معمای محمد مسعود، روزنامهنگار جنجالی
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | محمد مسعود دیرزمانی به عنوان یک روزنامه نگار منتقد در ایران ستایش میشد بهخصوص با روزنامه مرد امروز. او به عنوان قربانی دربار شناخته میشد اما به تدریج روایتهای دیگری از این روزنامه نگار جنجالی منتشر شد. او متولد ۱۲۸۰قم بود و توانست با ترفندهای خاص خودش جمالزاده را مجبور کند که سفارش او را به پیش میرزا علی اکبر داور انجام دهد تا به عنوان جوان فقیر مستعد با پول دولت عازم بلژیک شود تا روزنامه نگاری بخواند.
او پس از بازگشت به ایران در اواخر دوران رضاشاه تصمیم گرفت خطر کارکردن در مطبوعات را نخرد و بیشتر به کار در بازار مشغول شد اما در سالهای پس از شهریور بیست تمام قد وارد عرصه مطبوعات شد و به جنجالیترین روزنامه نگار ایرانی بدل شد. با تیترهای جنجالی،تند و تیز و گاه دروغ و هتاکانه. روایت است که از برخی شمارههای مرد امروز تا چند ده هزار نسخه به فروش میرفت.
انتشار یک گزارش تند و تیز علیه دربار و اشرف و دست انداختن جملات اشرف درباره لزوم استفاده از منسوجات ایرانی در مقابل پالتو پوست قیمتی و فرنگیاش خشم دربار را برانگیخت. این گزارش نشانگر تسلط مسعود بر ژورنالیسم جنجالی اروپایی بوده است: «در مجله آمریکن ماگازین،در مقالهای تحت عنوان «پرورشدهندگان مینک» (یک نوع قاقم و راسو) نوشته بودید که ۵۰۰ عدد از پوست این حیوانات را برای پالتوهایی که قیمت هر یک ۲۵۰۰۰ دلار میشود فروختهاند. عجولانه منتظر هستیم تا ببینیم که چه کسی این همه پول را برای گرم کردن خود پرداخته است.
اولین پالتو پوست «مینک» را پرنس چارمینک نخریده؛ بلکه شاهزاده اشرف پهلوی خواهر دوقلوی پادشاه ایران خریداری کرده است. این پالتو پوست توسط آرتور شوارتز در مغازه پوستفروشی «نردریکا» در نیویورک تهیه شده و از پوست۷۵ حیوان تشکیل شده است.»در توضیح عکسی از اشرف با پالتوپوست کذایی دربر، آمده است: «یک میلیون و پانصدهزار ریال قیمت پالتو پوست شاهزاده والا تبار ماست که همیشه در تشویق از صنایع داخلی و حمایت از فقرا و بینوایان پیشقدم بودهاند.»
مسعود چند روز بعد در ۲۱ بهمن همان سال (۱۳۲۶)در خیابان اکباتان تهران هنگام خروج از چاپخانه به ضرب گلوله کشته شد. همه متفقالقول که کار دربار و در انتقام ازآن مقاله تحقیرکننده علیه اشرف بوده. بعدها معلوم شد که این ترور کار خسرو روزبه بوده. چهره شاخص شاخه نظامی حزب توده! به این نیت که با توجه به تنش پیش آمده، دربار را در موقعیت ضعف قرار دهند. بگذارید چند تا داستان را برایتان نقل کنم:
محمد علی جمالزاده در آخرین سالهای زندگی خود درباره محمد مسعود افشا میکند: « به من خیانتی نکرد، اما در دروغگویی، در پشت هم اندازی، در خیانت، کمنظیر بود. خودش حرفهایی برای من زده که شنیدنی است. وقتی من در ایران بودم، داستانهای او را در روزنامه شفق سرخ میخواندم… یک روز جوانی آمد پیش من که قد کوتاهی داشت. گفت: من همان محمد مسعودم پرسیدم که کجا زندگی میکند؟ …
بعد از زندگانی خودش، از گرسنگی خوردن خودش، حرفهای عجیب و غریبی زد. من دلم برایش سوخت. وقتی که برگشتم به اروپا، کاغذی نوشتم به علی اکبر داور، وزیر مالیه که با من در ژنو درس خوانده بود… کاغذ نوشتم که این جوان دارد از گرسنگی میمیرد، تو یک کاری برایش بکن. آقا بنا شد، که او را به خرج دولت ایران بفرستند یکی دو سال در اروپا درس بخواند… در بلژیک روزنامه نویسی میخواند.
همان موقع، روزی آمد سراغ من چون که دختری رفته توی وزارت فرهنگ و هنر تهران، که ما زن و بچه مسعود هستیم و او ما را بدون خرجی ول کرده رفته اروپا. وزارت فرهنگ هم بنا شده که حقوق مرا نصف کنند، که نصفی را او بردارد؛ ولی آقای جمالزاده من اصلاً زن ندارم، بچه ندارم، من دارم از گرسنگی میمیرم دوباره کاغذ نوشتم به ایران که این زن ندارد، بچه ندارد، چرا حقوقش را نصف کردهاید؟ باز دوباره یک روز خودش آمد پیش من و عکسی از جیبش درآورد که بچهام را، ببین، چقدر شبیه من است.
دختر است. گفتم :راست میگویی، خیلی به تو شبیه است، اما تو که گفتی بچه ندارم… گفتم: پس زن هم داری؟ گفت: بله زن هم دارم صیغه بود …بعدها دوباره به ایران رفتم، یک روز باز مرا وعده گرفت. دیدم عمارتی ساخته بیرون دروازه و دو تا نوکر دارد. نوکرهای خوش لباس. یک آوازه خوان زن و یک تارزن زن و یک تمبکی را هم وعده گرفته بود. چندین بار گفتم: من نمیتوانم وقت ندارم… اما دو نفر آدم حسابی آمدند و گفتند که آقای جمالزاده مسعود خیلی دلش میخواهد که شما به خانهاش بروید.
رفتم و دیدم که آن کس که از گرسنگی داشت میمرد، عمارت ساخته و … تا اینکه رفتم سر میز شام آن دو نفر آمدند که خدمت کنند، با لباسهای خیلی خوب و شیک … بعد آن دو نفر مرا بردند توی اتاق دیگری و گفتند: جمالزاده تو چرا برای روزنامه مسعود مقاله نمینویسی؟ گفتم: میدانید چیست؟ من مقاله ادبی مینویسم، اما این روزنامه تمام مقالاتش سیاسی است. من اهل سیاست نیستم. بعد یکی از آنها گفت: جمالزاده میدانی چرا همهاش سیاسی مینویسد؟
چون این خانه را که میبینی ما برایش درست کردیم، و از همین راه.تعجب کردم و پرسیدم چطور توانستهاند از راه روزنامه برایش خانه درست کنند؟ گفت: ما میدانیم در تهران آدمهای پولدار چه کسانی هستند. میآییم به مسعود میگوییم که مثلاً به رئیس روزنامه اطلاعات بد بگو … به وهاب زاده فحش بده، به فلان تاجر فحش بده. او هم شروع میکند؛ ولی آن پایین مینویسد: بقیه دارد.
آن وقت ما میرویم آن مرد را که برایش مقاله نوشته میبینیم و میگوییم اگر میخواهی بقیه نداشته باشد باید ده هزار تومان بدهی، آن مرد هم میگوید: ده هزار تومان نمیتوانم بدهم. پنج هزار تومان میگیریم میآییم سه نفری تقسیم میکنیم.»با دستگیری خسرو روزبه در ۱۵ تیر ۱۳۳۶، وی در بازجوییها در زندان قزل قلعه به ایجاد یک تیم ترور به همراه سروان ابوالحسن عباسی و به قتل محمد مسعود و پنج تن از اعضای حزب توده اعتراف کرد.