ژانگولرهای بیفایده تحقیرکننده
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: لعنت بر کسی که اینجا زباله ریخت و شادی گلهای اختصاصی یاد بچههای ما داد. لعنت بر زبالهدان کنفدراسیون و فیفا و فیلا و فینا و فیغا و بقیه که از شادیگلهای ما برداشتهای آپارتایدی میکنند و به ستارههای ما داغ و درفش میزنند. لعنت و بیشلعنت بر من که چهل سال بچههای شرق آسیا را در تمام نوشتههایم چشمبادومی خطاب کردم و تازه فکر هم میکردم دارم لیلی به لالاشان میگذارم و حال میدهم.
چه میدانستم که ممکن است کنفدراسیون آسیا سر همین واژه پدر مرا دربیاورد، دستبند قپونی بزند و شش ماه از دست گرفتن مداد رنگی محرومم کند. لعنت و بیش لعنت بر من و شما با این فرهنگسازیمان. یک نفر به این کنفدراسیونیهای ابله بگوید مگر ما با تیمهای آسیای شرق بازی داشتیم که از نمایش چشمتنگی آلکثیرمان، برداشت آپارتایدی کنید؟ نکند فکر کردند که او دارد برای بازی فینال با باشگاههای شرق آسیا پیام تهدیدآمیز میفرستد. چرا برادرزاده عیسی را عینا پست نمیکنید کمیته حقوقی کنفدراسیون آسیا که بفهمند با کیها طرفاند؟
* دو: لعنت بر پدرومادر کسی که اینجا توی فوتبال زباله ریخت. هرقدر به مغزم فشار میآورم که از این ژانگولربازیهای تحقیرکننده بعد از گل در نیم قرن نخست فوتبالمان مصداق بیاورم به دیوار میخورم. تمامی آرشیوم حکایت از این دارد که ما در آنسالها شادی گلهای معصومانه داشتیم. مگر ممکن بود دکتر برومند و جدیکار و قلیچ گل بزنند و شلوارشان را دربیاورند یا حرکات جلف بکنند؟ التوبه التوبه. نمایش شادی از این قرار بود که هر بزرگواری که گل میزد خرامانخرامان میرفت سمت طرفدارانشان و نهایتش برایشان بوسهای میفرستاد.
* سه: «خردهفرهنگ شادی پس از گل» در این مملکت از دهه۷۰ به بعد تبدیل به نمایش فانتزی و سوسولی و گاهی موارد پستمدرن شد؛ برخوردار از زیباییشناسی فردی و البته در برخی مواقع که طرف از قالب خود خارج میشد شادی گلش دارای محتوای عاشقانه و گاهی نیز در مواقع بسیار اندک، وجه اروتیک به خود میگرفت. حالا دیگر تمام دلمشغولی ستارهها و سلبریتیها در این بود که شبهای قبل از بازی را در تلهپاتیها و اندیشهخوانیها و طراحیهای فانتزی خود برای خلق یک شادی گل اختصاصی مونوپل بیخواب شوند و رویاپردازی کنند. حالا نمایش پس از گل، خود تبدیل به آیینی میشد که شادی گل را از خود گل، مهمتر، عزیزتر و ژورنالیستیتر تلقی کند و برای طراحی و جلوههای ویژهاش وقت بگذارد.
* چهار: در نیم قرن نخست فوتبال مناعتطبع و سنگینی و متانت ستارهها چنان واضح بود که اساسا موضوعی به نام شادی پس از گل، گاهی در میان بزرگواران نوعی حرکات جلف و سبک تلقی میشد. گلزن بیچاره در بسیاری مواقع مجبور بود تمام شادیهایش را کمپلکس توی سینهاش بریزد. مثلا نهایتش انگشت سبابهاش را به چمن بمالد و سپس به پیشانیاش بکشد که در قالب نوعی نیایش عارفانه، تبرکش کند. خیلی اگر میخواست جّزجگر بزند روی چمن سجده میکرد.
معمولا در شادی گلهای قدیمی این وظیفه شادمانی برعهده بازیکنان دیگر بود که به زننده گل تبریک بگویند نه که او برایشان کلاس بگذارد و مثل امروزیها بقیه بازیکنان را از اطراف خود تار و مار کند که نمایش شادیاش دیده شود. نهایت شادی دهه پنجاهیها این بود که طفلی ممد صادقی ستاره ملی و پاس دستش را به آسمان بلند کند و در قبالش تماشاگران داد بزنند: «جانم سلطان محمد صادقی، سلطان بن سلطان بن سلطان بن پاس!» یا طفلکی صفر ایرانپاک وقتی به حجازی در دربیها گل میزد اگرچه برای پیروزی تیمش شادی میکرد اما همان لحظه به بازندگی ناصر حجازی هم فکر میکرد که چه میکشد.
شاید اگر اجازه میدادند همان لحظه میرفت برای عذرخواهی از ناصر، وگرنه این دیگر روی شاخش بود که بعد از باخت آنها در دربی، برود خانهاش و از دلش دربیاورد. من در عمرم ندیدم همایون و شیری و مهرابجان و صفر در بازیهای دربی برای حریفانشان عدد شش نشان دهند یا پسران مقابل برای آنها چهارتا چهارتا شاخ و شانه بکشند. شاید نهایت شادی گلی که در تاریخ شفاهی فوتبال ما مانده باشد در جام ملتهای ۱۳۴۷ بود که حسین کلانی و اکبر افتخاری پریدند نشستند روی تیر دروازه حریف و باقر ذوق کرد که ایولله چند ثانیه پایین نیایید که من عکسم را بگیرم اما وقتی دیدند پای عکس در میان است زودی پریدند پایین که جلفبازی نکنند.
فوتبال یک بازی کاملا مردانه (فارغ از معنای فمینیستی آن) است. وجه نمایشی فوتبال آن روزها در حرکات ذاتا «فوتبالی» آن نمود داشت نه در حرکات آرتیستیک بعد از گل. این غفور جهانی بعد از گلزنی به استرالیا در مقدماتی جام جهانی ۱۹۷۸ آنقدر حیران بود که اصلا پایش روی زمین نبود. از فرط حیرانی فقط میدوید وسط میدان و نمیدانست چه کار کند. چنین خردهفرهنگی که حریف را محترم میشمرد در دهه۶۰ هم به حرکات سوزناک پس از گل نکشید. نهایتش طرفداران دو طرف با استفاده از کلاش و کلت و ساطور، همدیگر را تهدید میکردند اما خلاف مردانگی میدانستند یاران و طرفداران حریف را با تیارت خود تحقیر کنند.
نهایت زور تئاتر یک گلزن در این بود که انگشت سبابهاش را رو به آسمان بگیرد که بگوید اوسکریم نوکریم. نهایتش در بازیهای حساس چند قطره اشک بود که آن هم به وسیله دوربینها شکار نمیشد. بروید گلهای حساس قلیچ را در دهه ۵۰ ببینید. انگار نه انگار که تهران از شادی ترکیده است. ممکن بود آن نسل مثلا بعد از بازی در مصاحبه با نشریات بگویند که گلهایشان را به مامان تهمینه و فاتی تقدیم میکنند اما احساس شرم میکردند حتی بعد از گل پشتکوارو بزنند چون مربیشان صدبار گفته بود با این اداها و اطوارها حریفان را جری نکنید. من سلام نظامی هم که شاید شادی نرمالی باشد کم دیدم از نسلهای قدیمی. طبیعیتریناش همان ساندویچ شادی بود در حلقه دوستان.
* پنج: این چیزها عزیزم مال جوجهآرتیستهای نسلهای اخیر است که مثلا رقص لاتی بعد از گل بکنند یا رو به منتقدینشان حرکت «هیس» را نشان دهند یا با رقص لزگی و باباکرم حال پخش کنند. یا انگشت دوم را به نشانه حلقه عروسی ببوسند و توپ را بگذارند زیر شکمشان که منتظر فرزند جدید الولادهاند. شادیگلهایی چون تیارت بنگاه شادمانی «غش و ضعفه» مهدی هاشمینسب درست است که در تاریخ ماند اما از نسلهای قدیم بعید بود. ماضی بعید.
حالا اینکه جاسم کرار بعد از گلش تیراندازی میکرد به طرف قربانی مجهولالهویهای، نشانگر روحیه رزمی و مقتول پرور او بود. وگرنه آنهایی که عاشق حرکات کارتونی بودند یا در نقش طیاره جنگی ویراژ میدادند یا روی چمن گیتار میزدند وجهی از تحقیر حریف نداشت. اینکه مهدی طارمی بعد از گلزنی دستش را به گلویش میبرد تا نشان دهد با خنجر سر حریف فرضی را پخ پخ بریده است یک شادی گل ورزشی نبود و نیست.
ممکن است در شمایلشناسی غربیها پیام داغ تروریستی داشته باشد. انگار یک مشت حرکتشناس و ایماشناس نشستهاند در کمیتههای حقوقی نهادهای بینالمللی ورزشی و پول میگیرند که حرکات آدمها را تاویل و تحلیل میکنند. حالا بیا و درستش کن. شاید این تجربه باشد که مشاوران اعظم سرخابیها به دیاباته نیز اشاره کنند که ممکن است حرکتی پنجه ببر تو هم برای اشارهشناسان کنفدراسیون احمق آسیا حرکتی خشونتآمیز تلقی شوند و سروقتش زرت شما را هم قمصور فرمایند.
* پنج: آقاجان عین دژاگه، آقا باشید. عین هاشمیان و مهدویکیا. لعنت بر کسی که اینجا زباله ریخته باشد. خب طبیعیست وقتی تمام دوربینها به جذابیت کهربایی حرکات نمایشی بعد از گل و شعارهای نوشته شده در زیرپیراهن گلزنها چشم میدوزند حساسیت ماجرا بالاتر برود. شاید اگر امروز کسی مثل احمد مومن شادی کند که به نشانه عزاداری حریف، دوبامبی بر سرش میکوبید نوعی خصمانگی غلوآمیزی تلقی شود یا حرکت ویژه نیکبخت که لنگه کفشاش را به عنوان گوشی تلفن دستش میگرفت و به یار خیالی زنگ میزد. ممکن است کنفدراسیون بگوید دارد به آپارتاید زنگ میزند و حالش را بگیرند. آقا خدا را شکر که نسل بازیکن جوان سایپا در سال ۱۳۷۸ را که رسما بعد از گل لباس زیرش را درآورد ملخ خورده باشد ولی ملخها هم همیشه همه چیز را نمیخورند. حواستان باشد در کنفدراسیون آسیا مشتی شتر نشسته است.