چرا هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد؟
روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | شوخی فیروز کریمی در برنامه «خندوانه» قاعدتا بی نیتی سوء یا تعمدی صورت گرفت اما انعکاس خوشایندی نداشت. مثل گلوله برفی که بیهیچ هدفی صرفا برای سرگرمی پرت کنی. گاهی از آن بالا بهمن میآید. گاهی آوار برفها صرفا در پرتاب سنگریزهای کوچک به وجود میآید. چون نویسندگی در این سالها یکی از مشقتبارترین کارهایمان بوده. تیراژهای کتاب، نصف حتی نه، به یک دهم رسیدند، نویسندگان امید خود را برای یافتن مخاطب از دست دادند، بعضی کتابفروشیها بسته شدند و آنها که ماندند امیدشان را از دست دادهاند.
گیر و گرفتهای ممیزی هم به قدر وعدههای پیشین حل نشدند. خواننده در فضای مجازی، در شبکههای اجتماعی، هر چه بخواهد میخواند؛ از آن طرف ممیز را میبینی که دور زیرشلوار کاراکتر در کتاب تو را خط کشیده است! نویسنده در واقع در وضعیتی وخیم و دردناک قرار گرفته است. تمام اینها را به مصیبت این روزهای همه ما، به فراگیری ویروس کرونا، اضافه کنید و ببینید چرا «هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد».
اینکه خداداد عزیزی نمیتواند سه نویسنده ایرانی را نام ببرد اصلاً خوب نیست، اینکه فیروز کریمی هرچند بیقصد و نیتی آنها را بیکار خطاب میکند اصلاً خوب نیست؛ اما مسئولیت برنامه پای چه کسی است؟ چرا تهیهکننده دغدغه حذف چنین صحنههایی را ندارد؟ و چرا پای چنین متلکهایی از خنده ریسه میرود؟ رامبد جوان در این روزها عذرخواهی کرده اما خشم بهحقِ مؤلفان و مترجمان را چطور میشود با یک عذرخواهی فرونشاند؟
اتحادیه ناشران هم چند روز پیش بیانیه داده. در واقع هیچ صاحب قلمی نیست که چنین کاری را در چنین شرایطی توجیه کند. حتی اگر تمام ماجرا صرفا به نوعی سهلانگاری ساده برگردد. هرچند پشت تمام این قصهها هیچ توطئهای در کار نباشد. چون واقعیت این است «کتاب» و «نویسنده» اغلب در تریبونهای رسمی جایگاهی نداشته است. در تمام برنامههای تلویزیونی هم نویسنده منتقد کمتر پشت تریبون رفته است.
عموم کسانی که در این نوع برنامهها دعوت شدهاند یا نویسندگان تأییدهشده از سوی تفکری خاص بودهاند و یا چهرههایی که خلوت گزیدهاند و به کسی کاری نداشتهاند. در واقع از جریان منتقد، جریانی که همواره در این سالها نادیده گرفته شده است، به کمتر کسی در تلویزیون میدان داده شده است. کتابهای منتخب برای معرفی هم عموما از صدها فیلتر عبور کرده است. برای همین شما با زخم رنجوری مواجه هستید که کمترین خراش دوباره روی آن، به فریاد کشیده شده است.
بنده جوابیهها و کامنتهای بسیاری از نویسندگان را در این روزها خواندم؛ گاهی انتقاد بود، گاهی خشم بود و گاهی حتی هزل و هتک! هرچند انتظار عمومی در چنین مواردی این است که صاحب قلم مبادی آداب باشد اما تا کجا؟ جنگجویی خسته و بیرمق، تنها، گوشه رینگ گرفتار شده است. کوچکترین شوخی، کمترین بذلهگویی، میتواند او را از کوره به در ببرد. اتفاقی که این روزها افتاده این است. درد بعضی از آنها حتی بهوضوح جانفرساتر است؛ مخصوصا آنهایی که خود شیفته فوتبال هستند.
نویسندگانی که همیشه این پدیده جذاب را دنبال کردهاند و گاهی به پای باختها و شکستهای تیمهای محبوبشان، مثل مابقی مردم غصه خوردهاند. برای همین حواله کردن صفت «بیکار» به آنها زجرآورتر است. کسی را دوست داری یا همیشه اخبار مربوط به او را دنبال کردهای، ناگهان در یک برنامه تلویزیونی میبینی طرف نشسته است و دارد وجود تو را به مسخره میگیرد. یک عذرخواهی برای تمام اینها بس است؟