گزارش یک مرگ بیهنگام
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: برای نماز میت که توی سالن مردهشویخانه ردیف شدیم گفتیم دیگر کارمان ساخته است. مرده پشت مرده میآید و روحانی نمازگزار با طمانینه نماز را میخواند . باید هرچه زودتر جمعش کنیم. یکی توی صف اول زمین میخورد، بلندش که میکنیم در صف دوم مردی میافتد. زنان در آخر صف ضجه میزنند و میافتند.
کارمان شده اینکه آب تو صورت ملت بپاشیم. این یکی که به هوش آمد، بردیم سر بیهوش بعدی. نه ماسکی، نه دستکشی، نه ترسی از کرونا. ملت در هم چپیدهاند و میگریند و کرونا دارد با خودش میگوید اینها دیگر کی هستند. به هرکی میگویی ماسکت را بزن، میگوید با ماسک که نمیشود زار زد. سیگار پشت سیگار دود میشود.
بوسه و بغل را هم که نگو. تمام توصیههای بهداشتی یادمان رفته است. جماعتی شیونکنان روی خاک افتادهاند و خطاب به مردهشان میگویند چه زود رفتی. دلم میخواهد رئیس قبرستان را پیدا کنم و بگویم میفهمی کرونا چیست؟ نمیشد از خانواده هر میت دو نفر را صدا کنی که به امور تدفین نظارت کنند؟ نمیشد هزاران نفر را اینجا تنگ هم جمع نکنید؟
رئیس قبرستان کجا بود. باید آدمها را از روی زمین بلند کنیم. حتی قبرکن هم ماسک ندارد چه برسد به صاحب عزا که فریاد میزند: «مرا هم کنار عزیزم دفن کنید». باید زمان بگذرد تا گزارش قبرستان را برای ثبت در تاریخ بنویسم. تنها سینماست که از عهدهاش بر میآید. واژه نارساست.
* دو: برمیگردیم خانه. جماعت خودشان را میکشند. هرکس از راه میرسد خودش را بغل دیگری میاندازد و صورتش را چنگ میزند. دیگر کار از دستمان در رفته است. یواشکی میگویم آقای فلانی هم عزیزش مرده، بیآنکه کسی را خبر کند رفته تنهایی دفنش کرده. بعد هم در خانهاش را بسته.
دارند خانوادگی عزاداری میکنند. میگویند اگر یک نفر به خاطر عزیز ما کرونا گرفت تا عمر داریم لعنتمان میکنند. همه چپ چپ نگاهم میکنند. چای، خرما و قند فلهای به راه است. کرونا از یاد ملت رفته است. فکرم هنوز پیش آن روحانی است که چرا آن همه کشیده کشیده نماز میت را خواند. یک نماز چند دقیقهای انگار سالها طول کشید.
به هرکس میگویم لطفا دستهایتان را بشویید میگویند انگار نمیدانی جوان ما مرده است. اینجور جاها فقط باید گوشهای ایستاد و تماشا کرد. برای ناهار از رستوران غذا سفارش دادهاند. کرونا چسبیده به سقف دهانمان و انگار دارد میگوید بارکالله شما از من بیپرواترید. ۱۰ تا داروخانه میرویم که یک دانه محلول الکلی و ماسک بخریم بلکه هرکس وارد شام غریبان میشود بدهیم دم در دستشان را بشویند.
اما داروخانهچیها کلههایشان را رو به بالا تکان میدهند. صبح ساعت ۵ همه را بیدار میکنیم در تاریکی برسر قبر تازه درگذشته برویم و نماز طلوع را پیشاش باشیم. قبرستان نمایی از فیلمهای ایتالیایی سوررئال دارد. همه جا پر از دستکشهای یک بار مصرف کثیف. ماسکهای سیاه، بستههای آب معدنی خالی است و صدای شیون از هر گوشه بلند شده است. سر قبرها نه کسی ماسک زده، نه دستکشی بردست دارد. دارند خرما خیرات میکنند. نه میشود برداشت، نه میشود برنداشت.
* سه: برمیگردیم خانه. کرونا همه جا رو به ما لبخند میزند. میگوییم خب برویم مسجد را هماهنگ کنیم. میگویند مساجد را بستهاند و کسی حق برگزاری مجلس ترحیم ندارد. یک روحانی مسن بالای مجلس نشسته که گویا فامیل است. میگوید من یک جلسه میتوانم جور کنم. ساعت ۳ تا ۵، فقط یک جلسه. مسجد پر شده است. نوحهخوان قیامت میکند. چای و حلوا و خرما به راه است. کرونا دارد به همه ما لبخند میزند.یکی از ته مجلس داد میزند دختر الان وقت مردن بود آخر؟ و از هوش میرود. ببخشید من باید بروم قندآب درست کنم.