر شدم شروع کردم به ترجمه زیرنویس. سه چهار ساعتی طول کشید و خودمان دیدیم و در انجمن هم که گذاشتیم، استقبال عجیب و غریبی از آن شد.
من هم واقعا دلگرم شدم و ادامه دادم. فکر کنم سال ۸۷ یا ۸۸ بود اگر اشتباه نکنم. اصلا زیرنویس بهروز از آنموقع مد شد. بعد هم در یک انجمن دیگر فکر میکنم من اولین نفری بودم که پیشنهاد ترجمه گروهی را دادم؛ پیشنهادی که الان خیلی جاها انجام میدهند و گروهی ترجمه میکنند. اما همین زیرنویس باعث شد من دوستان خیلی فوقالعادهای پیدا کنم؛ مثل امیر طهماسبی، حسین غریبی، میثم ططری، میلاد طاهرخانی و خیلیهای دیگر. هنوز هم فرصت باشد با این دوستان کارهایی انجام میدهیم اما خب نسبت به قدیمها کمتر.
چه زمانی سمت ترجمه کتاب رفتید؟ از اولین ترجمهها، اسمتان کنار همسرتان بود و مشترکا کار میکردید؟
الهه مرادی: از سال ۹۱٫ میلاد یک جلد از کتاب «نغمهای از آتش و یخ» را با یک انتشارات کار کرد. همان موقع کتاب «خطای ستارگان بخت ما» را هم پیدا کرده بودیم و حسابی عاشقش شده بودیم. آن انتشارات کتاب را نخواست و ما هم به دلیل بداخلاقیهای دیگر کاری آنها، قطع همکاری کردیم. کتاب را با هم ترجمه کردیم و برایش دنبال ناشر گشتیم. آنموقع هنوز این کتاب در دنیا آنقدر سر و صدا نکرده بود و قرار هم نبود فیلمی از آن ساخته شود. سه ناشر کار را قبول کردند که یکی از آنها پیدایش بود. اینجوری بود که اولین بچه ما متولد شد.
میلاد بابانژاد: در واقع از اولین ترجمهها، اسممان کنار هم نبود و آنهایی هم که نبود، اصلا موفق نشد. من سر همین کتاب «خطای ستارگان…» واقعا مدیون الهه هستم چون خیلی ناامید بودم. واقعا دیگر از دست آن دوستان به نقطهای رسیدیم که من گفتم ول کن، بگذار ترجمه را آنلاین منتشر کنیم، اما الهه واقعا برای پیدا کردن ناشر زحمت کشید و آن کتابم خیلی خیلی دیده شد و شد شروع شناخته شدن ما.
پس شما شدیدا منتظر آخرین جلد مارتین هستید.
میلاد بابانژاد: خیلی زیاد اتفاقا. ما سر ترجمه آن کتاب، ارتباطی هم با خود آقای مارتین گرفتیم. حتی میخواستیم رایت کتاب را هم بخریم و موفق هم شدیم. خود آقای مارتین به شکل عجیبی ذوق کرده بود و سریع در بلاگش هم اعلام کرد. اما خب آن دوستان برای گرفتن رایت راضی نشدند. اصلا هزینه بالایی هم نداشت، بهخاطر لطفی که خود مارتین شخصا به ما داشت. برای همین ما همیشه حس خاصی نسبت به این مجموعه داشته و داریم.
تا الان چند کتاب ترجمه کردهاید؟
الهه مرادی: ۱۴ تا.
بسیار عالی. شده تا به حال فکر کرده باشید تنهایی کتابی ترجمه کنید؟ مثلا سر ترجمه یک کتاب به توافق نرسیده باشید و بخواهید جداگانه کار کنید؟
الهه مرادی: نه، فعلا برنامهای برای این کار نداریم. نمیتوانیم هم بگوییم هیچوقت. ولی اگر هم این اتفاق بیفتد قاعدتا دلیلش به توافق نرسیدن سر ترجمه یک کتاب نیست.
متوجهام. یعنی این توافق همیشه وجود داره.
الهه مرادی: بله، قطعا. اگر کسی کتابی را دوست نداشته باشد، کار خوبی از آن درنمیآید. اول خود مترجم باید دوست داشته باشد.
زندگی با درآمد ترجمه میچرخد؟
الهه مرادی: درآمد زندگی ما اصلا بر پایه ترجمه نیست. هر دو کار جداگانهای داریم. من سرپرست فروش یک شرکت تولیدی خصوصی هستم و میلاد، مدیر بازرگانی یک شرکت بازرگانی.
میلاد بابانژاد: راستش من بعید میدانم جز درصد کمی از مترجمین خاص، زندگی هیچکدام از مترجمان با این درآمد بچرخد. چون زیاد هم از من میپرسند و من همیشه میگویم شرط اول وارد شدن به این کار، نداشتن چشمداشت مالی است؛ حداقل در کوتاهمدت.
بیشترین استقبال مخاطبان از کدام کتابتان بوده؟
الهه مرادی: خدا را شکر استقبال از همه کتابها خوب بوده. مثلا همین کتاب آخر «نجواگر»، رکورد رسیدن به چاپ دوم را بین بقیه کتابهایمان زد. اما اگر بخواهیم بر اساس تعداد چاپ بگوییم «هر دو در نهایت میمیرند»، بیشترین چاپ را داشته.
چند چاپ؟
الهه مرادی: فکر میکنم چاپ دهم بهزودی بیرون بیاید.
میلاد بابانژاد: فکر کنم رسیدن به چاپ دوم «نجواگر»، با تیراژ هزار نسخه، به دو هفته هم نکشید. و این در بازار این روزها واقعا برای خودمان جای تعجب داشت.
عموما کتابها را خودتان انتخاب میکنید یا سفارش ناشر است. مثلا تازهترین ترجمهتان همین «نجواگر»، انتخاب خودتان بوده؟ یک مقداری راجع به مضمون و نویسندهاش توضیح میدهید.
میلاد بابانژاد: برای ما خیلی مهم است که کتابهایمان را خودمان انتخاب کنیم. حتی وقتی به ما پیشنهاد هم میشود، تا خودمان آن را نخوانیم و واقعا از ته قلبمان دوستش نداشته باشیم، امکان ندارد برداریم. دلیلش هم احترام خاصی است که برای پایگاه دوستانی که کتابهایمان را همیشه میخوانند و ما را حمایت میکنند، قائل هستیم. این موضوع را مسئولیت و وظیفه خودمان میدانیم که هیچوقت کتابی ترجمه نکنیم که آوردهای برایشان نداشته باشد؛ باید خودمان پسندیده باشیم و چیزی در آن برای بهتر شدن خودمان پیدا کرده باشیم. «نجواگر» جزو کتابهایی بود که اولین بار آقای بنیفاطمه، مدیر نشر «نون» به ما معرفی کرد.
یادم است زمانی بود که ما بعد از کتابهای «شام با آدری هپبورن» و «خواهر من، قاتل زنجیرهای»، بهشدت استرس گرفته بودیم. چون نزدیک پانزده بیست کتاب خوانده بودیم و هیچکدام را بهعنوان کتابی که بتواند واقعا در سطح باقی کتابها چیزی برای ارائه داشته باشد، نپسندیده بودیم. این کتاب یکی از پیشنهادهایشان بود. ما وقتی دو سه صفحه اولش را خواندیم گفتیم خودش است؛ این کتاب بعدی ماست. داستان «نجواگر» هم یک تریلر روانشناسی تمامعیار است. به قول یکی از دوستان خوب، آدم را یاد فیلم Prisoners یا سریال true detective میاندازد. ماجرای آن مو به تن آدم سیخ میکند؛ درباره دزدیده شدن بچههاست و کابوس هر پدر و مادری که به شکل خارقالعادهای به روابط پدر و پسری میپردازد. اینکه ما چقدر سعی میکنیم از پدرهایمان متفاوت باشیم اما در نهایت و آخر روز میبینیم که زیاد هم نمیشود آدم از اصل خودش فاصله بگیرد.
الهه مرادی: «نجواگر» جایگاه متفاوتی بین کتابهایمان دارد. سبکی که از آن کتاب نداشتهایم و الان خیلی خوشحالایمکه با این دسته از خوانندهها هم آشنا شدیم.
میلاد بابانژاد: یکی دیگر از جذابیتهای این کتاب بندبازیای است که نویسنده روی مرز خیال و واقعیت انجام میدهد. این خیلی به جذابیت داستان کمک میکند.
به عنوان آخرین سوال، یک سوال متفاوت از بحث بپرسم. اگر بخواهید زندگی مشترکتان را به فیلم، موسیقی و یا کتاب تشبیه کنید، چه اثری را اسم میبرید؟
میلاد بابانژاد: سوال سختی است.
الهه مرادی: اگر آهنگ باشیم، آهنگ Nothing's Gonna Change My Love for You. اگر بخواهیم سریال باشیم، سریال «آشنایی با مادر» خیلی به دومینوی اتفاقاتی که ما را به هم رساند میخورد و جمع دوستانی که داریم.