ما و عراقیها | بهقربان پسران سرسخت سنگلج
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: ما در این ۷۰ و اندی سال که با عراقیها در میدان فوتبال جنگیدیم داستانهایی رقم خورده که از تویشان میتوان چند رمان نیمهتاریخی نوشت. اولین تیمی که دماغ تیم فوتبال عراق را به خاک مالید تیم منتخب آموزشگاههای ایران بود. با سردارانی که هنوز پشت سبیلشان مشکی نشده بود. بچهمحصلهایی که بعدها به تیم ملی بزرگسالان ایران راه یافتند و کلی دکتر، مهندس، استاد دانشگاه و مربی ملی از تویشان درآمد.
محصلهایی که در سال ۱۳۲۹ تیم نادیالمینای عراق را در خاکشان ۲بریک بردند و مسرور به وطن برگشتند آنقدر نونهال بودند که دهانشان واقعا بوی شیر مادر میداد. تیمی به سرپرستی دکتر اکرامی -بنیانگذار شاهین- که پسرانی چون فریدون شاهرودی (مهندس)،ژرژ ماکاریان (دکتر)، پرویز کوزهکنانی (فارغالتحصیل دانشگاه تهران)،محمود بیاتی (مربی بعدی تیم ملی فوتبال ایران)، علی لشگری (مهندس)، ابوالفضل مصطفوی (سرهنگ)، کاظم رهبری (داور فوتبال و مربی بینالمللی والیبال)، منوچهر رضایی (مهندس)، نادر افشار (مردمشناس)، امیر آقاحسینی (دروازهبان بعدی تیم ملی)، محمد ساوجی (سرهنگ) را به ملک عراق برد.
ستارههایی که اولین سفر عمرشان را به بغداد خونین رفتند و با دلی خجسته به تهران بازگشتند. در میان همه آنها اما یکیاش چنان درخشید که بعدها به گربه سیاه بغدادیها معروف شد. پرویزخان کوزهکنانی قاتل تاریخی تیمهای عراقی، فوتبالش را از تیم نوجوانان کلوپ دوچرخهسواران زیر نظر علیآقا داناییفرد آغاز کرد. او در سالهای ۱۹۵۷ و ۵۸ در تیمهای کلن و لورکوزن و اینتراخت (۱۹۶۰) آلمان بازی میکرد اما چنان وفادار وطن و فوتبال وطنی بود که عضویتاش در کلوپ لورکوزن را تنها و تنها به خاطر احتیاجی که تیم ملی ایران در بازیهای آسیایی پیشرو به او داشت باطل کرد و سریع به طهران برگشت تا برای آن پیراهن مقدس و پرچم سهرنگ بمیرد. خوراک پرویز کوزهکنانی در زندگی، گل زدن به عراق بود. او ۱۰سال بعد از گل زدن به المینا با پیراهن تیم دانشآموزان ایران، در بازیهای دوستانه خرداد ۱۳۴۱ که عراق در امجدیه به مقابله با تیم ملی ایران آمد در هر دو بازی دروازه عراق را باز کرد. (یک مساوی یک-یک و یک باخت ۲بریک برای ایران)
* دو: بعد از کوزهکنانی، قاتل دیگر تیمهای عراقی، حمید شیرزادگان بود که اولینبار در برابر عراقیها هتتریک کرد (امجدیه- آذر ۱۳۴۲). هتتریک دوم در تاریخ بازیهای دو تیم ایران و عراق، با پای حسینعلی کلانی در جام ملتهای آسیا ۱۹۷۲ رقم خورد و نکته جالب اینکه هر سه این گلزنها -شیری و کلانی و کوزهکنانی- از شاگردان و مکشوفات دکتر اکرامی بودند. بعد از هتتریک شیرزادگان جلوی عراق و صعود ایران به المپیک ۱۹۸۴، ایران ۱۵سال (از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷) طعم شکست را جلوی عراقیها مزمزه نکرد.
آنگاه یک جنگ هشت ساله ستارههای دو تیم را چنان به دشمن خونی هم تبدیل کرد که هرگز در چمنها باهم روبوسی نکردند تا اینکه بعد از گذشت ۱۵ماه از اتمام جنگ، هنگامی که کویتیها تصمیم گرفتند ایران و عراق را در جام «صلح و دوستی» به مراسم آشتیکنان بفرستند دو تیم متخاصم در ورزشگاه کاظمه برای هم دستهگلی تقدیم کردند و روبوسی ظاهری صورت گرفت و با یک صفر-صفر بیمزه، میدان را ترک کردند. هفت سال بعد از این آشتیکنان، ما در ورزشگاه آلمکتوم دوبی اولین بازی تیم خود در جام ملتهای آسیا ۱۹۹۶ در برابر عراق را به نظاره بنشینیم. با دو گل فوزی و صبار ۲بریک باختیم و دیگر کفرمان درآمد. آن شب کلی خجالت کشیدیم از دختران خرمشهر اما خوشبختانه تیم غیرقابل پیشبینی مایلی در ادامه راه، با آن پیروزی شش گله بر کرهجنوبی و برد سه گله مقابل عربستان کمی از دردهایمان را مرحم نهاد.
* سه: اولینبار که عراقیها را چهارتایی کردیم در اولین روزهای آذر ۱۳۴۲ بود. از ۱۵روز پیش از دیدار حیاتی ایران با عراق که قرار بود در در روز ۲۲آذر به میزبانی امجدیه برگزار شود مردم دلناگران، خواب به چشم نداشتند و آقامبشر داشت سیگار را با سیگار پیوند میزد. در میان آن همه استرس چشم همه به پسر سنگلج بود. به «شیری». به پسره لقلقویی که آنقدر هیکلش لنگر داشت که بهش میگفتند لنگری. فقط کافی بود که توپ به پایش برسد و آتشبازیاش را راه بیندازد.دوهفته مانده به دیدار حساس جلوی معروفترین تیم تاریخ عراق در مقدماتی المپیک ۱۹۶۴ توکیو، آقافکری که از حریف یغور و گردنکلفت واهمه داشت خبری شنید که کشتیهایش در دریای احمر غرق شد.
در حالی که تمام امید ایران به شیری بود که مدافعین غولتشن و قصاب عراقی را برقصاند خبر مهلکی از راه رسید؛ شیری ستاره ایران هنگام بازگشت از ساوه به تهران، ناگهان اتومبیلش واژگون و انحراف فرمان منجر به چپ کردن اتول شد. ساوه در پلک به هم زدنی قیامت شد و مردم ریختند جنازه غرق خون را از داخل ماشین لهشده دربیاورند که دیدند شیری چشمهایش بسته است و در بیهوشی مطلق هذیان میگوید. گاومان رسما زاییده بود. مردم جسد ستاره را روی دوش انداختند و به بیمارستان بردند. تازه آنجا بود که پاطلایی تیم ملی چشمهایش را باز کرد: «من کجایم؟ اینجا کجاست؟» سر شیری را باندپیچی کردند و یواشکی بردند خانه.
گفتند احدی نباید از این تصادف باخبر شود. شیری با اینکه خون زیادی ازش رفته بود با هزار مصیبت خودش را رساند سر تمرین و آقافکری در گوشش گفت «از فردا باید یک کلاه بگذاری سرت و تا خرخره بکشی پایین که زخمهایت معلوم نشود، ما نباید روحیه بچهها را پایین بیاوریم، عراقیها اگر بفهمند تو را در بازی نداریم کارمان زار است.» حالا حمید هر روز با کلاهی که تا خرخره پایین میکشید میآمد سر تمرین و تماشاچیها میگفتند که شیری دیوانه شده که تو این هوای ملس، کلاه میگذارد سرش!
جمعه ۲۲ آذر ماه شیری همان ۸ همیشگی را پوشید که از بچگی عاشقش بود. تصادف جاده ساوه چنان شیره جان شیری را مکیده بود که سرش داشت از فرط درد میترکید و قلبش از خرخره بیرون میزد. پس برای رفع سردرد، یکدانه آسپرین توی رختکن انداخت بالا و درست در لحظاتی که تیم داشت میرفت توی زمین، آقا مبشر سیگار نیمسوزش را انداخت زیرپایش و فریاد زد «اگر عراق را بردید، هر کدامتان صدهزار تومن پیش من مشتلق دارید!» صدهزاررررر تومن پاداش را کی باور میکرد!؟ شیری در نیمه اول بعد از به ثمر رساندن گل اول، تازه وقتی که زیر دست و پای بازیکنان خودی از حال رفت فهمید که چه آتشبازیای راه انداخته است. در نیمه دوم هم او دو بار دروازه عراق را به آتش کشید. (با یک گل دیگر از مصطفی عرب). او اما هنوز آنقدر گیج و منگ بود که وقتی بعد از بازی از چمن بیرون آمد دید که او را بیشتر از بقیه تحویل میگیرند. آخرش وقتی یکی از بچهها قربان صدقهاش رفت که «دستخوش حمیدجون! سه تا گل زدی، یکی از یکی بهتر!» تازه آنجا فهمید که چه غوغایی به پا کرده است. آقا مبشر هم رویش را بوسید و دیگر با هیچکس حرفی از آن صدهزار تومنی که وعده داده بود نزد. بچهها هم از فرط
نجابت به روی آقای نجیبزاده نیاوردند.
شیری پیراهن شماره ۸ تیم ملی اندازه چارقد مادرش دوست داشت و با شعار «به یاد تمام غروبایی که اشکامو تو زمین فوتبال با همین پیراهنهای شماره ۸ پاک کردم!» در آغوش میفشرد. او در اوج فوتبالش برای تحصیل در رشته کشاورزی و اخذفوق لیسانس به بالتیمور آمریکا رفت و آنجا عضو تیم کیکرز شد. بعد از دریافت فوقلیسانس از دانشگاه میامی«یو-ام-ایکس» به تهران برگشت و با تیم ملی به بازیهای آسیایی بانکوک (۱۳۴۷) اعزام و تا فینال به پیش رفتند. پسرکی که در ۱۵سالگی به تیم بزرگسالان شاهین دعوت شده بود در اولین میدان مقابل دارایی آنقدر شعبدهبازی راه انداخت که با وجود پیروزی ۷بریک شاهین، دکتراکرامی دعوایش کرد که «فوتبال یک بازی گروهی ست، آمدی سیرک راه بیندازی پسرجان؟» وقتی هم برای اولینبار در ۱۷سالگی توسط مایوفسکی اتریشی به تیم ملی دعوت شد و لباسهای فرماش برای بازیهای آسیایی هندوستان را گرفت در حالی که روی آسمانها سیر میکرد با همان لباسها رفت ایستاد سر کوچهشان توی سنگلج که همه سیر تماشایش کنند.
* چهار: یکی دیگر از پیروزیهای خاطرهانگیز ایران مقابل عراق، در روز ۱۵ خرداد سال ۱۳۵۵ از سری بازیهای مقدماتی ششمین دوره جام ملتهای آسیا به میزبانی تهران رخ داد که با گلهای ناصر نورایی و حسن روشن از سد حریف گذشتند. ستاره تیم ایران در این بازی قلیچ بود که در هافبک وسط غوغا میکرد و نیز ابی قاسمپور که آنقدر دویده بود که در پایان بازی سر از بیمارستان درآورد. به او سرم وصل کردند تا از تب و لرز بیفتد و قادر به خوردن و آشامیدن شود.
بچههای ما همیشه تا آخرین قطره خون مقابل این حریف سرسخت میجنگیدند. اگر ابی در سال ۵۵ از حال رفت، ۱۳ سال قبل از آن، دیدار دو تیم ایران و عراق در ورزشگاه الکشافه بغداد در ۱۳ دی ماه ۱۳۴۲ (مقدماتی المپیک ۱۹۶۴) که با نتیجه صفر-صفر تمام شد دهداری با از خودگذشتگی ویرانگرانهاش و در حالی که ۴۰ درجه تب داشت به میدان رفت و بعد از بازگشت فهمید که هر دو کلیهاش خراب شده و سال بعدش برای عمل جراحی به بیمارستان رویال هاسپیتال لندن رفت. در همان روزها بود که ناگهان خبر مرگش در تهران چو افتاد و روزنامهها افتادند به گریه و زاری.
او در انگلیس، کلیه داداشش دیدارخان را پیوند زد و به ایران برگشت. از سوژههای بامزه بازی صفر-صفر دی ماه ۴۲ ( در دوره حکومت کریم عبدالقاسم) خریدهای محمد رنجبر، کاپیتان و دفاع وسط قلدر ایرانی بود که همیشه عین سدسکندر جلوی فورواردهای عراقی میایستاد. فرامرز ظلی بعد از اتمام بازی، رئیس را به بازار بغداد برد و یک جفت کفش عراقی برایش خرید کردند. کفشی که پُل هم داشت و به سختی در پای رنجبر رفت. او اما عین بچهها ذوق کرد و گفت:«کُره! اینو میشه مهمونی هم پوشید؟» ظلی پیش از بازی، با رنجبر شرط بسته بود که اگر فرصت گردنکشی به فورواردهای عراقی ندهد یک جفت کفش بغدادی برایش هدیه میخرد. روله هم الحق نگذاشت حریف نفس بکشد. یک جفت پلدار کفش اندازه قبر بچه که خاطرهاش تا ابد در سینه رنجبر مانده بود.