کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۳۰۶۲۲
تاریخ خبر:

مورد عجیب سانسور یک کتاب قدیمی

روزنامه هفت صبح، مصطفی آرانی | تعطیلات فطر و البته یک نیمچه قرنطینه در کاشان فرصت خوبی بود برای خواندن دو سه کتابی که دوست داشتم در این مدت بخوانم و فرصت نمی‌شد. خرده روایت‌هایی نوشتم درباره هر کتاب که اگر حوصله داشتید بخوانیدش.

* یک: نیم دانگ پیونگ یانگ؛ رضا امیرخانی
بچه که بودم پدرم خاطره‌ای تعریف می‌کرد از برخی دوستانش که رفته بودند کره شمالی. برای مباحث موشکی. خاطره مسئله محرمانه‌ای ندارد ولی خیلی عجیب بود آن زمان برایم. بابا می‌گفت با وجود اینکه رفقایش از کشور دوست آمده بودند ولی گفته بودند که حتی اگر ماشین چپ شد هم در مسیر کسی حق ندارد از آن خارج شود و دست بر قضا چنین هم شده بود. بعد هم تصویری محو بود از کوه‌هایی که درون آن پایگاه‌های نظامی بود و حتی محلی برای دپوی هواپیمای جنگی.

تصویر محو من از کره شمالی البته یکی دو نکته دیگر هم داشت که یا از روزنامه‌ها خوانده بودم یا اینکه از بابا شنیده بودم دوباره. مثل اینکه فقط یک هتل دارد یا اینکه از ساعت نمی‌دانم چند به بعد شب خاموشی دارند یا اینکه فقط دو کانال تلویزیونی دارند و عجیب‌تر از همه اینکه سر هر ساعت، مارش جنگ می‌نوازند در کل شهر (این آخری را یادم است که از گزارش یکی از سفرهای تیم ملی فوتبال خواندم).
در چنین وضعیتی رفتم سراغ کتاب جدید امیرخانی. خب من FAN او هستم و به غیر از من او، چهار کتاب آخرش در ۱۰سال اخیر (یعنی همه به جز قیدار) را تقریبا یک روزه خواندم. یعنی همان روز خریدشان.

ضمن اینکه حول و حوش ۱۵سال قبل هم «من او» و «نشت نشا» را خوانده بودم و در نتیجه هم داستانش را می‌شناختم و همEssay ‌اش را. این دومی یعنی Essay به معنای نوشتاری جدی، غیر داستانی اما نه پر از ارجاع به منابع مانند یک مقاله علمی، یکی از چیزهایی است که ما در ادبیاتمان کم داریمش. دست کم من به جز محمد قائد و مسعود بهنود و رضا امیرخانی نمی‌شناسم کسی را که بتواند خوب این کار را انجام بدهد. امیرخانی در میان ۱۳کتابش سه کتاب با مضمون سفر دارد. بیوتن، داستان سیستان و جانستان کابلستان.

البته که بیوتن رمان است ولی خب ظاهرا داستانش مربوط به آن سفر امیرخانی است به آمریکا که نقل شده در آن بیست و چند ایالت را با یک ماشین تنهایی گشته است و باز هم البته که داستان سیستان در حقیقت روایت ۱۰روزه یک سفر مقام رهبری است به سیستان و بلوچستان. البته من این دو کتاب را نخوانده بودم ولی محو جانستان کابلستانش شده بودم که سفری بود به یک جای ناشناخته مثل افغانستان و واقعا از آن روز به بعد خیلی دوست دارم بروم آنجا را ببینم.

کتاب امیرخانی در واقع روایت دو سفر است به کره شمالی. سفر اول در قالب هیاتی است از طرف حزب موتلفه و سفر دوم یک سفر شخصی است از سوی امیرخانی. هر دو در سال ۱۳۹۷ اتفاق افتاده. یکی در بهار و دیگری در زمستان. کتاب را چند چیز برایتان شیرین خواهد کرد؛ نخست توجه نویسنده است به جزئیات ولی نه همه جزئیات. او به درستی «هنر حذف» را بلد است و بعضی اوقات حتی تصریح می‌کند که مثلا از خیر توصیف حیوانات باغ وحش پیونگ یانگ گذشته است.

دوم اینکه در میان توصیف، امیرخانی دست از تحلیل هم نمی‌کشد. یکی از درخشان‌ترین تحلیل‌ها، آنجاست که او، انگار برای همین این روزهای جامعه ایران، در حال پاسخ به این سوال است که ما چرا موشک می‌توانیم بسازیم و پراید نه. از لابه‌لای پاسخ چهار صفحه‌ای تو می‌توانی دید باز نویسنده‌ای را ببینی که اگرچه مثل ما شهروندی است در اقتصاد نئولیبرال عدالت خواه ایران (یک چیز در مایه‌های شتر گاو پلنگ) ولی به خوبی قواعد رقابت در اقتصاد بازار را می‌داند. یک تکه از کتاب را بخوانید:

«علم دموکراتیک و علم همه‌گانی می‌تواند نیاز همه‌گانی را پاسخ دهد. علم یک جانبه و ناقص‌الخلقه دست بالا با سعی و خطای بسیار می‌تواند محصول غیر رقابتی بسازد. آن هم در شرایطی غیررقابتی. نیازی نیست برای موشک با هزینه‌ تولید نامحدود، بهترین متخصصان فنی با هم رقابت کنند. مسائل امنیتی نیز به این عدم رقابت و پوشیدگی کمک می‌کند. اما برای طراحی پراید باید بهترین‌ها با هم رقابت کنند تا ارزان‌ترین و بهینه‌ترین طراحی به دست بیاید و این یعنی علم دموکراتیک».

در کنار این مسائل جدی، برخی از نکات شیرین هم وجود دارد که خوانش کتاب را برای خواننده، حتی ظرف چند ساعت به راحتی ممکن می‌کند. یکی از این مسائل موش و گربه بازی امیرخانی است با ماموران امنیتی کره شمالی که قرار است مراقب او باشند. همچنین است تلاش‌های او برای رو کردن دست ماموران وقتی که صحنه‌هایی نمایشی را فقط برای بازدید هیات ایرانی (یا سایر هیات‌های دیپلماتیک) تدارک دیدند. خلاصه که نه ۳۴۰ صفحه خواندن کتاب برایتان گران تمام می‌شود و نه حتی از پرداخت ۵۰هزار تومان پول پشیمان خواهید شد. مطمئن باشید.

*** عشق‌های خنده‌دار، میلان کوندرا
فکر کنم پنج - شش سالی بود که این مجموعه داستان کوندرا در کتابخانه‌ام خاک می‌خورد. من ترجمه فروغ پوریاوری را داشتم از انتشارات روشنگران و مطالعات زنان. مثل همیشه از مقدمه شروع کردم به خواندن و راستش را بخواهید وا رفتم. مترجم صراحتا نوشته بود که از هفت داستان این مجموعه، سه تا را به کل ترجمه نکرده و در چهار تای دیگر نیز نقاطی را که نمی‌توانسته منتشر شود با علامت … مشخص کرده است. با ناامیدی گشتم روی اینترنت که ببینم ترجمه دیگری دارد یا نه.

چرا ناامید بودم؟ چون کتاب آنطور که در شناسنامه آن آمده بود، در سال ۱۳۸۱ برای اولین بار منتشر شده بود و خب اگر داستانی در سال ۱۳۸۱ (یعنی میانه دوره اصلاحات) مجوز نشر نمی‌گرفت لابد حالا که اصلا نمی‌گرفت. اما با کمال تعجب، با مورد عجیب سانسور در خصوص این کتاب مواجه شدم. داستانش این است:

کوندرا، این کتاب خود را در سال ۱۹۶۹ نوشته است. یعنی ۱۰سال پیش از انقلاب اسلامی. ولی کسی در ایران آن را ترجمه نمی‌کند تا سال ۱۳۷۱٫ در سال ۱۳۷۱ برای نخستین بار خانم پوریاوری آن را ترجمه می‌کند (مشخص نیست چرا در شناسنامه چاپ اول را ۱۳۸۱ درج کردند). کتاب از سال ۱۳۷۶ از نشر روشنگران به نشر روشنگران و مطالعات زنان می‌رود و عینا تا همین نسخه‌ای که من دارم یعنی چاپ چهاردهم در سال ۱۳۹۲ منتشر شده است. (این خانم پوریاوری مترجم چندین و چند اثر دیگر کوندرا هم هست. مثلا شوخی، زندگی جای دیگری است، والس یا میهمانی خداحافظی، کتاب خنده و فراموشی و بی خبری یا جهالت)

اما نکته جالب توجه این است که در این میانه کتابی منتشر می‌شود به نام دون ژوان. این کتاب را آیسل برزگر ترجمه کرده و نویسنده آن میلان کوندرا درج شده است. کوندرا اما چنین کتابی و حتی چنین داستانی ندارد. داستان این است که در حالی که خانم پوریاوری در حال نشر مجدد کتاب خود است و در مقدمه آن نوشته به خاطر مسائل اخلاقی از نشر سه داستان خودداری کرده، آیسل برزگر دقیقا همان سه داستان را ترجمه کرده و در مقدمه خود به تندی از پوریاوری و انتشارات روشنگران انتقاد کرده و نوشته: «بایستی هر روز هزاران بار خدا را شکر کرد که نویسندگانی چون کوندرا، زبان فارسی نمی‌دانند و نمی‌دانم اگر روزی، چنین نویسندگانی، می‌دانستند چه بر سر آثارشان می‌آید، چه می‌گفتند.

اسم کتاب یعنی دون ژوان از دو صفحه این کتاب برداشته شده است که در آن شخصیت‌های داستان سمپوزیوم یا ضیافت در حال صحبت بر سر مسائل عاطفی هستند و به مناسبت حرفی از دون ژوان نیز به میان می‌آید. ماجرا از این هم جالب‌تر خواهد شد وقتی بدانید که در سال ۱۳۸۷ یعنی پنج سال قبل از چاپ نسخه‌ای که من دارم، کیومرث پارسای در نشر علم و در سال ۱۳۹۳ یعنی یک سال بعد از چاپ نسخه دست من، حسین کاظمی یزدی در مشهد و انتشارات نیکو نشر، کل کتاب را ترجمه کردند. البته من نسخه کاظمی یزدی را خواندم و در برخی نقاط آن حذفیاتی بود که وقتی به متن انگلیسی مراجعه کردم به مترجم و ناشر حق دادم ولی واقعا نیازی به حذف کل داستان نبود.

بگذریم از این موضوع. کوندرا این روزها ۹۱ سال سن دارد. نخستین کتاب او در سال ۱۹۶۷ منتشر شده است یعنی در ۳۸سالگی و بعد از آن هم همینطور با حوصله و با فاصله مطلب نوشته و به همین خاطر حالا ۱۲ رمان دارد و سه داستان کوتاه و نمایشنامه و کتاب غیر داستانی. یعنی به طور متوسط هر شش سال یک اثر. نکته جالب توجه این است که همه آثار او به فارسی ترجمه شده‌اند و اغلب چند ترجمه دارند. مثلا «بار هستی» که معروف‌ترین اثر کوندرا است (و البته به «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» نیز ترجمه شده است)، سه ترجمه دارد. آثار او از ابتدای دهه ۷۰ مورد توجه مترجمان قرار گرفتند اما از روی تعداد ترجمه در دهه ۸۰ می‌توان فهمید که بازار در این دهه، بیشتر به او توجه کرده است.

فقط از یک مورد بگویم که کتاب بار هستی او، که تنها کتابی از کوندرا است که از سال ۱۳۶۵ نسخه فارسی آن با ترجمه پرویز همایون‌پور در بازار موجود است، از سال ۱۳۸۲ تاکنون در نشر قطره، ۳۲ بار چاپ شده است که رقمی عجیب است. از سوی دیگر در پایگاه مجلات تخصصی نور که بزرگ‌ترین آرشیو مجلات فعلی ایران است، کلیدواژه کوندرا، ۸۱۶ نتیجه جست‌وجو دارد که ۳۸۳ مورد آن یعنی ۴۶ درصد کل نتایج مربوط به سال ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۹ است. از سوی دیگر آمار گوگل هم نشان‌دهنده این است که بیشترین میزان جست‌وجو در خصوص کوندرا در سال ۲۰۰۴ یا ۱۳۸۳ صورت گرفته است و دو کتاب بار هستی و جاودانگی او بیشترین میزان علاقه‌مندی را بر اساس نتایج جست‌وجوی گوگل داشته است.

کدخبر: ۳۳۰۶۲۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر