کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۲۱۱۸۰
تاریخ خبر:

موقعیت‌های کمیک در زندگی عادی| کولر...

روزنامه هفت صبح، رضا فراهانی | همه ما را اگر در یک چرخ‌گوشت بریزند و هم بزنند و یک نفر از درونمان بیرون بیاورند آن یک نفر توانایی باز و بسته کردن یک پیچ را هم نخواهد داشت، این مایی که می‌گویم شامل من، پدرم و برادرم‌هایم می‌شود. در دوره‌ای که آچار به دست بودن و فنی بودن فضیلت محسوب می‌شود و آدم‌ها یک رقابت پنهان برای استفاده نکردن از خدمات تعمیرکارهای مجاز دارند، ما انتهای صف بی‌نصیب از این فضیلت برای کوچکترین کار فنی یک نفر را اجیر خواهیم کرد.

برویم به چند سال پیش و خانه پدری ما در منطقه‌ای سردسیر که نهایتا سالی یک ماه نیاز به روشن کردن کولر هست و شروع این یک ماه حالا مصادف شده با اولین‌باری که من به همراه همسرم به منزل پدری آمدیم.کلید کولر سال قبل مورد تعمیر قرار گرفته و جای دکمه‌ها تغییر کرده، آنطور که حالا کلید پمپ دارای نماد «سرعت» و کلید سرعت دارای نماد «پمپ» است.

آفتاب که به وسط آسمان می‌آید پدرم مخالف ژست مسبوق به سابقه خودش و همه پدران دنیا باد به گلو می‌اندازد و جوری که «فکر نکنید ما کولر نداریم» به سمت کلید کولر می‌رود تا روشنش کند. این اولین‌بار در سال جدید است و هیچ‌کس یادش نیست محل کلید کولر جابه‌جا شده.پدر چند باری دکمه پمپ را می‌زند، اما آن کلید کار نمی‌کند. چرا؟ چون آن کلید سرعت است و ما نمی‌دانیم! من همین کار را تکرار می‌کنم و منتظرم ولتاژ بیفتد به جان کولر و موتور بالا و پایین شود ولی دریغ از یک جرقه مغناطیسی!

به ذهن هیچ کداممان نمی‌رسد که همه کلید‌ها را با هم فشار دهیم و مصرانه همان کلید را روشن می‌کنیم و به این نتیجه می‌رسیم که کولر خراب شده!القصه من که باید در مقابل تازه‌عروس خودی نشان دهم و پدر که ماجرای کولر از او شروع شده برای تعمیر کولر به پشت‌بام می‌رویم. مواجهه ما با کولر همچو مواجهه دانش‌آموز کلاس هفتم با یکی از سفینه‌های ناساست! همانقدر عجیب و ناباور.

همان کولر ساده برای لحظه‌ای پیچیده‌ترین وسیله دنیا می‌شود، ما حال باید تلاش کنیم تا به درونش نفوذ کنیم، پدرم آچار به دست و من با زور زدن تلاش داریم بدنه کولر را باز کنیم‌! برادرم با فریادهایی مثل «داداش با پات قسمت سبز رو فشار بده و دریچه رو بکش بیرون» ما را کوچ می‌کند، پدرم معتقد است که کولر خوبی خریده که به این سادگی‌ها باز نمی‌شود‌! و مادرم برایمان شربت می‌آورد و خسته نباشید می‌گوید.
بعد از کش‌و‌قوس فراوان تازه متوجه می‌شویم که درب کولر کشویی است و آن را باز می‌کنیم.

شادی ما و تیم پشتیبانی را در بر می‌گیرد اما این تازه ابتدای ماجراست، حالا باید چه‌کار کنیم‌؟ این سوالی است که همزمان از ذهن من و پدر می‌گذرد، تیم پشتیبانی صحنه را ترک کرده و ما را با این همه پیچیدگی تنها گذاشته.خوب طبیعتا باید کولر را روشن کنیم تا متوجه ایرادش بشویم‌، پس پدر از کانال کولر فریاد می‌زند «روشنش کن!» و برادرم با بی‌مبالاتی هر سه کلید را می‌زند که یکی از دکمه‌هایش انگار به‌جان کولر شلاق زده باشد، توربین کولر را به حرکت درمی‌آورد و کولر بخت‌برگشته حالا روشن شده و مثل روز اول کار می‌کند. پدرم زل می‌زند به

مردمک چشمان من. تعجب در چشمان من چرخ می‌زند و خودش هم نمی‌داند خوشحال است یا متحیر!هیچ‌کدام نمی‌دانیم چه اتفاقی افتاده.هیچ‌کدام نمی‌دانیم که جواب مشکل ما راه‌حلی به این سادگی داشته باشد.پدرم اما قافیه را نمی‌بازد و می‌گوید: «فکر کنم درستش کردیم!» و بدون اینکه جمله دیگری منعقد شود قرار ناگفته‌ای می‌گذاریم که ماجرا بین خودمان بماند.

کولر را می‌بندیم و می‌رویم پایین، مانند فاتحان یک جنگ چند روزه و تا چند روز از شهد نوشین این موفقیت می‌نوشیم!حالا چند سالی گذشته و هنوز هیچ‌کس تا حالا نمی‌داند در آن عصر تابستانی در پشت‌بام چه گذشته‌، ما اما خیلی‌زود فهمیدیم که فقط کلید را اشتباه زده بودیم. همین!

کدخبر: ۴۲۱۱۸۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
  • _user_1546414614

    بسیار بامزه بود دمتون گرم