خود خدا هم میگوید: هل من ناصر ینصرنی؟
روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | دیروز به دعوت دوستان رفتم هیأت … زمانی که پایم را گذاشتم داخل مرا نشاندند پای پیاز… در واقع جمعیتی هفتهشتنفره بودیم دور طشتهای پیاز که بیوقفه نگینی میکردیم و اشکمان سرازیر بود.وسط کار پیچیدم سمت گوشت. جایی که یکنفر شقه میکرد و ما خرد میکردیم.
اوایل آدم با وسواس، لایههای چرپ و چیل را سوا و جراحی میکند اما بهتدریج بیخیال میشود … من همیشه همینم؛ خلوصم کمکم به فنا میرود؛ یکدفعه نمیرود. ضمن اینکه این غذاها قرار است برود برسد به دست افراد گرسنه ، سفرهآرایی که قرار نیست بکنیم.
قانون این است که نذریبگیران حرفهای را حذف کردهایم، خودمان هم غذا نمیبریم و خودمان را هم کنار گذاشتهایم و ملت عبوری و سر و سالم هم که چلاق نیستند؛ خودشان بروند از اینهمه جا بگیرند.
رفقا به رسم هرسال اینها را میبرند به دست کارتنخوابها، بیکس و کارها، ندارها و بیچارگان واقعی برسانند. که ناگهان ببینی به دست یکیشان رسیده و با خودش بگوید: «یعنی امام حسین، فکر من هم هست؟» حتی یک نفر. آن یک نفر هیچ بعید نیست بعدها خودش را برساند به ما و پا به پای ما، پای نذری دیگها باشد.
همین الان که خسته نشستهام روی سکو، یکیشان چای بهم تعارف میکند. کناردستیام، در گوشی و با عشق میگوید: «میبینی؟ این یکی از همونهاست.» و من نگاهش میکنم که چطور از کنار خیابان سوا شده، بهمرور سر و شکلی به زندگیاش داده، افیون و نکبت زندگی را کنار گذاشته و حالا خودش ایستاده برای حیات بخشیدن به یک نفر دیگر؛ حتی یک نفر.
برای همین اینجا هر کسی هر کاری که از او برمیآید، انجام میدهد و خدا قبول میکند؟ شاید خودش همزمان مشغول کار است و نذر امسالمان را او میسازد. اوست که در شمایل این جمعیت دیگهای نذورات را بار میگذارد، اوست که این وعدهها را به سمت نیازمندان میبرد و اوست که منتظر همیشه نشسته جایی در بیغولههای خرابههایی که نذوراتمان را بگیرد.
او به کام گرسنگان این شهر، تُرد و شهد میآید، دست به دعا برمیدارد و زیر لب این جریان خودخواسته و خودساخته را ثنا میگوید؛ همزمان رو به خود، اسماء و صفات خودش را بهزمزمه تسبیح میگوید. برای همین عاشورا همیشه هر روز است و در هر کجای جهان، با هر دین و مرام و آیین و زبانی، خداوند ایستاده رو به ما میگوید: «هل من ناصر ینصرنی؟»