کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۲۱۱۷۴
تاریخ خبر:

موقعیت‌های کمیک| رفیق بد و زغال خوب!

روزنامه هفت صبح، حمید رستمی | یک: در اوایل دهه هفتاد که دبیرستان‌ها هم کم از سربازخانه نداشت و قواعد و قوانین سختگیرانه باعث می‌شد کل دانش‌آموزان ماهی یکبار سرها را از ته تراشیده و با موهای نمره ۲ سعی کنند یکی دو هفته‌ای دور و بر مدارس دخترانه آفتابی نشوند و با کلاه، سر کچل خویش پنهان نمایند پیدا شدن یک نخ سیگار در جیب دانش‌آموزی می‌توانست دودمانش را به باد داده و او را تا سرحد اخراج پیش ببرد، نمایشنامه مزخرفی به اسم «شبیخون» نوشتم تا در جشنواره دانش‌آموزی استان به اجرا درآید و داستان یک بچه مثبت درسخوان بود که در هم‌نشینی با رفقای بد و زغال خوب به راه ناصواب کشیده شده و از درس و مشق افتاده و پدرش را هم سکته می‌دهد.

از آنجایی‌که در آن برهه دم‌دستی‌ترین و شاید ممکن‌ترین راه نشان دادن از راه به‌در شدن یک دانش‌آموز، سیگاری شدنش بود در نتیجه قهرمان داستان ما و رفقایش در طول و عرض نمایش هر کدام سه چهار نخ سیگار را دود می‌کردند و دوباره از آنجایی‌‌که به دلیل حساسیت جشنواره استانی باید دست‌کم یکی دو ماه، گروه مبادرت به تمرین نمایش می‌کردند و سه‌باره! از آنجایی‌که یکی از آکسسوارهای مهم نمایش سیگار بود، هر روز یک بسته سیگار به کارگردان گروه تحویل داده می‌شد تا تمرینات شکل جدی‌تری به خود بگیرد و از دیگر سو و چهارباره!

از آنجایی‌که مدرسه در ردیف بودجه خود برای خرید سیگار مبلغی معین نکرده بود، در نتیجه این وظیفه معلم پرورشی مدرسه بود که به نوبت در کلاس‌ها حضور یابد و دقایقی در باب اهمیت فرهنگ و هنر و به‌خصوص هنر نمایش در جامعه و به‌خصوص‌تر در مدرسه داد سخن سر دهد و از هر کدام از بچه‌ها سکه‌ای سیاه بگیرد و خرج مصارف فرهنگی از جمله خرید سیگار برای گروه نمایش نماید. تجسم صحنه در زدن ناظم یا مدیر دبیرستان و دادن بسته سیگار به کارگردان و خنده زیر زیرکی بازیگران از یاد‌نرفتنی‌ست و جالب‌تر اینکه کمی بعد به پیشنهاد کارگردان- که یکی از خود دانش‌آموزان بود- برای طبیعی‌تر شدن چگونگی روشن کردن و پک زدن به سیگار از یکی از دبیران سیگاری دعوت به‌عمل آمد تا به‌عنوان مشاور سیگار پروژه کنار گروه باشند و به حسن انجام این فعل شریف نظارت نمایند!

نمایش ابتدا در خود مدرسه به‌روی صحنه رفت و در حالی‌که مدیر مدرسه و سایر کارکنان در همان ردیف اول و دانش‌آموزان در ردیف‌های بعدی نشسته و چشم به صحنه دوخته بودند، وقتی لحظه روشن کردن سیگار‌ها توسط چهار بازیگر اصلی و در راس‌شان این بنده سراپاتقصیر رسید دانش‌آموزان ابتدا به هم نگاه کرده و با تعجب زیر لب سوالاتی از قبیل «یعنی روشن می‌کنند؟»، «واقعاً سیگار می‌کشند ها!» و… ‌مطرح کردند و بعد که قضیه طبیعی‌تر شد با نگاهی به جناب مدیر می‌شد عمق تناقض را در چشمانشان خواند.

از طرفی نمی‌توانستند باور کنند که چهار نفر از دانش‌آموزان جلوی چشمان او و سایرین به‌راحتی به سیگار پک بزند و از سوی دیگر هم دلشان نمی‌خواست نمایش خراب شود. این میزان از تعجب در جشنواره استانی هم ادامه داشت و بولتن جشنواره کاریکاتوری از سالن نمایش کشیده بود که حجم انبوهی دود از آن برخاسته و یکی می‌گوید: «زنگ بزنیم آتش‌نشانی، انگار سالن نمایش دارد می‌سوزد‌!» و نفر دیگر پاسخ داده بود: «نه جانم، آتش‌سوزی نیست، بچه‌های دبیرستان دکتر بهشتی گرمی دارند نمایش اجرا می‌کنند!»

دو: حالا که سخن از آتش‌نشانی شد بگذارید برگردیم به چند هزار سال پیش که سقف چوبی مدرسه ابتدایی روبه‌روی خانه‌مان در یک روز جمعه‌ای آتش گرفت. همسایه‌ها به‌هم خبر دادند و از آنجایی که کسی کاری از دستش بر نمی‌آمد یکی از خانه‌ها که تلفن داشت مامور زنگ زدن به آتش‌نشانی شد. بعد از چندین و چند بار زنگ خوردن تلفن و گوشی را بر نداشتن‌، بالاخره در حالی‌که ساعت ۳ بعد‌از‌ظهر را نشان می‌داد فردی خواب‌آلود گوشی را برداشته و از سر استیصال بعد از شنیدن ماوقع اولین جمله‌ای که بر زبان آورد این بود: «آخه روز جمعه هم آتش‌سوزی می‌شود؟!»

از ما اصرار و از ایشان انکار، بالاخره اعتراف کرد که کسی به‌عنوان کشیک آنجا حضور ندارد و نهایتاً یک ماشین آتش‌نشانی هست که تا نصفه آب دارد و اگر خود اهالی کمک کنند شاید بشود کاری کرد. بعد از یک ربع بالاخره ماشین آتش‌نشانی رسید و با اشاره دست شیر آب و شیلنگ را نشان داد تا زحمت پایین آمدن را به خود نداده باشد. شیلنگ پیچیده شده را یواش یواش باز کردیم و یک نفر که خیلی ادعایش می‌شد گفت: «شیلنگ را بدهید به من!» در حالی‌که چشم همگان به دستان معجزه‌گر او بود و مدرسه هم در آستانه حریق کامل، برای مسلط شدن بر اوضاع بر بالای دیوار بلندی رفت و شیلنگ به دست جوری ایستاد که انگار کریس رونالدو می‌خواهد کاشته بزند.

صدای «هر وقت که گفتم شیر آب را باز کنید!» در فضا پیچید. لحظاتی بعد شیر آب باز شد. نگو زوری که فشار آب داخل شیلنگ دارد به این راحتی‌ها قابل کنترل نیست. بالای دیواری سه چهار متری چنان اسیر شیلنگ شد که ملت آتش‌سوزی یادشان رفت و کسی هم حواسش به فلکه آب نبود که با بستنش کنترل طرف دست خودش باشد. چشمتان روز بد نبیند بنده خدا چنان از آن بالا پرت شد پایین که تا دو سه روز بعد هم نمی‌شد با کاردک از کف زمین جمعش کرد. ملت نمی‌دانستند بخندند و یا دلواپس سلامتی ایشان و سرانجام آتش‌سوزی باشند!

سه: و باز هم در ازمنه دور حول و حوش دویست سیصد سال قبل یکی از مدیران میانی استان که حسابی اسمش به گوشش خورده بود و فکر می‌کرد در حد ماندلا محبوبیت دارد پیشنهاد کرد که در زمان اوج مصرف برق به‌طور مستقیم با مردم حرف بزند و از آنها دعوت کند که درست در همان لحظه هر کدام یکی دو وسیله غیر‌ضروری برق را خاموش کنند تا او نشان دهد به‌راحتی می‌شود با وارد گفت‌وگو شدن با مردم، مصرف برق را مدیریت کرد‌.

طی مراسمی ایشان به مرکز کنترل وارد شدند و دوشادوش ما در مقابل دوربین تلویزیون چهره‌ای ملیح به خود گرفتند و بعد از کلی قربان‌صدقه ملت رفتن، خواهش کردند که «ما در حال حاضر در کل استان مصرف‌مان فلان مقدار هست از همه همشهریان درخواست دارم هر چقدر که توانستند لامپ‌های اضافی را خاموش نمایند تا ما ۱۰دقیقه بعد میزان مصرف را اعلام کنیم و بگوییم که با یک خواهش ناقابل چند درصد از میزان مصرف کاسته شد!» ۱۰دقیقه بعد هر جوری که حساب کردیم دیدیم دست‌کم هشت درصد به میزان مصرف افزوده شده است و هر لحظه هم گوش به زنگ بودیم تا از شبکه استانی تماس بگیرند و میزان صرفه‌جویی را اعلام کرده و از ملت مشتلق بگیرند!

کدخبر: ۴۲۱۱۷۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر