هنرمندانی که باعجله رفتند| مونرو، اسلامی، پناهی و...
روزنامه هفت صبح، حمید رستمی | یک: هنوز که هنوز است آدم از دیدن قد رعنایش سیر نمیشود، از شنیدن صدای نازش در شعرهایی که دکلمه کرده، دیالوگهایی که گفته، از نقشهایی که بازی کرده و با روح و روان آدمی کار دارند و شاید تنها لحن و صدایی که حتی اگر آدم را نصیحت هم کند دوستداشتنیست. خسرو شکیبایی در ۶۴ سالگی آریاش را از زندگی پس گرفت! این شاید برای یک فرد عادی عمری کامل محسوب بشود ولی فکر اینکه صاحب آن صدا میتوانست دستکم بیست سی سال دیگر گوشهای بنشیند و فقط شعر دکلمه کند و حال آدمها را خوب، نابودم میکند.
همچنان که این روزها با هر بار دیدن علی نصیریان- حتی در ۸۷ سالگی- غرق لذت و شعف میشویم، نبودن عمو خسرو بدجور توی ذوق میزند. هرچند که آن قیافه درب و داغان در فیلمهای آخرش، کمتر نشانی از وجاهت منظر و صلابت گفتار و کردارش در فیلمهایی چون هامون و پری و سریال روزی روزگاری دارد و شاید از این نظر که شکستهتر از آن بر پرده ظاهر نشد تا ذهنیتها خراب نشود و خاطره جمعی دوستدارانش همچنان با آقای صباحیِ خانه سبز و مرادبیک همراه باشد تا راننده اتوبوس شب، با این حال هیچ وقت در این سالها جایش پر نشد و شدنی هم نبود!
دو: پرویز فنیزاده همواره جزو افسوسهای همیشگی سینمای ایران بوده و هست.ستاره تکرارناپذیر که وقتی در ۴۲سالگی جان داد انبوهی از نقشهای ماندگار را در ویترین افتخاراتش به ثبت رسانده بود و حتی در فیلم مهجوری چون غریبه (شاپور قریب) که نقشی فرعی دارد باز هم امضای خود را پای نقش گذاشته و بازیگری چون بهروز وثوقی هم در مقابلش آشکارا کم میآورد! فنیزاده اگر در طول عمر هنریاش فقط «مش قاسم» را در دایی جان ناپلئون (ناصر تقوایی) داشت برای ماندگاریاش کفایت میکرد، ولی افسوس و صد افسوس که سینمای ایران از این نعمت خدادادی نتوانست آنگونه که باید سود بجوید و البته خودش هم کم به خود ستم نکرد تا حضور ۱۵سالهاش در سینما محدود به ۱۵ نقش ریز و درشت باشد.
هرچند که تصور فیلمی چون رگبار (بهرام بیضایی) بدون فنیزاده دشوار است ولی نقشهای کوچکترش در خشت آینه، گاو ، تنگسیر و گوزنها ثابتکننده این فرضیه است که «نقش کوچک و بزرگ نداریم بلکه بازیگر بزرگ و کوچک داریم» و پرویز از آن بزرگ بزرگهای حوزه بازیگری در ایران بود که همان تنوع حس و حال در گفتار و نشان دادن تکیه کلام معروفش «دروغ چرا… تا قبر..آ..آ..آ» در طول سریال دایی جان ناپلئون برای اثبات این مدعا کفایت میکند.
سه: هادی اسلامی هم در ۵۳سالگی دنیایش را عوض کرد که خیلی نمیشود او را جوانمرگ نامید ولی از این منظر که بخش عمده فعالیتهای سینمایی و تلویزیونیاش در ۱۵سال آخر زندگیاش و بعد از انقلاب شکل گرفت باید گفت در اوج شهرت و پر کاریاش در سینما از دست رفت تا جای خالیاش مدتها احساس شود. اسلامی با قیافهای به شدت مردانه و مرارت کشیده انگ سینمای اوایل انقلاب بود و در قامت قهرمانانی که در پی احقاق حق خویش با زورگویان در افتادهاند به شدت دیدنی جلوه میکرد تا جایی که تصور فیلمهایی چون سرب و اتوبوس که از ابتدا تا انتهای فیلم در تعارض و تقابل با شخصیتهای دیگر است بدون اسلامی ممکن نیست.
هرچند که قیافه آراماش با ریش رو به سپیدی کامل در سریالهای مرغ حق (مدرس) و هشت بهشت جلوهای روحانیتر به شخصیت داده و آن را دلپذیرتر میکرد ولی نکته جالب در روزهای آخر عمر تلاش برای اجرای دوباره نمایش «زیر گذر لوطی صالح» بود که ۲۵ سال پیش توسط خود او نوشته شده و به روی صحنه رفته بود. در همان روزهای تمرین و وقتی خبرنگار یکی از جراید برای تهیه گزارش به پشت صحنه تمرین نمایش رفته و با هادی اسلامی مصاحبهای ترتیب داده بود تا مخاطبان از چند و چون تمرین و زمان اجرا باخبر شوند، تیتری که برای گزارش انتخاب کرده بود بخشی از دیالوگ نمایش بود با این مضمون: «زندگی نگه دار میخواهم پیاده شوم!» و وقتی چند هفته بعد خبر درگذشتش رسانهای شد مخاطبان آن نشریه در بهت و حیرت فرو رفته بودند و از مرگ آگاهی هادی اسلامی انگشت حیرت به دندان تعقل میگزیدند!
چهار: حسین پناهی دژکوه که همواره روی آن پسوند دژکوه حساسیت عجیب داشت مصداق واقعی شعر «شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت ، روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت» بود. نویسنده، شاعر، بازیگر و کارگردانی که در ۴۷ سالگی رخ در نقاب خاک کشید و درست در زمانی که تلاشهایش داشت ثمر میداد بیخداحافظی گذاشت و رفت. پناهی روزگار سختی را سپری کرده بود و تقریباً هیچگاه زندگی روی خوش به او نشان نداد و حتی مرگش هم در تنهایی و بیکسی بود.
او که حتی در نوجوانی چند سال در حوزه علمیه مشغول به تحصیل شده بوده به سختی تغییر مسیر داده و با کمک افرادی چون داوود میرباقری با نقشهای کوچک در سریالها آرامآرام پیش آمد و بعدها هم که با مساعدتهای حسین پاکدل مدیر پخش شبکه اول سیما در آن برهه چند تا از طرحهای نمایشیاش را در قالب تله تئاتر ضبط و پخش کرد تا تشخصی به هم زده باشد و همگان به این باور برسند که این آدم جور دیگری به محیط پیرامون مینگرد تله تئاتر «دو مرغابی در مه» در دهه ۶۰ یکی از آن شناهای خلاف جریان آب بود که به سادگی نمیتوانست از سوی مخاطب درک شود و بعدها هم که اشعارش به بازار نشر راه یافت ابتدا جدی گرفته نشد.
ولی امروز و ۱۷ سال بعد از مرگش همگان او را شاعری درجه یک میدانند که فلسفه و دغدغهمندی از سر و روی شعرهایش میبارد و حتی بسیاری معتقدند که کیفیت اشعارش بسیار بالاتر از کیفیت بازیگری و کارگردانیاش بوده و ای کاش در تمام آن سالها که با حضور در نقشهای کم اهمیت سریالها، زمان را هدر میداد، شعر مینوشت تا امروز با اشعار بیشتری مواجه میشدیم که اسم حسین پناهی بر بالایشان خودنمایی میکند:
گم شدهام، کجا؟
ندیدهای مرا؟
خورشید جاودانه میدرخشد در مدار خویش!
این مائیم که پا جای پای خود مینهیم
و غروب میکنیم هر پسین
آن روشنای خاطر آشوب در افقهای دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره میکشاند؟
ای راز! ای رمز!
ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین!
هرچند که او آنقدر توانایی و مهارت داشت که حتی نقشهای کوتاه و بیاهمیت را هم چنان بازی کند که از یاد نرفتنی باشند. به عنوان مثال نقش چوپان کر در سریال گرگها و یا نقش دو سه دقیقهای پیرمردی در «کوچک جنگلی» که به میرزا کوچک خان آخرین تلنگرها را میزند.
پنج: مریلین مونرو همان زیبای شهرآشوب سینمای دهه ۵۰ که در ۳۶سالگی درگذشت تا سینمای جهان و علاقهمندانش بعد از گذشت ۶۰سال هم نتوانند با قضیه کنار آمده و با هر بار دیدن فیلمهایش داغ دلشان تازه شود. او که در مقطعی به عنوان یک «بلوند احمق» در سینما مطرح و تصویر ستارهایاش تثبیت شده بود، در انبوهی از بهترین فیلمهای آن سالها حضور داشت از جمله آقایان موطلاییها را ترجیح میدهند، چگونه میتوان با یک میلیونر ازدواج کرد، نیاگارا ، خارش هفت ساله، ایستگاه اتوبوس، بعضیها داغشو دوست دارند و…. بازیگری که سیمای ستارهوار و سایه سنگیناش در طول و عرض تاریخ سینمای جهان گسترده شده و هنوز هم شاهد ارجاعات و ادای دینهایی در برخی فیلمها به او و فیلمهایی که حضور داشته، هستیم و برخی نماها از او تبدیل به شناسنامه سینمای جهان شده است.
شش: جیمز دین بازیگری که با مرگ در ۲۴ سالگی و در حین یک تصادف افسانه شد. او که سمبل شورش جوانانه بر علیه سنتهای حاکم بر خانواده و اجتماع آن سالها شناخته میشد در حالی که فقط هشت فیلم در کارنامه بازیگری داشت مُرد ولی دو فیلم «شرق بهشت» و «شورش بیدلیل» چنان سیمایی از او خلق کردند که انگار نقش و بازیگر در جایی به وحدت رسیدهاند و سرانجام و سرنوشت جیمز دین هم در تداوم قهرمانان این فیلمها بوده! او اولین بازیگری بود که بعد از مرگ نامزد دریافت جایزه اسکار شد و تنها کسی است که دو بار پس از مرگش نامزد اسکار گردیده و تمام اینها در کنار مرگ نابهنگاماش تصویری افسانهای از او خلق کرده که نمیشود به این راحتی از کنارش گذشت. آخرین فیلم او «غول» بود که در ششمین سال فعالیت سینماییاش در آن ایفای نقش کرد تا برای همیشه پرونده بازیگری و زندگیاش بسته شود.