ما و عراقیها | اگه چشمها بگن آره...
روزنامه هفت صبح، رضا فراهانی | روزگار اینگونه است،همهچیز در آن میچرخد،ماه دور زمین،زمین دور خورشید و زمین دور زمین! آدمها هم دور خود و دور دیگران میچرخند و توی این چرخشها بههم میرسند.یکجایی همدیگر را دیدهاند اما زمان میآید آنها را توی خود حل میکند و بعد دوباره وسط یکی از این چرخشها بههم میرسند. در برخوردهای دوم و سوم واژهها و خاطرهها مثل نگاتیو فیلم روی پرده ذهن به نمایش درمیآید و کلماتی موهوم و مبهم که هر کدام نماینده یک احساس است به زبان جاری میشود!
زمان چرخیده و ما دوباره به عراق رسیدیم! نام هیچ کشوری در دنیا نمیتواند چراغ این تعداد از کلمات متناقض را توی ذهن ما روشن کند:از جنگ قدیمی تا دوستی جدید، از راه بسته شده کربلا تا عزاداری میلیونی اربعین، از دعا برای سقوط صدام تا نقشه بازسازی بغداد، از عملیات برای فتح بصره تا زورآزمایی برای خارج کردن داعش، از تسخیر فاو تا حفظ مرزهای عراق، از بمباران شیمیایی تا استقبال مردمی، از قرابت فرهنگی تا دعوای فروش نفت، از بوی پیراهن یوسف تا غواصهای دستبسته!
فوتبال البته عرصه سیاست و فرهنگ نیست، برد و باختش معلوم است و امتیازهایش هم همینطور.شما میتوانید کشورشان را بسازید اما حق ندارید در فوتبال به آنها رحم کنید،میتوانید اسیرهایشان را آزاد کنید اما حق ندارید در مستطیل سبز اجازه نفس کشیدن به مهاجمشان بدهید.باید تا مغز استخوان بجنگید برای خوشحال کردن ملتی که زیر لگدهای سهمگین مشکلات کمر خم کرده.باید تا آخرین لحظه بجنگید برای شکست دادن عراقی که چند سال پیش در استرالیا شاهین خوشبختی را از روی شانههای ما پر داد تا آرزوی قهرمانی در آسیا هم برود در لیست بلندبالای آرزوهای نرسیده.
حالا هرقدر هم از پولادی و اخراجش بگوییم، از داور استرالیایی و سختگیریاش، از وحید امیری و پنالتی گل نکردهاش با حقیقی و حسرت یک مهار پنالتی چیزی عوض نمیشود، عراق سد محکمی شد جلوی سیلاب آرزوهای ما، ما پرانگیزه رفتیم و ناامید برگشتیم. مثل بسیاری از جدالهای دیگر با عراقیها.
اینبار اما فقط یک راه برای ما وجود دارد؛شکست دادن عراق در نبرد آخر، برای ملتی که فوتبال تنها ستون باقیمانده از خیمه امیدهایش است،یک پیروزی مقابل عراق چیز زیادی نیست،هرچند خیلی سخت است.بله ما از این شیربچهها خواستیم که بدون برنامه و امکانات،بدون اردو و بازی تدارکاتی و حتی لباس مناسب «کوهو بذارن رو دوششون و رخت هر جنگو بپوشن و موجو از دریا بگیرن و شیره سنگو بدوشن!»
و البته همه میدانیم که «اگه چشماشون بگه آره، هیچکدوم کاری نداره»!