کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۹۶۳۶۷
تاریخ خبر:

چند‌ روایت از پاتوق‌های روشنفکری قبل از انقلاب

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | چندتا روایت از پاتوق‌های روشنفکری قبل از انقلاب. جسته و گریخته از این‌ور و آن‌ور. نتوانستم نخ تسبیحی برایشان پیدا کنم. پس به عنوان خاطراتی از گعده‌های روشنفکری قبل از انقلاب بخوانید.
* یک: جهانگیر هدایت از کافه‌های نادری، رُز نوآر، فردوسی، کنتینانتال، نادری و پرنده آبی به عنوان پاتوق‌های صادق هدایت نام می‌برد. به گفته او، جمع‌شدن هدایت و دوستان نویسنده‌اش در این کافه‌ها، صرفاً محدود به دیدارهای دوستانه نبود بلکه این دیدارها و نشست‌ها، بخشی از کار آنها محسوب می‌شد. جهانگیر هدایت به عنوان مثال به کتاب «وغ‌وغ ساهاب» هدایت اشاره می‌کند که به گفته او در این نشست‌ها بین هدایت و مسعود فرزاد شکل گرفت.

* دو: ابراهیم گلستان در مورد عادت کافه‌نشینی هدایت می‌گوید: «چیزهایی که در مورد کافه نادری می‌گویند درست نیست. ما شب برای شام به کافه نادری می‌رفتیم چون استیک را در بشقاب‌های چدنی از آشپزخانه می‌آوردند و روی میز‌ها می‌گذاشتند، هنوز جلز و ولز می‌کرد. البته هدایت نمی‌آمد چون از گوشت بدش می‌آمد. عصر‌ها با رفقای نزدیکش مثل «قائمیان»، «رحمت حیدری» و گاهی هم «چوبک» به کافه دیگری که در خیابان فردوسی بود می‌رفتند، روبه‌روی خیابان چرچیل که بعدا اسم آن را خیابان بابی سندز گذاشتند، خیابانی که بین سفارت روس و انگلیس بود.

خیابانی که به موازات خیابان فردوسی بود و سمت دیوار شمالی سفارت انگلیس بود. درست روبه‌روی آن، انجمن ایران و انگلیس یا ویکتوریا هاوس بود. یک کافه بود که یک مرد ارمنی با دخترش که پایش می‌لنگید اداره‌اش می‌کرد و جای کوچکی بود که معمولا آنجا بودند. اما پاتوق اصلی‌اش کافه فردوسی بود که صبح و عصر آنجا بودند. من از همانجا با او آشنا شدم…»

* سه: یکی دیگر از پاتوق‌های معروف روشنفکری در دهه ۳۰ و ۴۰ در تهران، کافه «فیروز» در خیابان «نوبهار» بود که پاتوق نویسندگانی چون «جلال آل‌احمد» و هوادارانش بود. کافه فیروز، یکی از مهم‌ترین کافه‌های تهران در حوزه شعر و داستان بود که چهره‌هایی چون نصرت رحمانی و خسرو گلسرخی در آن رفت و آمد می‌کردند. اخوان لنگرودی، نخستین دیدارش با گلسرخی در کافه فیروز را چنین شرح می‌دهد: «کنار پنجره کافه فیروز به آفتاب نیمه‌جان و زرد غروبگاهی پاییز چشم دوخته بودیم.

با پاهای استوار و محکمش از آن طرف خیابان می‌آمد. جوانی که سبیل پرپشت سیاهی لب بالایش را می‌پوشاند. با چشم‌های میشی و کمی خمارآلود. پوست صورتش کمی پریده رنگ. کت و شلوارش مشکی با کراواتی قرمز که آویزان گردنش بود همراه با گره پهنی که در خود داشت. در چارچوب در گشوده شد و فیروز چشم به جماعت درون کافه انداخت تا شاید آشنایی پیدا کند؟! از حرکاتش معلوم بود انگار با کسی قرار ملاقات دارد. من و پشوتن و داوود حرف‌های‌مان را قطع کردیم. سرمان را به طرف او گرفتیم.

دست‌های آزاد و رها شده‌اش که آنها را گاهی به یکدیگر می‌مالید که مثلا همین حالا گمشده‌اش پیدا خواهد شد. در تمام این لحظات سینه ستبرش را به جلو می‌داد و محکم ایستادنش را به رخ دیگران می‌کشید. به ناگهان سرش را به طرفمان گرفت و لبخندش را مثل میوه‌ای که از درختش جدا شود به طرف ما پرتاب کرد و بی‌هیچ شک و شبهه‌ای انگار گمشده‌اش را پیدا کرده است، به طرف میز ما آمد. با دو، سه تا جمله‌های غیرمتعارف اما جدی دستش را به طرف یک‌یک ما دراز کرد: من خسرو گلسرخی هستم. اجازه دارم کنارتان بنشینم؟ اینجا همه یا شاعرند یا نویسنده مگر نه؟ من هم از اهالی قلمم. همه مگر چطوری آشنا می‌شوند. حتما یکی باید معرف ما باشد؟ من معرف خودم هستم.»

* چهار: سپانلو می‌گوید: «جلسات سرخوشانه خانه فروغ، نشست‌های جدی‌تر در خانه جلال، محفل‌هایی که سیروس طاهباز در خانه‌اش برگزار می‌کرد، مهمانی‌های خانه پدری خودش در خیابان سینا، خانه پدری بیضایی در خیابان کاشان و کافه‌نشینی در کافه فیروز نادری، کافه فردوسی استانبول و کافه شیرین لاله‌زار. خانه جلال آل‌احمد در کوچه فردوسی تجریش بود و جلساتش «همیشه جدی‌تر» از باقی محافل مشابه از آب درمی‌آمد. یعنی بساط شادخواری هم بود ولی همیشه یک مبحث جدی مطرح بود. شعرخوانی جدی مطرح بود، چون او قصد داشت همیشه موضوع را به یک جایی برساند.»

* پنج: سپانلو می‌گوید: «یکی از پاتوق‌هایی که کمی شیک‌تر بود خانه جدید فروغ بود در چاله هرز شمیران. چون خانه قبلی‌اش خانه‌ای نبود که بشود مهمان دعوت کرد. آن نوع دکوراسیونی که آن موقع باب شده بود استفاده از حصیر، از گونی برای دیوار و سفال‌های کار همدان به صورت لوستر و آباژور را من اولین‌بار خانه فروغ دیدم. حتی اسپاگتی را من اولین‌بار خانه فروغ خوردم. جالب است بدانید آن موقع ماکارونی به این صورت نبود و ساندویچ فقط به معنی ساندویچ کالباس بود.»

سپانلو شب‌هایی که تا صبح با نویسندگان و شعرا به بحث و گفت‌وگو می‌پرداختند را اینگونه روایت می‌کند: «آنجا معمولا نادر نادرپور می‌آمد که خیلی شیک و شاهزاده‌وار بود، آزاد می‌آمد که همیشه قلندروار بود، رویایی می‌آمد با نوعی تظاهر به شیکی. بعضی دوستان فروغ بودند از فیلمسازها، البته گلستان را ما اصلا خانه فروغ ندیدیم.

احمدرضا احمدی، حسن پستا و بعضی نقاشان مثل مارکو گریگوریان و سهراب سپهری که بیشتر به نقاشی معروف بودند و معمولا تا صبح بحث می‌کردند و جاسیگاری‌ها پر می‌شد و دم صبح همه دنبال یک نخ سیگار می‌گشتند و خود فروغ می‌گفت شما که می‌روید من می‌روم جاسیگاری آزاد را می‌گردم برای آنکه او سیگارش را نصفه خاموش می‌کند. طاهباز آنجا بود. در آنجا فروغ بعضی از شعرهای آخرش را خواند. دفترچه‌هایی من دیدم از او که مثل دفتر مشق بچه‌ها مثلا ۴۰برگ بود. بالای هر صفحه‌ای یک مصرع نوشته بود و در زیر آن ده‌ها مورد این را عوض کرده بود، مثل مشق ۲۰ جور این را نوشته بود. یعنی کار می‌کرد روی شعرهایش.

* شش: یکی دیگر از مهم‌ترین گعده‌ها دورهمی‌های گلی ترقی و داریوش مهرجویی و داریوش شایگان و سهراب سپهری و عزت‌الله انتظامی بود. درباره گعده‌های رشت ۲۹ که قبلا مفصل نوشته‌ایم… در سال‌های پس از انقلاب خانه احمد شاملو در دهکده ییلاقی فردیس و ویلای محمود دولت‌آبادی در کردان از مهم‌ترین پاتوق‌های روشنفکران ایرانی بوده است.

کدخبر: ۳۹۶۳۶۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر