پنج سال زندان بهخاطر خنجر رفیق صمیمی
روزنامه هفت صبح | این پنجمین سالی است که فرزاد در زندان میگذراند. مجرد است و سه خواهر و یک برادر دارد. در زندان بوده که مادرش را از دست داده و حالا فقط پدرش برایش باقی مانده است. حتی نتوانسته در مراسم مادرش شرکت کند چون به او مرخصی ندادهاند. حوالی تهران زندگی میکنند و به قول خودش میخواست خانوادهاش را از فقر نجات دهد اما فکر نمیکرد صمیمیترین دوستش روزی چنان سرش را کلاه بگذارد که عاقبتش زندان شود.
میگوید یک رفیق به اسم رضا داشتم که از بچگی با هم بزرگ شده بودیم. همیشه با همدیگر بودیم، بچه محل و همکلاسی بودیم.سال ۹۰ با زحمت و قرض یک لباس فروشی زدم. رضا میدانست که من دســته چک دارم به همین دلیل زیر پای من نشست که لباس فروشی را جمع کنم و وارد شــغل او شوم. او ماشین خرید و فروش میکرد و جای خاصی نداشــت. یکی از دوستانش نمایشگاه ماشین داشت و رضا گاهی از نمایشگاهش برای فروش ماشین استفاده میکرد.
رضا هرروز با یک ماشین میآمد و من را هم وسوسه میکرد که مغازه را جمع کنم. سنی نداشتم از ماشینبازی خوشم میآمد. عقلم نمیرسید ماشینهایی که سوار میشود برای خودش نیست و فقط خرید و فروش میکند، فکر میکردم وضعش حسابی خوب شده است. من هم که لباسفروشی فقط برایم ضرر بود و از پس اجارهاش برنمیآمدم. رضا آنقدر از کارش برایم تعریف کرد که تصمیم گرفتم لباس فروشی را جمع کنم و وارد خریدو فروش ماشین شوم.
میدانستم ریسک است اما آنقدر برق ماشینها چشمم را گرفته بود که این ریسک را قبول کردم. فرزاد اوایل سال ۱۳۹۲ متوجه میشــود که چکهایش برگشت میخورد: اما این چکها را من نکشیده بودم. وقتی دســته چکم را نگاه کردم چند برگ از آن کنده شــده بود. به همین دلیل شــروع کردم به تحقیق که ببینم چه کسی چکهای مرا استفاده کرده است. بعد از مدتی متوجه شدم که رضا از دسته چک من چک کشیده است.
باورش برایم خیلی سخت بود. به خانهاش رفتم تا ببینم چرا این کار را انجام داده اما متوجه شدم که رضا از ایران یواشکی رفته است و خانوادهاش هم از محله ما اسبابکشی کرده بودند. نمیدانستم باید چه کار کنم. هیچکس از آنها خبر نداشت، من شوکه شــده بودم. حتی نمیدانستم چکهایم را کجا خرج کرده و به چه کســانی داده اســت. حالا باید به خاطر کلاهبرداری دوستی که از پشت به من خنجر زد پشت میلههای زندان باشــم.
اینجا بودم که مادرم را از دست دادم. با کلی چک که با امضای جعل شده من و به نامم کشیده شده و من به هیچ وجه نتوانستم ثابتش کنم. حالا پدرم برایم وکیل گرفته است. شش میلیون تومان به وکیل دادیم اما وقتی پرونده به دادگاه رسید متوجه شدم که نه دنبال پرونده را گرفته و نه میتوانم او را پیدا کنم. به پدرم گفته بود پروندهاش حسابی گیر دارد و دیگر پیدایش نکردیم. شاکیهایم مرا تهدید میکردند و فکر میکردند من هم شریک کلاهبرداریهای رضا هستم.
۲۰۰میلیون تومان آن سال پول دادم اما دیگر نه خودم پولی داشتم و نه خانوادهام؛ هنوزحدود پنج چک دست یک شاکی دارم و او مرا به زندان انداخته است. فرزاد در مورد اصل بدهیاش که ۱۰۶ میلیون تومان بوده،اضافه میکند: هفت بار احضار زدم اما قاضی رد کرد تا اینکه در احضار آخر قاضی قبول کرد که بدهیام البته بدهی رضا که من باید بپردازم را قسطبندی کند. دادگاه سال گذشته پولی را که باید میپرداختم بــا تاخیر تادیه حساب کرده و ۲۲۰ میلیون تومان باید بپردازم.
اول باید نصف این پول را بدهم و برای پرداخت مابقی آن ماهی دو میلیون تومان به شاکی پرداخت کنم تا ۱۱۰ میلیون تومان باقیمانده هم تمام شــود. من ۱۰۶ میلیون تومان نداشتم که به شاکی پرداخت کنم و حالا ۱۱۰ میلیون تومان شده است. درحقیقت من اصلا پولی ندارم که بدهم. زندگیام سوخت شد رفت. فرزاد به این ســوال که چرا درخواست تفاوت امضا یا خط نداده است؟ پاســخ میدهد: رضا امضای مرا جعل کرده است.
قاضی مغایرت امضا را قبول نمیکند چراکه بانک چک را برگشت داده و مغایرت امضا را در نامه قید نکرده است. طبق قانون اول باید تکلیف چکها و شاکی من مشخص شود و بعد برای تایید امضا و خطشناسی در دادگاه کیفری اقدام کنم. این حرفها را زدم که بدانند این ماجراها در فیلمها نیست، زرق و برق زندگی پولداری، رفیقی که سرت را کلاه میگذارد همه و همه واقعی است. حالا من باید در زندان بمانم بلکه بتوانم بدهیام را بدهم و بعد با دست خالی دوباره از نو زندگیام را بسازم.