گفتگو با دکتر دیزایی درباره کتاب عبور از خط قرمز
روزنامه هفت صبح، نیکو ساجدی | دکتر علی دیزایی چهرهای شناختهشده در جهان است. او در کسوت یک حقوقدان داستانهای زیادی از سر گذرانده و به عنوان سرتیپ پلیس اسکاتلند یارد، ماجراهای فراوانی به چشم دیده است. دیزایی در دوران کودکی از ایران به انگلستان مهاجرت کرد و در عین تحصیل حقوق تا مدارج عالی، به دانشکده افسری اسکاتلندیارد رفت و پلیس شد. سالهای خدمت او در پلیس تماما در کتابش شرح داده شده و بعد از انفصال از خدمت، دو گروه شرکت، یکی حقوقی و یکی انتظامیو امنیتی در سطح بینالمللی تاسیس کرده است و اکنون در کنار همسرش «شهامه» مشغول اداره این شرکتهاست.
دیزایی در اوایل دهه ۸۰شمسی به دعوت پلیس ایران به تهران هم آمد و مهمان فرماندهان ارشد نیروی انتظامی شد و مورد مشورت هم قرار گرفت. پلیس ایرانی تبار اما از تعصبات نژادی، چه در دوران تحصیل و چه در دوران خدمتش مصون نماند و زندگانی پرماجرایش تبدیل شد به پریدن از موانعی که همکاران متعصبش برای او ایجاد میکردند. بعد از رشد سریع او در بدنه اسکاتلندیارد و در حالی که بسیاری او را مهمترین کاندیدای منصب ریاست پلیس لندن میدانستند ،او از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۹ درگیر انواع و اقسام تهمتها و پاپوشهایی شد که از سوی افسران انگلیسی علیه او ایجاد شدند و مجموعهای از اتهامها که از جاسوسی برای ایران و گرفتن رشوه در آنها به چشم میخورد. طرح این شکایات هفت میلیون پوند برای مخالفان دیزایی آب خورد.
اما دیزایی از تمام آنها به سلامت جست و ثابت شد که این اتهامات عموما ناشی از همان نگاه نژادپرستانه بوده است. در نهایت در سال ۲۰۰۹ وقتی یک طراح وب عرب (که بعد معلوم شد ایرانی است!) در جلوی رستوران ایرانی یاس در لندن به بهانه عدم پرداخت حق الزحمه طراحی وب به دیزایی حمله کرد، واکنش پلیس ایرانی تبار موجب تشکیل یک پرونده دیگر علیه دیزایی شد که این یکی پایان چندان خوشی نداشت…علی دیزایی تمام این ماجراها را در کتابش شرح داده است. کتاب به تازگی توسط نشر ثالث منتشر شده است. این گفتوگوی نه چندان بلند را بخوانید.
* علی دیزایی که از نوجوانی مهاجرت کرده، چقدر خود را ایرانی و متعلق به جامعه ایران میداند؟
من از کودکی به انگلستان فرستاده شدهام اما خودم را عمیقا ایرانی میدانم. تمام این سالها هم سعی کردم که رسومات ایرانی را فراموش نکنم.
* کمابیش در تمام کتاب از نژادپرستی نهادینه شده در پلیسِ انگلستان گفتهاید. آیا این رفتار در خود جامعه انگلستان و مردم عادی هم به همین شدت به چشم میخورد یا در نیروهای نظامیو انتظامی بارزتر است؟
متاسفانه معضل نژادپرستی در تمام دنیای انگلیس و آمریکا بیداد میکند و فقط مختص به نظام پلیس نمیشود. همانطور که میبینید هم اکنون تمام دنیا را اخبارِ تظاهرات علیه نژادپرستی (ماجرای جورج فلوید) برداشته…
* با این اوصاف آیا گمان میکنید با توجه به فعالیت شما و همراهانتان، امروزه اسکاتلند یارد محیطِ متنوعتر و کمتر متعصبی پیدا کرده یا هنوز همان است که بود؟
۲۰ سال پیش فعالیتهای ما کمک کرد و باعث شد مجلس انگلستان رسما پلیس انگلستان را نژادپرست بخواند اما متاسفانه این باعث کشته شدن سرطان نژادپرستی در آمریکا و انگلستان نشد.
* نامِ کتاب را «عبور از خط قرمز» گذاشتهاید. فصلی هم با این نام در کتاب وجود دارد. کدام خطوط قرمز؟
سه ارگان اصلی دولتی در نظام انگلستان وجود دارد که اقلیتهای قومی به هیچ عنوان نباید به رتبههای ارشدش دست پیدا کنند. این سه شامل سرویسهای امنیتی، ستاد پلیس انگلستان و ارتش میشود. رسیدن به رتبههای بالا در این سه ارگان در واقع همان خط قرمزی است که من تصمیم به رد کردنش داشتم و با رسیدن به رتبه فرماندهی ارشد ستاد پلیس انگلستان به آن دست پیدا کردم.
* در جایی از کتاب گفتهاید که تعدد و بیشتر شدنِ پلیسهای رنگین پوست ارتباطی با حذف نژادپرستی ندارد. چطور این اتفاق میافتد؟ مثلا چطور ممکن است شهردارِ لندن یک پاکستانی الاصل باشد ولی مثلادر بدنه اداره شهرداری؛ نژادپرستی حکمفرما باشد؟
حرف شما درست است شهردار لندن هم اکنون یک پاکستانی است به نام «صدیق خان»(صادق خان؟) که وکالت مرا سالها پیش در پروندههای «هلیوس» به عهده داشت. اما تحقیقات و تجربهها نشان داده که متاسفانه با انتصاب تعدادی از اقلیتهای قومیدر رتبههای بالا نژادپرستی ریشه کن نمیشود. برای مثال میتوان به کشور آمریکا اشاره کرد که با این که به مدت هشت سال یک رئیس جمهور سیاهپوست داشت هنوز دچار بیماری نژادپرستی است. اخبارهای اخیر از کشته شدن مردم سیاهپوست توسط پلیس نژادپرست این کشور این مسئله را عیان میکند.
* فصلی از کتاب را به حضور خود در ایران و دیدار با مقامات پلیس ایران اختصاص دادهاید. به نظرتان راجع به نظام اداری نیروی انتظامیایران چیست؟
من در سال ۲۰۰۵ از نیروی انتظامیتهران بازدید کردم و با آقای «قالیباف» و «سردار طلایی» دیدار داشتم. همانطور که آن روزها گفتم پشت کار، علم عمومی و علم عملیاتی پلیس مرا متعجب کرد و به نظرم در کارشان حرفهای بودند ولی تنها ایرادی که دیده میشد کمبود ابزار تکنولوژی روز بود. ناگفته نماند که دیدار من به ۱۵ سال پیش باز میگردد و از طرز کار روز نیروی انتظامیاطلاعات کافی ندارم.
* میدانیم که اهل ورزش بوده و هستید. آیا هنوز ورزش میکنید؟ جایی هم گفتهاید چندان اهل فوتبال نیستید. آن هم در انگلستانِ فوتبال خیز!
بله من از کودکی به ورزش علاقهمند بودهام ولی چون در مدرسه شبانه روزی ما «راگبی» ورزش اصلی بود به خاطر اندام درشتی که داشتم برای آن تیم مناسب بودم در نتیجه انتخاب شدم و بعد از مدتی کاپیتان آن تیم هم شدم و قهرمانی را گرفتم. این که من تا به حال در هیچ تیم فوتبالی نبودم باعث شد که علاقه چندانی به فوتبال پیدا نکنم. اما به عنوان پلیس زمین بازی «چلسی، فولهام و ومبلی» را مدیریت کردهام. فوتبال هم تماشا میکنم. مخصوصا وقتی ایران با کشورهای دیگر بازی دارد. همیشه هم طرفدار تیم ملی ایران بودهام و خواهم بود.
* چند جای کتاب از بوریس جانسون، نخست وزیر فعلی بریتانیا اسم بردهاید. از او خاطرهای دارید که در کتاب نیامده باشد؟ و به طور کلی نظر شما راجع به شخصیت جانسون چیست؟
ماجرای من و باریس جانسون، ماجرای جالبی است. انگار که سر نوشت ما به هم گره خورده بود. زمانی که من ریاست پلیس شهر کوچکی خارج از لندن (هنلی) را به عهده داشتم او شهردار هنلی بود. زمانی که من سرهنگ تمام بودم او نماینده مجلس بود و وقتی هم فرمانده یکی از مهمترین منطقههای لندن شدم او شهردار لندن شد. میتوانم به صراحت بگویم که او در شهردار بودن مهارت بهتری داشت تا در نخست وزیری.
* فضای زندانهای انگلستان بنا بر متن خاطرات شما بسیار عجیب و پیچیده است. به نظر شما این پیچیدگی از متن جامعه چند ملیتی انگلستان نشات میگیرد یا برآیند سبک مدیریت خود انگلیسیهاست؟
سیستم زندانهای انگلستان بسیار بینظم است و من معتقدم به دلیل سبک مدیریتی انگلیسیهاست.
* در جا به جای کتاب از تلاشهای همسرتان شهامه گفتهاید و دست آخر از شجاعت او. به نظر میرسد شهامه در زندگی شما تاثیر خیلی زیادی داشته است. لطفا در این باره صحبت بفرمایید.
بله، خوشبختانه خدا عشق و علاقهای بین من و شهامه قرار داد که تفسیرش برایم سخت است اما در واقع زمانی به حقیقت اهمیت وجودش در زندگیام پی بردم که در زندانهای انگلستان بودم. روزهایی که او با فداکاری، جنگجویی و استواریاش به من قدرت جنگیدن و امید به زندگی میبخشید. به جرات میتوانم بگویم که بعد از این اتفاقها به یک ضربالمثل ایرانی ایمان پیدا کردم. این که پشت سر هر مرد موفق یک زن استوار با شهامت ایستاده حقیقت محض است.