نشریات نوستالژیک ما| عشقهایی که باد برد!
روزنامه هفت صبح، حمید رستمی| یک: نخستین مجلهای که خواننده دائمیاش شدم کیهان بچهها بود. آن روزها هنوز موسسه کیهان برای خود قداستی داشت و هر کدام از نشریات وابسته به دو موسسه بزرگ کیهان و اطلاعات پشتوانهای فکری از افراد گرانسنگ را با خود به همراه داشتند. در دنیای بسته و فقر رسانهای آن روزها، پیدا کردن مشاوری برای تداوم امر مقدس مطالعه کار چندان آسانی نبود و یک طفل ۱۰ساله باید تمام مراحل کشف، شناخت و تامین منابع فکری و مالی را شخصاً برعهده میگرفت.
در یک تابستان گرم بیآب و پر از آتش، در حالیکه مجله «نهال انقلاب» در دست، وردست پدر تمرین بقالی میکردم، رضا عبازاده جوان بلند قدِ رعنایی- که شباهتی آشکار به شاهین بیانی فوتبالیست شناخته شده آن زمان داشت- توصیه کرد: «تو که علاقهمند مطالعهای چرا «کیهان بچه»(ها) نمیخوانی؟» ترکیب دو واژه عجیب به دلم نشست. تا بهحال نه شنیده و نه دیده بودم! کیهان بچه!
هیچ تصوری از دنیای مطبوعات و کثرتشان نداشتم. فقط گاهگداری در بازارِ شهری کوچک، لابهلای مغازهها و دستفروشان، پسرکی- کمی بزرگتر از خودم- را میدیدم که با یک بغل روزنامه و مجله به زحمت اینسو و آنسو میرود. روزی که بیمحل دیدمش ترکیب دلچسب جوان رعنا را گفتم و پرسیدم: داری؟
از لابهلای مجلات یکی که کوچکتر از همه بود، داد دستم: «سه تومان»! قیمت روی جلد را که نشانش دادم گفت: «دو تومان روی جلد هست، یک تومان هم برای خودم»! گفتم باید همان دو تومان را بگیری! جواب داد: «اگر میخواهی دو تومان بدهی باید بروی از خود آقای موسوی بگیری»!آدرسش را گرفتم و یکی از خیابانهای اصلی شهر را رو به بالا رفتم و به بهشتی رسیدم که وعدهاش را در رویاهایم داده بودند، از آن روز تبدیل شد به کعبه آمالم، آن مکان مقدس!
کیهان بچهها و داستانهای امیرحسین فردی، حسین فتاحی، جعفر ابراهیمی (شاهد)، سوسن طاقدیس، شکوه قاسمنیا و…چهار سالی پیگیر هفتگی مجله بودم و خواهر کوچکترم هم در این اثنا عاشق مطالعهاش شده بود و این امر دستاویزی شده بود برای سوءاستفادهام و امر و نهیهای تمامنشدنی و کار کشیدن از گرده طفل معصوم به بهای دادن مجوز مطالعه کیهان بچهها. میبینی خواهر ما همه پتانسیل دیکتاتور شدن و سوءاستفاده از قدرت را داریم. یادت هست گاهی برای خواندن آن مجله فسقلی گریه هم میکردی؟ خدا مرا نبخشد! این دیکتاتور کوچک را!
دو: از همان سال ۶۴ فارغ از سن و سال بهشدت پایینم اعتیاد به مجلهخوانی آغاز شد و بهزودی مصرف چنان بالا رفت که تخت لازم شدیم. به مرحلهای رسیده بودم که هر مجلهای در میآمد باید میخواندم، البته بهجز مجله دانستنیها! علاقه به فوتبال مزید بر علت شده بود تا مجله دنیای ورزش هم تبدیل شود به یکی از سوگلیها! مجلهای که نصف صفحاتش رنگی بود و نصف دیگر سیاه و سفید. بهدلیل پوشش کامل مسابقات فوتبال ایران و جهان خواندنش از نان شب هم واجبتر بود. شنبه در تهران منتشر میشد و دوشنبه میرسید به دست ما و تا در دستان عرق کردهام لمساش نمیکردم باورم نمیشد که این هفته هم به وصالش نائل شدهام.
اصولا یکی از استرسهای کل هفته همین بهدست آوردن شماره جدید دنیای ورزش بود که شاید برای امروزیها مسخره و غیرقابل باور جلوه کند. آنقدر پاپیچ آقای موسوی میشدم و میرفتم و میآمدم تا اینکه یکی از آن مجلههای خوشگل و خوشعکس و کاغذ که اگر روجلد آبی هم داشت نور علینور میشد به تورم بخورد، وقتی در دست لولهاش میکردم آرام میگرفتم و به محض رسیدن به خانه از بای بسمالله تا تای تمتاش را بارها و بارها مرور میکردم و آرشیو تقریبا کاملش الان هم در حیاط خانه پدری لانه گربههای مهدی شده است. عشقمان ده سالی طول کشید به گمانم!
سه: کیهان ورزشی یکی دیگر از مطبوعات ورزشی آن زمان بود. هرچقدر دنیای ورزش خبریتر و قابل فهمتر بود برای عامه، کیهان ورزشی تحلیلی و نخبهگرایانه منتشر میشد و حضور ابراهیم افشار و مطالب و مصاحبههای محشرش باعث میشد که سعی کنی به هیچ عنوان، حتی یک شمارهاش را هم از دست ندهی، نشان به آن نشان که من یک شمارهاش را که مصاحبه مفصل آقا افشار با علی دایی جوان بود را گیر نیاوردم و الان هم چشمم دنبال آن تک شماره است تا جایی که وقتی چند سال پیش مجلد آن دوران را از نادر پرستار عزیز امانت گرفتم دلم میخواست آن بخش را بپیچانم ولی خب نشد دیگر و پساش دادیم رفت.
هر چند که برای ابتیاع هر شمارهاش ساعتها و ساعتها مرارت را متحمل میشدم و بهدلیل نبود محل ثابتی برای عرضه نشریات کیهان و فروش دستیاش توسط «نوری» باید ساعتها در خیابان میچرخیدی تا نوری به پستات بخورد و یا از هر که دستش روزنامه کیهان بود بپرسی ببخشید شما مردی را ندیدهاید که روزنامهفروش باشد؟روزهایی که گاه تا سه چهار ساعت باید دنبال کسی میگشتی که شاید اصلا آن روز از خانه بیرون نیامده است! گاهی به خودم میگفتم یعنی میارزد؟ و جواب میدادم قطعا كه میارزد و ذوق وصالش در مشقت اوست. این عشق هم ده پانزده سالی طول کشید!
چهار: مجله فیلم را سال ۶۶ کشف کردم که قیمتش ۲۵ تومان بود. اگر بخواهیم نسبت گران بودنش را با سایر مجلات بسنجیم باید بگویم که روزنامهها دو تومان بودند و دنیای ورزش ۱۰ تومان و کیهان ورزشی ۸ تومان. در این فضا باید هر ماه ۲۵ تومان میدادم بالای مجلهای که بهجز عکسهای چند هنرپیشه معروف همچون جمشید مشایخی، فرامرز قریبیان، داوود رشیدی و…
هیچکدام از مطالبش را نمیفهمیدم ولی باز هم اول ماه سراغش را از آقای موسوی میگرفتم. طولانیترین زمان عاشقانگیام در بین مجلات، سهم مجله فیلم بود که بیش از سه دهه شده و بعد از افت و خیزهای اولیه از سال ۷۷ رسماً مشترکش شدم و تا همین چهار پنج سال پیش هم این اشتراک سالانه ادامه داشت.
بعدها که عشق به سینما در درونم تقویت شد مجله فیلم و آرشیوی که درست کرده بودم تبدیل به یگانه راهنمایم شد و رفتهرفته نویسندگانش در ذهنم تشخص پیدا کردند و دیگر بهراحتی میشد مطالب ایرج کریمی را از مثلا احمد طالبینژاد تمیز داد. مطلب حمیدرضا صدر را از طهماسب صلحجو و بقیه نویسندگان که پایههای فکریمان را بنا میکردند.
پنج: مجله نیستان را در اوایل دهه هفتاد کشف کردم و با سیدمهدی شجاعی و یوسفعلی میرشکاک و محمدرضا زائری و… آشنا شدم. مجلهای که بچه مسلمانها راه انداخته بودند و میخواستند از داستان بنویسند و فرهنگ و ادب. سه سالی منتشر شد و بعد از شکایت دانشگاه آزاد بهخاطر داستان کوتاه پارک دانشجو محکوم شد و البته بهدلایل مالی دیگر منتشر نشد.
شش: در اواسط دهه هفتاد مجله ایران جوان را میدیدم و حس میکردم که از آن مطبوعات جوانپسند نزدیک به زرد است اما نمیدانم شماره ۷۰ چگونه جذبم کرد که برای اولینبار خریده و عاشقش شدم. یکی دو شماره بعد آقای افشار با گزارش قصه دختر جهنم و قصه عشق بیسرانجام سوری ترکاند و ما شدیم پیگیر همیشگی ایران جوان تا شماره ۲۰۰ پیش آمد که به تیر غیب دچار شد. مصاحبههای بلندش عالی بود و گزارشهای جسورانهاش.
هفت: سه چهار سالی خواننده ثابت گزارش فیلم شدم و دو هفتهنامه بودنش نوعی جذابیت بهشمار میرفت و نگاهش به سینمای دنیا دوستداشتنی. اسم آرش خوشخو را نخستینبار آنجا دیدم و منصور ضابطیان و ابراهیم رها که بعدها مشخص شد علی میرمیرانی هست و نسل جدید نویسندگانی که به مطبوعات تقدیم کرد.
هشت: یکی از منحصر بهفردترین نشریات تاریخ مطبوعات ایران نشریه مهر بود که از سال ۷۵ توسط حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و شخص محمدعلی زم وارد چرخه مطبوعات شد و ویژگی عمده آن قیمت بسیار پاییناش در مقایسه با سایر جراید و تنوع دیدگاهها و کوتاه بودن مطالب بود. نشریهای در ۳۲ صفحه رنگی که دهها نویسنده درجه اول داشت که الان هر کدام برای خود سردبیری هستند- البته اگر در ایران باشند- قیمت ۲۰ تومانی و تعداد محدودش باعث شده بود که دکهدارها به هر کسی آن را نفروشند و از آن بهعنوان اشانتیون، برای مشتریان ثابت خویش استفاده کنند که این هم پنج سالی طول کشید.
9 : مجله هفت به گمانم یکی از شیکترین مجلات روشنفکری ایران بود که صاحب امتیازش احمد طالبینژاد بود و سردبیرش مجید اسلامی که هر دو از نویسندگان قدیمی ماهنامه فیلم بودند. شکل و شمایل و نوع طراحی مجله جذاب و منحصر بهفرد بود و نویسندگان مشهوری در آن فعال بودند و مطالبشان از چنان غنای فرهنگی و هنری برخوردار بود که گذشت زمان کمتر میتوانست غبار فراموشی رویش بپاشد تا جاییکه الان هم یکی از قفسههای کتابخانه را به خود اختصاص داده است و در سال ۸۷ بهدلایل واهی تعطیل شد.
10: دوران نخست مجله ۲۴ به سردبیری محمدحسین معززینیا هم با آن ظاهر شیک و طراحی بهروز و کاغذ باکیفیت که با مطالب تولیدی درجه یک برای مخاطبان سینمای ایران و جهان همراه میشد از آخرین بازماندههای مجلات خواندنی تلقی میشد که بعد از چندی دچار تند باد حوادث شد و با جابهجایی صورت گرفته در راس هرم تبدیل به مجلهای ضعیف و بیخاصیت شد که به کفر ابلیس هم نمیارزید.
11: یواش یواش دیگر نزدیک دو سال است که دو تفنگدار از سه تفنگدار اولیه مجله فیلم در مجله فیلم امروز مستقر شدهاند و با کمک دوستانشان که هنوز هوای فرهنگ و سینما دارند در برهوت مطبوعات اول هر ماه مجلهای پروپیمان تحویل علاقهمندان میدهند تا ثابت کنند هنوز هم میشود مجله منتشر کرد و مخاطبان را راضی! صد و شصت صفحه و حضور پنجاه شصت نویسنده در هر شماره مبین این نکته است که هوشنگ گلمکانی و عباس یاری بعد از نزدیک چهل سال حضور در مجله فیلم و بهجا گذاشتن رکوردهای پرشمار حالا قصد شکستن رکوردهای خود را دارند.