کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۶۱۹۵۲
تاریخ خبر:

کامبوزیا پرتوی؛ متواضع و حرفه‌ای و جریان‌ساز

روزنامه هفت صبح، حامد صرافی | «کامبوزیا پرتوی» بر اثر عوارض ناشی از ابتلا به ویروس کرونا درگذشت. ایام کودکی که صبح تا شب جلوی تلویزیون می‌نشستم، هرچه را اگر از دست می‌دادم، ولی می‌بایست الف تا ی برنامه کودک (حتی برنامه رادیویی کودکان) را حتما حتما حتما می‌دیدم (یا می‌شنیدم) در همان روزهای صبحی و بعدازظهری مدرسه و زیر همان بمباران و صدای آژیر قرمز.

جدای آن برنامه‌های آموزشی زنده‌یادان «حسن نیرزاده» و حجت‌الاسلام «محمد‌حسن راستگو» (که دو روز پیش از دنیا رفت) و مجموعه زیادی از انیمیشن‌ها که دیگر همه می‌دانید، در آن دوران شبکه دو چند فیلم تلویزیونی را به تناوب پخش می‌کرد. یکی همان مجموعه «آیندگان» کیومرث پوراحمد بود با فیلم‌های «آلبوم تمبر»، «تار و پود»، «پلکان» و «یادگاری دایی جواد» و در کنار آنها چند فیلم تلویزیونی که به صورت ۱۶ میلیمتری فیلمبرداری شده بودند.

تا آنجا که یادم می‌آید، اسم ناآشنای کامبوزیا پرتوی را برای اولین‌بار همانجا دیدم. راستش یادم نمی‌آید سازنده کدام یک آن فیلم‌ها او بود و کدامیک را «وحید نیکخواه‌آزاد» یا کس دیگری ساخته بود، ولی تک‌تکشان در یادم مانده است که یکی قصه پدربزرگی بود که بیرون در خانه‌ای که دختری درش تنها مانده خوابش می‌برد -و فکر کنم اسمش «پدربزرگ‌ها هم قصه دوست دارند» بود- دیگری اسمش «عینک» بود با قصه پسری که عینک پدربزرگش را برای اجرای تئاتری در مدرسه می‌دزدید، دیگری ماجرای بچه ناسازگاری در مدرسه بود شاید به نام «نمره انضباط/ نمره اخلاق» که درش «جهانگیر الماسی» بازی می‌کرد.

یکی دیگر داستان گم شدن دو کودک در جنگل را روایت می‌کرد که یکی از بچه‌ها زبانش می‌گرفت و رسول را یسول صدا می‌کرد، دیگری درباره پسری بود که از درس و مشق می‌افتاد تا به‌جای پدرش بدون اطلاع او و برای کمک شب‌ها متن‌هایی را رونویسی کند و دست‌آخر یکی هم بود که درش کشتن یک قناری برای اذیت کردن بچه صاحب آن به صورت کابوس دیده می‌شد. این فیلم‌ها درباره آدم‌ها و بچه‌هایی بود که این روزها کمتر کسی درباره‌شان فیلمی می‌سازد یا اصولا دغدغه به‌تصویرکشیدنشان فراموش شده است.

کمی بعد نام کامبوزیا پرتوی با دو فیلم دیگر در سینمای کودکان در ذهنم ماندگار شد: «گلنار» را که با پسر و دخترعمه‌ها و خواهرم در سینما صحرا دیدم؛ وقتی اصرار ما پسرها به تماشای «افق» رسول ملاقلی‌پور به دلیل زمان نمایشش در سینما سروش به جایی نرسید و بعدتر با «گربه آوازه‌خوان». هردو فیلم خیلی ما را سر کیف آوردند و در آن سال‌ها که گونه موزیکال و کمدی از «مدرسه موش‌ها» و «محله بر‌و‌بیا/ بهداشت» و در نوارهای قصه کمی رنگ شادی و امید را در بچه‌ها زنده می‌کرد، آن دو فیلم هم روی پرده اوقاتمان را حسابی خوش کردند.

آنقدر خوش که هنوز متن ترانه‌ها و رقص شخصیت‌های آنها در گوش و جلوی چشم من است. هردوی فیلم‌ها را دوبار دیدم. گربه‌آوازه‌خوان را یک‌بار با پدرم برای تماشایش به سینما رفتم و بار دوم مادرم را مجبور کردم تا دوباره ما را برای دیدنش به سینما ببرد. آن‌موقع توقع داشتم که او هم همپای ما حسابی به آن گربه‌ها و مثلا حمام رفتن و چلو‌کباب خوردنشان بخندد. آن تجربه اما چندان خوشایند نشد، چراکه دخترعمه‌ام اینقدر در سینما اذیت کرد که در چهره مادرم می‌دیدم که آرزو می‌کند زودتر فیلم تمام شود و برویم خانه و راحت به استراحت بپردازد.

پرتوی بعدها جدی‌تر و تلخ‌تر شد. فیلمنامه «گل پامچال» را نوشت که محمدعلی طالبی آن را ساخت و بی‌اندازه از آن استقبال شد و شب‌ها خیابان‌ها خالی می‌شد برای تماشایش. او پیش‌تر هم فیلمنامه «خانه در انتظار» را برای منوچهر عسگری‌نسب نوشته بود که در هر دوی این فیلمنامه‌ها نوجوانان برای یافتن کسی در خانواده‌شان به خطر سفر تنها دست می‌زدند.

فیلم دیگری که فیلمنامه‌اش را پرتوی نوشته بود، «شیرک» داریوش مهرجویی بود که از قرار معلوم گویا پیشنهاد «عباس کیارستمی» بوده است و پرتوی سر «خانه دوست کجاست؟» با کیارستمی همکاری داشت. شیرک آن زمان در کنار «جاده‌های سرد»، «باشو، غریبه کوچک»، «خانه دوست کجاست؟»، «گاویار» و … حکایت نوجوانانی بود که بدون گذراندن دوران نوجوانی بزرگ شده بودند و می‌بایست روی پای خودشان می‌ایستادند.

«بازی بزرگان» پرتوی هم باز همین موضوع را در جهانی دیگر نشان می‌داد. بعد از فیلم بازی بزرگان در همان فضای جنگ و پس از آن پرتوی که سال‌ها فیلمنامه می‌نوشت و برای فیلمنامه‌ها با او مشورت می‌کردند و فکر کنم یک فیلمنامه او هم در مجله فیلم به مناسبت صدسالگی سینما چاپ شد که اگر درست یادم باشد در آن چارلی چاپلین بود، دوباره با نوشتن فیلمنامه «دایره» برای جعفر پناهی نامش فراگیر شد.

فیلمنامه اجتماعی بعدی پرتوی، «من ترانه پانزده سال دارم»، هم کمی بعد جریان‌ساز شد. فیلم خودش هم «کافه‌ترانزیت» با حضور عنصر آشپزی فیلم بدی از آب درنیامد و خیلی‌ها از جمله زنده‌یاد «اکبر عالمی» دوستش داشتند. فیلمنامه دیگر او، «فراری»، را علیرضا داوودنژاد ساخت که در آن قابلیت‌هایی برای بحث وجود داشت. کافه‌ترانزیت و فراری هر دو جایزه بهترین فیلمنامه را از جشنواره فیلم فجر گرفتند.

در چهارسال گذشته خیلی دوست داشتم با کامبوزیا پرتوی به بهانه‌ای گفت‌وگو کنم و درباره فعالیت‌هایش در سال‌های اخیر، پروژه ازدست‌رفته «محمد رسول‌الله»، فیلمنامه‌نویسی و همکاری با جعفر پناهی در ساخت «پرده»، شنونده نظراتش باشم. دو سال پیش موفق شدم بالاخره کمی درباره سینمای کودک حرف بزنیم.

گفت‌وگو البته آنقدر که انتظار داشتم پرشور از آب درنیامد و باز به فکر بهانه دیگری بودم که سر حرف را با او باز کنم که می‌دانستم کار سختی است، به‌خصوص این اواخر که حال‌وحوصله نداشت و متاسفانه سکته کرد و دست‌آخر کرونا هم او را از ما گرفت. پرتوی ۶۵ سال بیشتر نداشت و مثل خیلی از مردها انگاری یهویی (ولی خیلی‌خیلی زود) پیر شد، با استعداد و توانایی فراوان که شاید اگر شرایط مناسبی فراهم می‌شد، بیشتر و بیشتر و فیلمنامه‌های خیلی مهمتر و ماندگارتری می‌نوشت.

آقای پرتوی شما در بخشی از کودکی و نوجوانی و جوانی من نقش مهمی داشتید و یقین دارم در آن‌سو دیگر از خستگی و درد و‌ ملال و سانسور و اذیت و بن‌بست و بیماری و پریشان‌حالی و خستگی رهایی یافته‌اید. خیلی دلم می‌خواهد گوشی را بردارم و دوباره با جمعی از دوستان و همکارانش حرف بزنم، ولی راستش دیگر هیچ توانی برایم نمانده از بس این روزها درباره درگذشت عزیز هنرمندی با فردی همکلام شده‌ام. آقای پرتوی، جمعی از کودکان و مردمان این سرزمین با فیلم‌ها و فیلمنامه‌های شما خاطره‌ها دارند و ممنونیم بابت تمام این سال‌ها. خدایت بیامرزد پرتوی، کامبوزیا.(ابدیت و یک روز)

کدخبر: ۳۶۱۹۵۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر