ماجرای خواستگاری ناکام ملکفیصل از شهناز پهلوی
روزنامه هفت صبح، مهسا مژدهی | ملک فیصل دوم، آخرین پادشاه عراق سرنوشت بسیار تلخی داشت. در ۲۳سالگی، یک روز صبح ساعت شش کودتاگران به کاخش ریختند و او و هرکس دیگری که در آن بود را قتل عام کردند و جسد مثله شدهاش را از ساختمان وزارت دفاع آویختند و بعد با اسباب و اثاثیهاش در قصر رحاب عکس گرفتند.
تک و توک بازماندههای خانواده سلطنتی هم به سفارت سعودیها پناه برده و جان سالم بهدر بردند و یکی از آنها که خاله این شاه جوان بود و از سر شانس زنده مانده بود، هفته پیش در لندن در صدسالگی از دنیا رفت.سهسال قبل از این اتفاقات اما، فیصل دوم قصد کرده بود که با شهناز پهلوی، بزرگترین دختر شاه ایران در آن زمان و فوزیه مصری ازدواج کند.
هنوز کسی نمیداند این ازدواج واقعا خواسته فیصل ۲۰ساله یا دایی پرنفوذش بود یا محمدرضاشاه مانند پدرش به یک وصلت عربی-ایرانی نیاز داشت. ثریا اسفندیاری همسر او اما در کتاب خاطراتش مینویسد: شاه یک روز از من پرسید، ثریا چطور است که سرنوشت ایران و عراق را بههم پیوند دهیم؟
ترتیب دیدار دو جوان را همسر دوم محمدرضاشاه یا به روایت اردشیر زاهدی، شمس پهلوی در جنوب فرانسه داد. همانجا فرزند پرنس آقاخان هم بهعنوان کاندیدای دوم ازدواج حاضر شده تا بدون آنکه خود بداند در معرض امتحان قرار بگیرد. دیدار شهناز و فیصل، هر دو جوان و خجول و مودب اما به سردی برگزار شد.
ثریا اسفندیاری آنها را در ملاقات دوم مانند دو قمری، سرد و مثل دو پنگوئن که روی کوه یخ نشسته باشند، ساکت توصیف میکند که بیشتر از آنکه به یکدیگر نگاه کنند، به او نگاه میکردند. روز بعد فیصل تمایلی نشان نداد و دیدار باشکوهی را که در کشتی شخصیاش برای آشنایی با دختر شاه ایران ترتیب داده بود، فراموش کرد و شهناز هم گفت از این«پادشاه کوچولو» اصلا خوشش نیامده.
وصلت بالاخره سر نگرفت و محمدرضا هم برخلاف پدرش از ضعف فیصل و کمسنوسالی شهناز برای وادار کردن آندو به ازدواج استفاده نکرد. اما اگر این ازدواج سر میگرفت و شهناز بهجای اردشیر زاهدی، عروس قصر رحاب میشد، پادشاه کمسنوسال عراق، سرنوشت بهتری پیدا میکرد؟
فیصل دوم در سهسالگی بعد از قتل پدرش، درحالی به سلطنت رسید که پرستارش او را همراهی میکرد. بهجای او تا سالها داییاش که او هم بعدها قربانی کودتا شد، تصمیمگیریها را برعهده گرفت. هرچند عکسهای این کودک خیلی زود روی تمبرها رفت و شانس ملاقات با بزرگترین رهبران جهان را بهدست آورد، اما او مرد خوششانسی نبود.
بعد از او هم عراق هیچ سیاستمدار خوششانس دیگری به خود ندید. تکهتکه شدن، مسمومیت و اعدام عاقبت تمام مردانی شد که بعد از فیصل در عراق قدرت را در دست داشتند. اما رمز علاقه محمدرضا پهلوی به ملک فیصل دوم را باید در سالهای ۳۱ و ۳۲ جستوجو کرد. زمانی که مصدق در ایران با او بر سر لج افتاد.
عراق اولین مقصد شاه سابق ایران برای فرار بود. او در آنجا مورد استقبال گرم فیصل قرار گرفت که میگفت تا هر وقت که بخواهد، میتواند در بغداد بماند و سر و وضع آشفته شاه و همسرش را به رویشان نیاورد. سر نگرفتن ازدواج بین شهناز و فیصل مانع از ادامه روابط نشد، اما نتوانست سهسال بعد وقتی کودتاگران بالای سر پادشاه خفته در بستر ظاهر شدند، مانع از قطعهقطعه شدنش بهدست مردان مسلح شود. اما هنوز این سوال برای بسیاری پابرجاست که اگر ازدواجی سر میگرفت، میتوانست مانع از جوی خونی که در ۱۴ژوئیه ۱۹۵۸ در بغداد راه افتاد، شود؟